• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 848)
چهارشنبه 30/6/1390 - 15:47 -0 تشکر 368412
لطیفه های قرآنی

سلام

در این تاپیک لطیف هایی رو ثبت می کنیم که در اونا از آیات قرآن استفاده شده ..شما هم کمک کنید:

اولیش:

شیطان می آید


روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مومن طاق،شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام

از دور پیدا شدو به طرف آنها متوجه گردید. وقتی نگاه ابوحنیفه به او افتاد از روی دشمنی به اصحاب خود گفت:

قد جاءکم الشیطان:شیطان به سوی شما آمد.

وقتی مومن طاق این سخن را شنید و نزدیک آمد این آیه را خواند:


 ...انا ارسلنا الشیطان علی الکافرین تؤزهم ازّا:ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند.

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 30/6/1390 - 15:53 - 0 تشکر 368414

 سلام

علّامه حلّی در کودکی در نزد دایی اش (محقّق حلّی) درس می خواند و گاهی از آموختن می

 گریخت. وقتی محقّق او را دنبال می کرد تا بگیرد، علّامه به محض نزدیک شدن محقّق، آیه

 سجده دار تلاوت می کرد. محقّق مجبور به سجده می شد. علّامه نیز فرصت را غنیمت می

 شمرد و فرار می کرد.

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 30/6/1390 - 15:58 - 0 تشکر 368417

سلام

شكلك های كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

فردی عربی را دید که در ماه رمضان میوه می خورد.
گفت این چه کاری است که می کنی؟
عرب گفت: شنیده ام که خدای تعالی فرمود:"کلوا من ثمره اذا اثمر"؛همین که میوه رسید بخورید. 1
ترسیدم که پیش از افطار بمیرم و گناهکار شوم!



                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 30/6/1390 - 21:40 - 0 تشکر 368587



بنام خدا
سلام
روزگاری مردم دمشق به بیماری طاعون گرفتار شدند. در این هنگام ولید بن عبدالملک تصمیم گرفت که از آن جا خارج شود. به او گفتند: مگر سخن خدای بزرگ را نشنیده‌ای که می‌فرماید:
قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً؛ بگو اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهرة کمی از زندگانی نخواهید گرفت.
ولید گفت: من فقط همان بهرة کم را می‌خواهم نه چیز دیگری را!
*****************************

وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ...
روزی عقیل بن ابی‌طالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود و همة اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند. معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ را شنیده‌اید؟ گفتند: بلی، معاویه گفت: ابی‌لهب عموی عقیل است.
عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ. را شنیده‌اید. گفتند: بلی. عقیل گفت: این حَمَّالَةَ الْحَطَبِ عمة معاویه است.
معاویه از ظرافت خود پشیمان، و از آن جواب خجل گشت
*****************************
وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ
منصور دوانقی به زیاد بن عبدالله مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابوزیاد تمیمی که طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس. زیاد بن عبدالله گفت: باشد می‌نویسم چرا که خداوند می‌فرماید:
...فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛] این کافران را چشمان سر گرچه کور نیست، لیکن چشم باطن و دیدة دلها کور است.
سپس ابوزیاد درخواست کرد که نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشت ه شود. زیاد بن عبدالله گفت: آن را هم می‌نویسم، هر که را تو پدری، یتیم است.
****************************

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
هنگامی که عبدالله بن مطرف درگذشت، پدرش با لباسهای نو و در حالی که خود را معطر کرده بود، در برابر مردم ظاهر شد، در این حال بستگانش بر او ایراد گرفتند که: عبدالله مرده است و تو این گونه در میان ما آمده‌ای؟! مطرف گفت: آیا باید گریه کنم؟ در حالی که پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده و این ویژگی‌ها برای کسانی است که می‌خواهند از این دنیا به سوی خدا بروند:
الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛آنها کسانی هستند که هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از آن خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا، شامل حالشان شد و آنها هدایت‌یافتگان هستند.
آیا باز هم بعد از این باید گریه کنم؟
سپس این مصیبت بر بستگان وی آرام شد.
****************************

ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ
مهدی عباسی در خواب دید که صورتش سیاه شد. همین که از خواب برخاست، تمام معبرین را جمع کرد و از خوبش برای آنها نقل کرد. همه، اظهار عجز نمودند و گفتند که تعبیر این، نزد استادمان ابراهیم کرمانی است. ابراهیم را نزد خلیفه حاضر کردند و خلیفه خواب خود را برای او نقل کرد. ابراهیم گفت: خداوند عالم، دختری به شما کرامت فرماید. خلیفه گفت: از کجا می‌گویی؟ ابراهیم گفت: از قول خدای متعال که می‌فرماید:
وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ؛و چون یکی از ایشان را از دختر خبر دهند، چهره‌اش (از خشم و تأسف) سیاه شود و تأسف خود را فرو خورد.
مهدی عباسی از این تعبیر بسیار خشنود شد و امر کرد تا ده هزار درهم به او بدهند. پس از گذشت مختصر زمانی، خداوند دختری به خلیفه، روزی فرمود. آنگاه خلیفه دستور داد تا یک هزار درهم دیگر برای ابراهیم معبر، بفرستند و رتبة او را نزد خودش بلند نمود.
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

