ستاره اسکندری:آرزو میکنم بیشتر بخوابم
بیوگرافی ستاره اسکندری
گفتگو با ستاره اسکندری
با پیری چه کنیم:
ساختن خانه سالمندانی مخصوص بازیگران از دیگر دغدغههای من است. سن دغدغه اکثر بازیگران است، چون بالاخره یک روزی تنها میشوند و سرنوشتشان تنهایی است، از آنجایی که فکر میکنم آخر و عاقبت خود من هم تنهایی است. دوست دارم جایی برای دوران پیری داشته باشم. چون تا زمانی که جوان هستیم میتوانیم کار کنیم و زندگی را بچرخانیم. اما باید این فرهنگ نهادینه بشود و بازیگران جوان نیز یاد بگیرند، بخشی از درآمد خود را کنار بگذارند و برای ساختن این خانه سالمندان صرف کنند، باید آیندهنگری داشته باشند.
شرکت در خیریهها تلنگری به من میزد:
در روزگاری که آرامش هر زندگی جای خود را به یک شتابزدگی بزرگ داده و گاهی انسان حتی دلیل زندگی کردن خود را فراموش میکند و فقط شب را به صبح و صبح را به شب وصل میکند، وقتی در جشنهای خیریه شرکت میکنم فرصت این را پیدا میکنم که کمی بنشینم و فکر کنم با دیدن کودکان سرطانی از خداوند شرمنده میشوم و از اینکه سلامت هستم خداوند را شکر میکنم. به جای نداشتههایم به داشتههایم فکر میکنم و از اینکه زده هستم، سلامتم و میتوانم یک حضور موثر فرهگی داشته باشم از خداوند تشکر میکنم. نمیدانم چرا اکثر اوقات، اضطراب به جای خود زندگی بر ما حاکم میشو و همیشه به خاطر چیزهایی که نداریم مشغول دویدن هستیم، در صورتی که این رسم و ذات زندگی نیست.
ازدواج یک اتفاق است:
ازدواج هیچ وقت دغدغه من نبوده است. زیرا معتقدم که یک اتفاق است و به زمان خودش رخ خواهد داد. از طرفی گاهی فکر میکنم، در حرفه ما ازدواج میتواند کمی به حق طرف مقابل اجهاف کند، زیرا کار ما به گونهای است که گاهی شرایطی اتفاق میافتد که مجبوریم روزها در منزل نباشیم و یا وقتی شب کاریم، شبها در کنار خانواده حضور نداشته باشیم. این شرایط برای همسر و فرزند کمی مشکل است. ولی به طور کلی مشکلی با ازدواج ندارم.
خواب:
همیشه آرزو میکنم کاش میتوانستم کمی بیشتر بخوابم. اصولا روزگاری شده است که فکر میکنم. انسان فقط در خواب میتواند به آرامش برسد و این آرامشی که در خواب به وجود میآید، در جای دیگری نمیتوان پیدا کرد. گاهی وقتی صبحها چشمم را باز میکنم، با خودم میگویم خدایا باز یک روز دیگر شروع شد.
برنامه ریزی خوب:
اصولا همیشه نگران برنامهریزی منظم هستند. گاهی اوقات خواهرزادهام به من سپرده میشود و شاید از چند روز قبل دغدغه اصلی من، برنامهریزی کردن برای بودن در کنار او و شادکردن او باشد. دوست دارم طوری برنامهها را طراحی کنم که از آنها لذت ببرد بتوانند به نحو احسن با من همراهی کند.
ساختن یک برج:
یکی از بزرگترین دغدغههای ذهن من ساختن یک برج بزرگ برای زوجهای جوانی است که خانه ندارند. به خدا شعار نمیدهم، دوست دارم برجی بسازم و این امکان را برای زوجهای جوان فراهم کنم که بتوانند ۴،۵سال اول زندگی خود را بدونه اینکه اجاره خانه بدهند، در آنجا ساکن شوند، تا کمکم بتوانند پول پسانداز کنند و برای خود یک زندگی آرام بسازند.
دیدار از دوستان:
گاهی زندگی چنان مرا مشغول میکند و چنان دچار روزمرگی میشوم که حتی فرصت نمیکنم به دوستان صمیمی و نزدیکم زنگ بزنم و یا به دیدن آنها بروم. به همین دلیل وقتی به جشنها و یا برنامههای خاصی مثل خیریهها و … شرکت میکنم، دائما فکر میکنم که باید به چند تن از دوستانم زنگ بزنم و از آنها بخواهم تا با من در این جشن شرکت کنند تا بتوانیم دیداری هم تازه کنیم.
وای ترافیک:
هر موقع قصد دارم از خانه خارج شوم غصه ترافیک، بزرگترین غول ذهن من میشود. واقعا از ترافیک عاصی هستم. گاهی با خودم فکر میکنم چرا باید جمعه و یا روزهای تعطیل خیابانها اینقدر شلوغ باشد و ما همیشه باید زمان زیادی از وقت خود را در ترافیک بگذاریم.
خدایا پول بریز:
دوست دارم یک کیسه بزرگ پول از آسمان بریزد جلوی پای من. پولها را بردارم و دیگر هیچ وقت کار نکنم، با این پول زیاد یک امکانات رفاهی اولیه برای خودم فراهم کنم و بقیه عمر را از زندگی لذت ببرم. اگر خدا یک کیسه پول به من بدهد تا مجبور نباشم کار کنم، قول میدهم برای دیگران هم موثر باشم و تا حد توانم به آنها کمک کنم.