• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن مهدویت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
مهدویت (بازدید: 8788)
جمعه 1/7/1390 - 20:48 -0 تشکر 369444
کتاب .::.::. و آن که دیرتر آمد

سلام

 

خیلی وقته که این کتاب رو دارم... یه هدیه از یه دوست... خیلی وقت هم هست که تصمیم گرفتم تو این انجمن بنویسمش... ولی فرصتش نمی شد، گذاشتم برا بعد کنکور، بعد کنکور هم دادم به یکی از آشنایان که همین امروز برام آوردش:-)

 

خودم این کتاب رو دو سه باری خوندم... کتاب "... و آن که دیرتر آمد" از "الهه بهشتی" و از انتشارات "جمکران"

 

داستان در مورد دو تا سنی هستش و ماجراهایی که براشون رخ میده و موجب شیعه شدندشون می شه... خیلی قشنگه... البته این داستان طبق آنچه که در مقدمه ی کتاب می گه، بر مبنای یکی از وقایعی هست که در کتاب نجم الثاقب آورده شده.

 

انشاءالله کم کم این جا تایپش می کنم... تا همگی بتونید بخونیدش.. حتما بخونید خیلی زیباست.

 

از آقامون حضرت مهدی(عج) می خوام عنایتی کنند تا سربازش باشیم... چه در عصر غیبت و چه در عصر ظهورش...!

 

التمـــــــاس دعا از همگی

 


بعدا نوشت!

 

لینک دانلود این داستان... که برادر گرامی  زحمت ساختش رو کشیدن

 

بــــرای تلفن همــــــــــــــراه

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 1/7/1390 - 22:35 - 0 تشکر 369481

فصل اول

نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه(علیهم السلام) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هرماه یک حکایت در وصف حال ائمه(علیهم السلام) بنویسم.

سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را، که در خورد شأن ائمه باشد نیافتم.

ناامید بودم که چطور نذرم را ادا کنم. تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم. رغبتی به رفتن نداشتم، اما رفتم، چون در جمع بودن مرا از خودخوری باز می داشت، و عجیب آنکه در ان جا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمی شناختم، عزم جزم کردم که هرطور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، به خصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است. پس به اصرار از مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه ی او ببرد. از مسلم انکار که :«وقت گیر آورده ای... مثلا ما مهمان هستیم و باشد فردا... پاهایم رنجور است و...» و از من اصرار که فردا دیر است و نذرم فنا می شودو ... .

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 1/7/1390 - 22:37 - 0 تشکر 369483

عاقبت رضایت داد و به راه افتادیم. راست می گوید، پیرمردی است زنده دل، اما پاهایش رنجور است. هم آهسته می آمد و هم قدم به قدم می ایستاد و با رهگذران خوش و بش می کرد. عاقبت طاقت نیاوردم و پرسیدم: «راه زیادی مانده؟»

سری جنباند و گفت: «یکی دو کوچه ی دیگر»

گفم: «نمی شود نشانی اش را بگویی من خودم بروم؟»

خندید و گفت:

«یا من خیلی یواش راه می آیم یا تو شش ماهه به دنیا آمده ای»

و با عصا به تهِ کوچه اشاره کرد و افزود:«تهِ کوچه داخل بن بست»

سرعتم را بیشتر کردم. بن بست دراز را تا به آخر رفتم. کاش شماره ی خانه را هم پرسیده بودم. کلی این پا و آن پا کردم تا مسلم سرو کله اش پیدا شد و جلوی اولین خانه ایستاد و موذیانه خندید و با اشاره ی سر و دست فهماند که بیخود تا تهِ کوچه رفته ای. تا برگردم، مسلم در زده بود. پسرکی خنده رو در را باز کرد و با دیدن مسلم گل از گلش شکفت. سلام کرد و از جلوی در کنار رفت. وارد خانه شدیم. بازوی مسلم را گرفتم و آهسته گفتم: «اصلا حواسم نبود، سرزده بد نیست؟!»

گفت:

«نگران نباش، درِ خانه ی محمود برای شیعیان علی(ع) همیشه باز است.»

دست در جیب عبایش کرد و مشتی خرما و کشمش درآورد و به پسرک داد.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 1/7/1390 - 22:39 - 0 تشکر 369485

به اتاقی کوچک، ساده و تمیز راهنمایی شدیم. مردی با قبای سفید، مو و ریشی سیاه نشسته بود و قران می خواند. سلام کردیم. سربلند کرد و با دو چشم آبی و بسیار درخشان به ما خیره شد. با دیدن مسلم تبسمی کرد و خواست از جا بلند شود.

گفتم:«خجالتمان ندهید.»

جلو رفتم و دست روی شانه اش گذاشتم، اما با وجود فشار دستم از جا برخاست. پیش خودم فکر کردم چقدر رشید است. گفتم:«شرمنده امان کردید.»

