بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیك یا ابا صالح المهدی
سلام
(رایحهای از حیات آزاده و جانباز شهید حسین رهساز)
منبع: سایت ساجد
دستهایش را روی زانوهایش گذاشت و توی باغچه كنار موسی نشست. نگاهش دور اردوگاه چرخید؛ ساختمانهای بلند، چسبیده بههم، بدون هیچ فاصلهای با آسمانی 8 ضلعی بالای سرشان. به موسی نگاه كرد و گفت "چی میخونی؟ بلند بخون"
موسی دور و بَرش را نگاه كرد و كمی تن صدایش را آورد بالا:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چهكنم حرف دگر یاد نداد استادم
تا شدم حلقهبهگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مباركبادم
به آخر غزل نرسیده بود كه حسین بلند شد. موسی چشمهای گرد و درشتش را به او دوخت و با شیطنت گفت چی شد، باز یاد...
حسین لبخند زد، دستهایش را توی جیبش فرو برد، شانههایش را داد بالا و گفت. اذیت نكن موسی، بحث كسی نیست، نفس دوست داشتن زیبا است.
توی آسایشگاه دو نفر دراز كشیده بودند. نیمساعت دیگر هواخوری تمام میشد. كاغذ و قلم را برداشت و نوشت: "سلام، سلام به مادرم كه اینجا فقط ناراحتم که مبادا ناراحت من باشد. دلتنگ من نباش سرنوشت و قسمت الهی كه سخت به آن معتقدم، در این زمان خواسته من اینجا باشم. تا یاد بگیرم در برابر اختلاف سلیقهها صبر كنم و از خودبینی و خودخواهیهایم فاصله بگیرم.
اگر برگشتم، همه را از خودم راضی میكنم. من اسیر شدم تا از خودم آزاد بشوم. مثل همیشه نگران چیزهایی هستی كه همهجا هست. غذا، لباس، استراحت و انشاا... سلامتی.
به انسیه سلام برسانید. بگویید سرانجام كار من معلوم نیست، صاحباختیار است برای زندگیاش تصمیم بگیرد.
حسین سال 1337 بهدنیا آمد، چهارمین بچه بود، قبل از او شیرین، زینب و حسن بهدنیا آمده بودند. و بعد از او محمد، علی و امیر بهدنیا آمدند. .........
اللهم عجل لولیك الفرج