يکشنبه 3/7/1390 - 14:18 - 0 تشکر 369944

سلام

ممنون از نکای گرامی بابت ثبت لطیفه ها:

روزی شخصی به دیدار بیماری رفت. به او گفت: خدا را شكر كن وحمد او را به جای آور. گفت چگونه شكر كنم و حال آنكه خدا فرموده است: ((لئن شكرتم لازیدنكم)) ابراهیم /11 "یعنی اگر شكر كنی بر شما زیاد كنم."
می ترسم اگر شكر او را بكنم بیماری من بدتر شود!!!

                          این نیز بگذرد.....
يکشنبه 3/7/1390 - 22:15 - 0 تشکر 370109

ما که بلد نیستیم شرمنده ولی خیلی جالب بود فکر نمی کردم همچین لطیفه هایی هم باشه.

سه شنبه 5/7/1390 - 11:5 - 0 تشکر 370424

سلام 

شیخ شرف الدین درگزینی از مولانا عضد الدین ایجی (دانشمند معروف) پرسید: خدای تعالی در کجای قرآن از من نام برده است؟ مولانا پاسخ داد: در کنار علما...قُلْ هَلْ یَسْتَویَ الّذینَ یَعْلَمونَ وَالّذینَ لا یَعْلْمون َ...)؛ «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند.. .»

                          این نیز بگذرد.....
سه شنبه 5/7/1390 - 14:21 - 0 تشکر 370466

بنام خداسلام

مزاح شیخ و ناصر الدین شاه

جناب آقای شیخ هادی نجم آبادی از جملە روحانیان محترم تهران بود و به اندازه ای عزت نفس داشت که بیشتر اوقات علناً در حضور شاگردانش می گفت: «من حتی به سلطان هم اعتنایی ندارم». این سخن کم کم به گوش ناصر الدین شاه رسید. روزی شاه تصمیم گرفت، نزد شیخ برود تا هم به شیخ محبت نماید و هم در این باره شوخی با مزه ای با او کند. وقتی سلطان از در وارد شد، شیخ در حال نشسته، سری به علامت احترام پایین آورد، ولی از جایش حرکت نکرد. ناصر الدین شاه که قصد تفریح و نیز طبع شعری داشت، گفت:ایـها الشیـخ سخندان حکـیـم گفته بودی من ندارم از تو بیم                     می توانم گردنـت کردن دو نیمشیخ دستهایش را به نشانە تسلیم بلند کرد و گفت: «اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم». شاه از این حاضر جوابی و قافیه «شیطان رجیم» بسیار خندید و به شیخ صلە کافی و وافی داد.

*******************************

میهمان خجلت زده

مردی به دیدار کسی رفت. تمام روز را در خانە او ماند تا جایی که صاحبخانه را از حضور خود ناراحت کرد. چون شب شد و هوا رو به تاریکی نهاد، صاحبخانه چراغی نیاورد. میهمان پرسید: چراغ کجاست تا روشن کنیم؟صاحبخانه گفت:خداوند می فرماید: ﴿…واذا أظلم علیهم قاموا﴾؛ چون شب جامه تیرگی را بر آنها پوشانید، از جا حرکت کردند. (سورە بقره،آیە20) پس از این سخن میهمان خجالت زده از خانه بیرون رفت.

*******************************

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

چهارشنبه 6/7/1390 - 13:19 - 0 تشکر 370685

دعا

شخصی از مرد خسیسی انگشتری خواست و گفت: انگشتری به من بده که هر وقت به آن نگاه می کنم به یاد تو باشم و تو را دعا کنم ، مرد خسیس گفت: هر وقت که خواستی مرا یاد کنی به خاطر بیاور که روزی از من انگشتری خواستی  و من به تو ندادم.

خواب و بیداری

مرد ابله و نادانی مسافرت می کرد ، شب در آسیابی خوابید و از آسیابان خواست تا اذان صبح او را بیدار کند. آسیابان نیمه شب کلاهش را با کلاه او عوض کرد و سپس او را بیدار نمود. مرد نادان بعد از این که از خواب بیدار شد و ساعتی راه رفت ، به دریاچه ای رسید. عکس خودش را در آب دید و دریافت کلاه اش عوض شده است. کلاه را برداشت ، دید کلاه آسیابان است. مردک نادان با خود گفت: آسیابان احمق به جای این که مرا بیدار کند خودش را بیدار نموده است.

