چندمش را یادم نیست اما دبیرستانی بودم که با سمانه -که میخواست در مصاحبه جامعة الزهرا شرکت کند- آمدیم قم. شب را در زائر سرای اطراف حرم خوابیدیم و صبح زود روی یکی از صندلی های میدان آستانه صبحانه مان را که یک لیوان شیر داغ بود-و توی آن هوای سرد انصافا میچسبید- خوردیم.
یادم هست که یک روحانی با همسرش را دیدم که از کنار ما گذشتند. آن موقع خیلی دلم میخواست که می رفتم جلو و آن خانم را صدا میکردم و در مورد زندگی با یک روحانی که کلی سوال در موردش داشتم ازش می پرسیدم. اما رویم نشد.
بهر حال گذشت تا سال اول دانشگاه که همسرم آمد خواستگاری. راستش من بواسطه ذهنیت مثبتی که نسبت به طلبه ها داشتم و عاملش را-بعد از علاقه زیاد مادر و بخصوص پدرم به روحانیت و حضرت امام - روحانی عزیزی میدانم که در این پست(+) در موردش مطالبی نوشتم با در نظر گرفتن مجموع شرایطی که همسرم داشت به ایشان جواب مثبت دادم.
به نظرم زندگی طلبگی هم سخت است هم شیرین. اینکه آدم بتواند با اینجور زندگی کنار بیاید و حتی ازش لذت ببرد دقیقا بستگی به روحیه خود آدم دارد. یادم هست که از همان دوران راهنمایی دیدن یک روحانی مرا به وجد می آورد. آن عمامه و آن عبا و قبای بلند به نظرم خیلی زیبا و دوست داشتنی می آمد. در حالیکه دوستم زهرا که او هم از خانواده ای مومن بود درست در مقابل من فکر میکرد. میگفت قبول دارم همسر آینده ام طلبه باشد اما لباس نپوشد. این مولفه خیلی مهمی است. به هر حال دیر یا زود یک طلبه باید ملبس بشود.(البته هستند معدود کسانی که تا آخر ملبس نمیشوند اما رویه همین است)
یک تفکر دیگر که در مورد زندگی طلبگی در بیشتر آدم ها هست و باید اعتراف کنم در خود منهم قبل از ازدواج بود این است که فکر میکنند طلبه یعنی کسی که از صبح تا شب مفاتیح گرفته دستش و دعا میخواند. دائم توی مجالس روضه است. با اهل خانواده هم همانطور صحبت میکند که روی منبر. همه اش مشغول به عبادت و ذکر و دعا و وعظ و نصیحت!! است.
توی جلسه خواستگاری وقتی اینها را به همسرم گفتم و گفتم که من اینها را دوست دارم اما نیاز به تفریح هم دارم دوست دارم با همسرم بروم گردش. با هم بنشینیم پای سریال تلویزیون - که این روزها البته فهمیده ام واقعا ارزش وقت گذاشتن را ندارد!- و ... خنده ای کرد و گفت "تصور شما از طلبه چیه؟ طلبه هم آدمه!!!"
به همین سادگی!
فکر میکنم اگر طلبه طلبه درستی باشد و زن هم، زندگی طلبگی جزو شادترین و هیجان انگیز ترین زندگی هاست. اینکه آدم بداند وقتی همسرش بعد از یک دهه تبلیغ محرم به خانه برمیگردد شاید توانسته یک نفر را به دینی که عاشقانه دوستش داریم علاقه مند تر کند، گرفتاری ذهنی یک جوان را حل کند، به زندگی یک نوجوان جهت بدهد و شاید زندگی اش را زیرو رو کرده باشد به اندازه کافی شادی آفرین نیست؟
مسئله دیگری که در زمینه ازدواج با طلبه اکثرا مورد سوال است وضعیت معیشتی طلبه هاست. باید اعتراف کنم کسی که مادیات توی زندگیش درجه اول اهمیت را دارد قادر با زندگی با اکثر طلبه ها نخواهد بود. سطح زندگی طلبه های معمولی مثل عموم مردم است(باز هم به استثناها کاری ندارم) حتی کمی پایین تر. این هم البته بستگی به این دارد که طلبه مورد نظر شما اصلا بحثی به اسم ساده زیستی را در زندگی طلبه قبول دارد یانه؟ نظر من این است که طلبه در عین حال که نباید به خانواده اش در امور مادی سخت بگیرد خیلی مراقب فاصله نگرفتن از زی طلبگی هم باشد. به هر حال در مورد زندگی مادی هم باید گفت که طیف وسیعی از طلبه ها وجود دارند. کسانی که در نهایت سختی روزگار میگذرانند و عده ای که در رفاه نسبی به سر میبرند.
نکته اصلی که در مورد ازدواج به نظرم می رسد این است که اگر طلبه ای به خواستگاری شما آمد اول او را به عنوان یک آدم معمولی در نظر بگیرید. همه شرایطی که برایتان مهم است را مطرح کنید. هیچ حرف ناگفته ای را باقی نگذارید. حتی در تحقیقات بیشترین دقت را به عمل بیاورید و اگر همه چیز خوب و درست بود -و شما هم به زندگی با یک طلبه علاقه داشتید- طلبه بودن طرف را به عنوان یک حسن بر بقیه محاسنش اضافه کنید و این طور نباشد که به صرف طلبه بودن به یک نفر برای ازدواج "بله" بگویید.
منبع