ز لیلی من شنیدم یاعلی گفت
به مجنون رسیدم یاعلی گفت
مگراین وادی دارالجونون است
که هردیوانه دیدم یاعلی گفت
نسیمی غنچه رابازمیکرد
به گوش غنچه کم کم یاعلی گفت
چمن باریزش باران رحمت
…
دعایی کرد او هم یاعلی گفت
یقین پروردگارآفرینش
به موجودات عالم یاعلی گفت
خمیرخاک آدم راسرشتند
چوبرمیخواست آدم یاعلی گفت
علی راضربتی کاری نمیشد
گمانم ابن ملجم یاعلی گفت
مگرخیبر ز جایش کنده میشد
یقین انجا علی هم یاعلی گفت!