عیادت

روزی شخصی به عیادت یکی از دوستان خویش رفت و کنار بستر او نشست و پس از احوال پرسی به او گفت: باید خدا را شکر کنی. خندید و گفت: برای چه در این حال خدا را شکر کنم؟ مگر نخوانده ای که خدای تعالی فرموده است: اگر شکر چیزی که به  شما داده ام بکنید ، آن را دو چندان می کنم.

شیطان

واعظی(=سخنرانی ) گفت: هر که نام آدم و حوّا را بنویسد و به دیوار خانه اش  آویزان کند ، شیطان وارد آن سرای نمی شود. مردی که پای منبر او بود ، برخاست و گفت: حاج آقا ! عجب حرفی می زنید ، شیطان توی بهشت در جوار خدا آدم و حوا را فریب داد ، حالا شما  می گویید که اگر ما اسم آن ها را به دیوار آویزان کنیم ، شیطان وارد منزل ما نمی شود.

دعوی نبوّت

وزیر خلیفه ی عباسی ، شیادی را که ادعای نبوت می کرد ، نزد وی آورد. خلیفه گفت: چه معجزه ای برای اثبات پیامبری ات داری؟ مدعیّ گفت: مرده را زنده می کنم! خلیفه گفت: اگر از تو چنین معجزه ای بر آید ، به تو ایمان می آورم! مدعیّ ، شمشیری  خواست. خلیفه فرمود تا شمشیری آورده و به دست وی دادند. مدعیّ  گفت ای خلیفه ! در پیش چشمان شما ، من گردن این وزیر را می زنم و فوراً او را زنده می کنم! ناگهان وزیر بیچاره ، منفعل گشت و گفت: ای خلیفه ، تن به کشتن دادن ، کاری بس سخت است. من از وی هیچ معجزه ای نمی طلبم ، تو گواه باش که به وی ایمان آورده ام! خلیفه بخندید و او را خلعتی نیکو داد و شیّاد را به زندان افکند.

زمزم

شاعری پس  از انجام اعمال و مناسک عبادی حج و برگشتن به دیار (ـ وطن) خویش ، به دوستانش گفت: وقتی به حجر الاسود رسیدم ، دیوان شعرم  را  به آن  سنگ مالیدم که خداوند شعرهای مرا نغز و دل نشین کند!  یکی  از دوستانش که می دانست شعرهای او آبکی است ، به او گفت: ای کاش که دیوانت را به جای مالیدن به حجر الاسود ، در آب زمزم می شستی!

مسلمان و یهودی

یک نفر یهودی به مسلمانی گفت: من دیشب خواب دیدم در بهشت مسلمانان هستم ، جای شلوغ و کثیفی بود. مسلمان جواب داد: من هم اتفاقاً دیشب خواب بهشت یهودی ها را دیدم. خیلی تمیز و باصفا بود.  اما یک نفر یهودی هم برای نمونه در آنجا دیده نمی شد.

بها و ارزش

مرحوم مدرس ( روحانی مبارز زمان رضاخان )  در میدان توپ خانه  از یک درشکه چی پرسید: تا جعفر آباد ، قصر رضاخان ما را چند می بری؟ پاسخ داد: سه تومان. مدرس گفت: سه تومان؟! هرگز سردار سپه ، سه تومان نمی ارزد!

عادل

روزی « ناصرالدین شاه » از رجال حاضر در دربار خود پرسید: به من پاسخ دهید من عادل ترم یا انوشیروان ؟ درباریان مانند همیشه زبان به تملق و چاپلوسی گشودند. « ناصرالدین شاه » خندید و گفت: راستش را بخواهید ، هر کس بیاید و اطرافیان مرا که شما هستید با « بوذر جمهر » و« انوشیروان» مقایسه کند متوجه می شود که من عادل ترم. آخر او آدمی مثل « بوذر جمهر » خدمت گزار را داشت ، و من مثل شماها را!

درویش توانگر

توانگر زاده ای بر سر گور پدر خویش نشسته بود ، و با درویش بچه ای مناظره می کرد . توانگر زاده می گفت: قبر پدر ما دارای مقبره ی خوب و رنگارنگ ، و با فرش رخام و خشت و فیروزه درست شده است ، و صندوق زیبا دارد ، ولی بر قبر پدر تو چند خشت و مشتی خاک چیز دیگری نیست. فقیر زاده به او پاسخ می دهد. تا پدرت زیر این سنگ ها ی سنگین بجنبد ، پدر من به بهشت رسیده است.

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.