برادر شهید می گوید: یك بچه یهودی در كوچه ما بود كه بعضی وقتها اذیت می كرد، یك بار سعید با او درگیر شد به او سیلی زد بقیه بچه ها هم دورش جمع شدند و گفتند: «یهودی، یهودی . . . » بچه گریه افتاد، بلافاصله سعید برگشت همه را ساكت كرد و صورت او را بوسید گفت: «دعوای ما سر مسلمان و یهودی نبود، ما اصلا دوست هستیم» بچه ها پراكنده شدند و آن بچه هم گریه اش ایستاد.
خیلی به فكر بود كسی تحقیر نشود، من یكبار از سعید حرف زشت نشنیدم نه در دوران كودكی و نه در بزرگی. یك بار از او گناه ندیدم. یكبار ندیدم دروغ بگوید یا غیبت كند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید سید محمد سعید جعفری