گوشی تلفن را برداشت و برای بار چندم شماره مدرسه را گرفت. این بار سرایدار مدرسه جواب داد: «خانم باور کنید همه بچه ها رفته اند. تمام کلاس ها را گشتم، کسی داخل مدرسه نیست.»دیگر طاقت نیاورد. چادرش را سرش کرد و به داخل کوچه دوید، هنوز چند قدم از خانه دور نشده بود که چشمش به سرویس مدرسه افتاد که داخل کوچه شد، سینا در صندلی جلو نشسته بود و به محض دیدن مادر سرش را از پنجره بیرون آورد و داد زد: «مامان... سلام» راننده که اضطراب را در صورت زن دید، بلافاصله گفت: «باور کنید تقصیر من نیست. ماشین وسط راه خراب شد، هزار بار گفتم شماره موبایلتون رو توی کیف بچه ها بذارید...»