داستان های شهر جنگی ( مجموعه داستان )
چاپ شانزدهم: 1389
کتاب حاضر مجموعه ای از هشت داستان کوتاه از دفاع مقدس به همراه ضمیمه ای از نامه های حبیب احمد زاده به "راجرز" فرمانده ناو آمریکایی و پاسخ نظامیان آمریکایی به اوست. داستانهای کوتاه حبیب احمدزاده در کتاب "داستانهای شهر جنگی" که برندهی بهترین کتاب داستان کوتاه "دفاع مقدس" در سال 1378 و جزء برترینهای بیستسال داستاننویسی دفاع مقدس در سال 1379 شده است هم اكنون به چاپ شانزدهم رسیده است.
پر عقاب اولین داستان این مجموعه است كه روایت آن زمزمههای یک دیدهبان ایرانی است؛ با وجودی سراسر انتقام و خونخواهی. انتقامی که حاصل حملهی متجاوز به شهرش و کشته شدن اطرافیانش است. در قسمتی از آن می خوانیم:
"می دانی اکنون چند نفر در پای قبضه خودی منتظر شنیدن تماس بی سیم من هستند؟ پنج نفر... پنج قبضه چی... می خواهی آنان را بشناسی؟ این حق توست، یکی از آنان مهدی است که قبل از جنگ پدرش را از دست داده. مادرش رختشوی بیمارستان بود... تا اینکه یکی از آن هزار گلوله بر رختشوی خانه بیمارستان فرود آمد، می خواهی بدانی چند روز دیگر طول کشید تا آن همه ملحفه ی خونین دوباره سفید شدند؟..."
داستان بعدی او در این مجموعه به نام "هواپیما" روایت آرزوهای یک کودک و رویاهایش برای بدست آوردن یک هواپیمای اسباببازی است.او آرزو میکند که ای کاش یک ساعت تمام اهل شهر خشکشان میزد تا او میتوانست اسباببازی مورد علاقهاش را بدون آنکه کسی بفهمد از ویترین اسباببازی فروشی بردارد. کودک بزرگ میشود. سالها بعد روزی از شهری میگذرد که تمام اهالیش بر اثر بمباران شیمیایی در جا خشک شدهانددر صحنه ای از این داستان آمده است: "و من راهم را کشیدم و رفتم... راستی امشب چرا آنقدر ساکتن... ساعت چنده، این بچه ها هم که پیداشون نمی شه، خلاصه تا یه مدتی فرهان و ندیدم... تا همین مأموریت حلبچه که یک چیز عجیبی منو دوباره یاد فرهان و اسباب بازی فروشی انداخت... از کوه که آمدیم پایین هواپیماهای عراقی اومدن حلبچه رو بمبارون کردن، من یکی که اصلاً نفهمیدم چی شد یه دود سفید رنگی کل شهرو گرفت و بعد دیدم همه داد می زنند، ماسک بزنید، ماسک، شیمیایی..."
درچتری برای کارگردان داستان دیگری که در ادامه این مجموعه آورده شده است یک بسیجی کارآموز دیدهبانی که عاشق فیلمبرداری و فیلم ساختن است؛ سر خود، لودرها و بولدزرها و غلطکهای جهاد را به کار میگیرد تا در پشت خط اول خودی و زیر آتش مستقیم شدید و تیر مستقیم دشمن تپهی بزرگی به ارتفاع پانزده متر درست کنند و ...: "جمشید، جمشید، جمشید! همان شب آخر قبل از رفتن که خبرمان کردند. من و امیر با همان موتور سیکلت آمدیم و تو را دیدیم که از خط آتش جزیره مینو برگشته ای، هیچ اثری از ترکش بر بدنت نبود و فقط کاسه ی پشت سر و مغزت را در جزیره جا گذاشته بودند و می گفتند آن تودهی خاکستری رنگ با تمام رؤیاها و آرزوهای کارگردان شدن، فیلمنامه ها، سوژه ها قطع و وصل های آیزنشتاینی و هرم آوانگاردت، پخش شده روی نخل های بی سر و دیگر قابل جمع کردن نیست..."
