سلام دوستان
ممنونم از جناب میکرو به خاطر ایجاد بحث و کشوندن هوش و حواس ما به خاطرات خوب!
حقیتقا
من مثل بقیه دوستان از کوچکی چادری نبودم اما وقتی اومدم تبیان و توی یکی
از این تاپیکهای انجمن زن ریحانه ی آفرینش شرکت کردم و کلی با بچه ها بحث
کردیم، نظرم عوض شد. البته که من با حجاب موافق بودم اما حجاب افراد چادری
اطرافم رو نمی پسندیدم و حس می کردم اگر منم چادری بشم ممکنه به اون سمت
کشیده بشم!
توی
همین موقع ها بود که دانشجوی ترم دوم هم بودم و اونجا با دخترخانم هایی با
حجابی آشنا شدم. یعنی تو ایستگاه سرویس دانشگاه که می نشستم دخترهای با
حجاب و چادری می دیدم که چقدر سفت و سخت و ناز حجاب دارند. از طرفی هم
موقعی که میخواستم توی دانشگاه یا دانشکده راه برم اگه چند تا پسر نشسته
بودند من اینقدر معذب بودم که از جلوشون رد بشم. حس می کردم اونا دارن کلا
منو از سر تا پا برانداز می کنن!!! خیلی حس بدی بود...
خلاصه
با آشنا شدن با دوستان خوب تبیانی و محیط خوب دانشگاه یک روز تصمیم گرفتم
چادر سرم کنم.یعنی به این نتیجه رسیده بودم که هرچند مانتو و شلوار من الان
خیلی بلند و پوشیدس اما چادر که باشه یه چیز دیگس! به مادر گرامی گفتیم
همون چادری که در برخی مواقعی خاص به سر می کردیم را بدهند! :دی
مامان و بابا هم متعجب!!!
و جالبه که تو دانشگاه هم بچه ها منو نمی شناختن! :دی
اما
اوایل فقط تو دانشگاه چادر سرم میکردم و نمیخواستم یه دفعه خودمو محدود
کنم....کم کم دیگه آزمایششو پس داد و چادری شدم! و چادر سر کردن یک حلاوتی
داشت عجیب! الان هم راضی ام اما حس می کنم بعضی وقتها از روی عادته! که
اینو اصلا دوست ندارم...حالا باید یک تحولی به خودمان بدهیم :دی