با صدای پرطنینی گفت:«دشمنتان شرمنده باشد. چه سعادت و افتخاری بالاتر از دیدن روی مومن؟!»

روبوسی کردیم. آهسته گفت:«مخصوصا که بوی بهشت هم بدهد.»

حرفش به دلم نشست. با مسلم هم روبوسی کرد و نشستیم. چشمان نافذ و درخشان محمود فارسی مانع می شد که مستقیم در چشمانش نگاه کنم و حرف بزنم. مسلم سینه ای صاف کرد و گفت:

«در مجلسی بودیم، صحبت شما شد و ماجرایی که بر شما رفته. این آقا مشتاق شد که ماجرا را از زبان خود شما بشنود. ایشان میرزاحسین کاتب هستند و گویا نذر دارند که روایات مربوط به ائمه را بنویسند. حال اگر صلاح می دانید ماجرا را بر ایشان نقل کنید.»

محمود نفسش را به آهی بیرون داد و گفت:«مسلم جان، شما می دانید که من برای هرکسی این ماجرا را نقل نمی کنم، مخصوصا برای غریبه ها. گوش های نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا نه تنها اثر نمی گیرند بلکه موجب زحمت هم می شوند.»

گفتم:«من غریبه نیستم برادر. اهل ایمانم و مشتاق شنیدن ماجرا. اگر برایم تعریف نکنید همین جا بست می نشینم.»

مسلم به کمکم آمد و گفت:«شاید کار خداست و ایشان هم واسطه ی خیر. بلکه آنچه می گویید و می نویسید موجب هدایت دیگران شود.»

محمود فارسی بی حرف قرآن را برداشت و رو به قبله نشست تا استخاره کند. خوشبختانه استخاره خوب آمد. محمود گفت:«من این ماجرا را با زبان الکن خودم می گویم و با شماست که با قلمتان حق مطلب را ادا کنید.»

 پس از مکثی طولانی گفت:«اما یک شرط دارم و آن اینکه حقایق مخدوش نشوند.»

گفتم:«حاشا و کلا که چنین شود.»

به سرعت قلم و جوهر و کاغذ را حاضر کردم و آماده به شنیدن و نوشتن نشستم. محمود فارسی اشتیاق مرا که دید لبخندی زد و چنین آغاز کرد:

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 3/7/1390 - 17:11 - 0 تشکر 370015

سلام عزیزم
دستت درد نکنه باعث زحمتت می شه ولی خوشحال می شم که بقیه شم بخونم!

 

                

            اللهم انّا نَشکوا إلیکَ فَقد نبیّنا و غَیبةَ وَلیّنا...

                         اللهم عجل لولیک الفرج

يکشنبه 3/7/1390 - 21:10 - 0 تشکر 370071

سلام
مرسی

جای ظریف قصه نگه داشتی؟ :دی

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
دوشنبه 4/7/1390 - 9:26 - 0 تشکر 370190

سلام

ممنون دوستان.. به امید خدا فردا ادامه اشو میذارم

آره دیگه یه طوری باید خواننده رو جذب کرد :دیی ولی نه چون خیلی گذاشتم گفتم حوصله ها سر میره!!... ادامه اش اینطور نیست.. ولی داستان توپیه... من اینو نیمه های شب خونده بودم..... کلی هم اشکیده بودم براش:)...

فعلا
یاحق

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

دوشنبه 4/7/1390 - 22:53 - 0 تشکر 370369

دهکده جان سلام
اول همه ممنونم به خاطر زحمتی که میکشی و نوشته های کتاب رو در اختیار ما میذاری
دوم میخواستم ببینم کتاب مال چه انتشاراتیه؟

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
سه شنبه 5/7/1390 - 10:11 - 0 تشکر 370415

haniehz گفته است :
[quote=haniehz;454874;370369]دهکده جان سلام
اول همه ممنونم به خاطر زحمتی که میکشی و نوشته های کتاب رو در اختیار ما میذاری
دوم میخواستم ببینم کتاب مال چه انتشاراتیه؟

سلام

لطف داری ممنون...

باید مینوشتم .. از انتشارات "جمکران".. الان به متن تاپیک اضافه می کنم:)

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 5/7/1390 - 12:43 - 0 تشکر 370437

خیلی قشنگه.

خوشم اومد تا آخرش بخونم ولی چرا نصفه مونده رفته بودم توش.

من باید دیر به دیر بیام اینو بخونم که میرم توش دیگه تموم نشه:)

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
سه شنبه 5/7/1390 - 13:7 - 0 تشکر 370444

سلام
اولش گفتم زیاده حال ندارم بخونم ولی خوندم، نفهمیدم چه جوری تموم شد!
کتابش چند صفحه ست؟
ممنون به خاطر معرفی این کتاب

هر بد که به خود نمي پسندي/ با کس مکن اي برادر من
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.