سی و نه و یک اسیر داستان دیگر احمد زاده، داستان جوانک کم تجربهای است که سی و نه اسیر را برای تحویل به پشت جبهه به او میسپرند: "نگاهی به داخل اتوبوس کردم، سکوت کامل، هیچ کس تکان نمی خورد، لحظه ای احساس قدرت بی نظیری کردم، انگار که همه چیز و همه کس منتظر تصمیم گیری من بودند و تصمیم من همین بود: باید غرورش را از او می گرفتم، اسلحه را روی شقیقه ی کماندو گذاشتم لحظه ای صدای نفس نفسش قطع شد، نوک تیز شعله پوش روی پوستش جا خوش کرد، اسلحه را چرخاندم و از شقیقه فاصله گرفتم و ماشه را چکاندم..."
همچنین در بخشی از فرار مرد جنگی که عنوان داستان دیگر این نویسنده و یك داستان عاشقانه جنگی است می خوانیم: "پاکت را باز کردم یک کارت دعوت آبی رنگ، به شکل پروانه خودش را داد بیرون، پاکت از نوع همان نامه های جبهه بود، خاکی رنگ که روی همه شان چاپی نوشته می شد "اهدایی به رزمندگان اسلام" لبه کارت را که باز کردم بدنم به مور مور خاصی افتاد، هم انتظارش را داشتم و هم نداشتم اسم کوچک هردوشان نوشته شده بود "مصطفی... و ...ناهید"
نیز در بخشی از داستان "نامهای به خانواده سعد" كه داستان، چگونگی نگارش نامه یک رزمنده ایرانی برای خانوادهی یک کشته عراقی است آمده است: "بله من با جسد پسرتان رو به رو شدم که به حالت دو زانو، بر زمین نشانده شده بود و گردن و هر دو مچ دستش را از پشت با سیم های تلفن صحرایی، به تابلوی تقاطع جاده بسته بودند و خون، به صورت جویباری کوچک، از زیر پاهایش جاری شده بود..."
"اگر دریا قلی نبود" داستان شرح حماسهی "دریاقلی" برای خبردار کردن نیروهای خودی از ورود دشمن است که مسافت زیادی را یک نفس رکاب میزند تا خود را به موقع برساند. قسمتی از آن را مرور می کنیم: "با همه ترکشها و گلوله ها آشنا میشوی اما آنطور که تقدیر رقم زده ترکشی برای قطع پایت می آید و کار خودش را می کند و مدتی بعد هم زوزه آن گلوله توپ روی ورقه زندگی پر رنج و محنت زمینی ات خط می کشد تا هزار کیلومتر دورتر از موج های آهنگین بهمن شیر، نخل های بی سر ذوالفقاری و مردم مهربان شهرت، غریبانه و گمنام در قطعه 34 ردیف 92 بهشت زهرای تهران برای همیشه خستگی رکاب زدنت در آن شب سرنوشت ساز را از تن به در کنی، در زیر سنگ شکسته سیاهی، تنها و فقیرانه، با نامی بزرگ "شهید دریا قلی سورانی"..."
در ادامه نیز شش داستان اولیه این کتاب توسط، منوچهر آتشی، محمد رضا اصلانی، پرویز کیمیاوی، نقد و بررسی شده است و در انتها به متن نامه احمدزاده و جوابیه های افسران نیروی دریایی آمریکا اشاره شده است. مرحوم منوچهر آتشی در بخشی از نقد خود بر این کتاب می نویسد: ادبیات جنگی ما موکول و محدود به هشت سال جنگ تحمیلی (و دفاع حقیقتاً مقدس) است... نکته اساسی که در مجموعه داستان های شهر جنگی توجه مرا جلب کرد غیر از تکنیک نویسندگی، برخورد هوشمندانه و گریزان از تنگ نظری است.
نیز محمدرضا اصلانی در قسمتی از بررسی های خود بر این کتاب می نویسد:
احمدزاده با نگاهی متفاوت در هر داستان نشان می دهد سوژه های جنگ تا چه حدی انعطاف پذیر است و چگونه می توان جنبه های گوناگون زندگی بشری را در آنها به تصویر کشید.
همچنین داستان های این کتاب تا کنون مبنای ایده و الهام برای ساخت چند فیلم سینمایی و تلویزیونی قرار گرفته است. كه فیلم های اتوبوس شب و چتری برای دو نفر و ... از آن جمله اند.
همچنین انتشار نسخه انگلیسی کتاب "داستانهای شهر جنگ"(city under siege) نوشته حبیب احمدزاده به تازگی با ترجمه پال اسپراکمن، توسط انتشارات مزدا در آمریکا منتشر شده، علاوه بر ترجمه کتاب "داستانهای جنگی" توسط کریستف بالایی به زبان فرانسه، قرار است محمد الامین به زودی ترجمه عربی این اثر را آغاز کند