دخترم با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه ی پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم
گل گیسو، گل لبها ، گل لبخند امید؛
گل دنیای بزرگ ، گل فردای سپید!
می خرامی و تو را می نگرم،
چشم تو آیینه ی روشن دنیای من است
تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی
صاف چون شاخه ی سرسبزو برومند شدی
همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی
دیده بگشای و در اندیشه ی گل چینان باش
همه گلچین گل امروزند ، همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد!!!
((آنکه گرد همه گلها به هوس می چرخد،
بلبل عاشق نیست!
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گلهای لطیف
تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک،
دست او دشمن خاک است و نگاهش ناپاک
به ره باد مرو، غافل از باغ مشو!!!
با تو در پرده سخن می گویم!!!
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگیرد ز گل مرده سراغ
آری ای دخترکم
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند همه گوهر شکنند
دیو کِی ارزش گوهر داند؟ ،
نه خردمند بود آنکه اهریمن را
از سر جهل سلیمان خواند.
آری ای دخترکم ای به سراپا الماس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس!!!
***
شاعر: مهدی سهیلی