كاشكی میشد یه جوری هق هق دریا رو نوشت
سرفه خونی و زخم یل تنها رو نوشت
كاشكی میشد دل سنگ كاغذا رو پاره كرد
یا كه با خون قلم خط چلیپا رو نوشت
مگه میشه رنگ خردل، خون نقاشی بشه!
تا بشه رنج نفس، تو سوز و سرما رو نوشت
پر پرواز پرنده زیر شلاق تگرگ
یا هجوم موج وحشی تو سر و پا رو نوشت
نفسا هس هس سرمای حاج عمرانه داداش
كی میفهمه چی كشیدی؟ كی شماها رو نوشت؟
داداشی! دیروزی كه ماها دبستانی بودیم
خسته مرد امروزی قصه فردا رو نوشت
تو شلمچه توی فكه تو تب طلائیه
با دوات خون برامون اسم زهرا رو نوشت
اما حالا اگه خستهاس توی این شهر شلوغ
داداشم بشنو صداشو... باهاس اینا رو نوشت:
وقتی حتی رفقا دشمنای خونی شدن
دیگه امروزی نمونده تا كه فردا رو نوشت
روزا شبگیر شبن، خوابا تو تردید تبن
بچهها قیچی شدن... كابوس... رویا... رونوشت...
برسد فوری به دست حضرت بنز قشنگ
حاجی میشه با نخود نقلای بالا رو نوشت؟
اینا هذیونه؟ نخیرم... اینجا كركوكه داداش
بعثیه با كابل برقی تن سالار و نوشت...
راستی یه سوالی دارم... آقای ترانه ساز
مشتی میشه توی شعرت سوال ما رو نوشت؟:
توی این كنگرهها و جشنا و خاطرهها
اونجا كه فقط باید حضرت سردار و نوشت!...
چرا هی قصه میگن از آدم و باغ بهشت!
نمیشه صبر نجیب دل حوا رو نوشت؟
آره این همسر جانبازه كه كوه همّته
پای بی پایی آدم... عمر و دنیا رو نوشت
اگه چشمات بتونه صبر و سكوت و بخونه
میشه اینجوری میشه هق هق دریا رو نوشت...
منبع جام جم