مهدی فاطمی صدر
نسبت ارمیا و عمار، نسبت مؤمنان سنتی و نهضتی است؛ نسبت قاعدین و مجاهدین. آن چه موقف ارمیا است، برای عمار معبر است و هماین است که ارمیا همواره از مسیر پایانناپذیر نبرد عمار و عمرو غائب است؛ فرقی هم نهمیکند که عمرو، عمرو بن عبدود در هنگامهی خندق باشد یا عمرو بن عاص در فتنهی صفین.
ارمیا اسوهی مؤمنان سنتی است؛ پیامبر اهل تسلیم. نسل ما البته مسلمانان سنتی، شیعیان سنتی، و حتا منتظران سنتی را میشناسد؛ انقلابیهای سنتی اما اتفاق تازهیی است. ارمیا دو دهه پس از نوزایی در انقلاب ایران، تازه دو سال است که راه خود را میرود و این روزها هنوز به فراوانی ربیع، عمار و حتا عمرو پنداشته میشود؛ واقعیت اما این است که ارمیا، ارمیا است.
اسلام برای مسلمانهای سنتی همآن نهضت پیامبر اعظم، صلی الله علیه و آله، است که با رحلت ایشان در سنتی ایستا تمام میشود؛ همآن تاریخ بستهیی که گاه از آن به "سنت سلف صالح" نیز تعبیر میشود. برای قاعدین صدر اول، اسلام سنتی است که از نسل صحابه به نسلهای پسین به ارث میرسد، و نه این که در آن نسلها امتداد داشته باشد. با این تلقی اینان خود را اهل سنت میخوانند و معتقدان به امتداد نهضت محمدی در نهضت علوی تا نهضت مهدوی را اهل بدعت خطاب میکنند.
مذهب شیعه نیز البته از قعود در امان نهبوده است. شیعیان قاعد در مقاطع مختلف با تمسک به سنت سلف پشت امام حاضر را خالی کردهاند، و با رحلت ایشان در پیشینهی چهار و شش و هفت امام ایستادهاند و منکر ادامهی نهضت بودهاند. نمونهی معاصر و مشهور منتظران اهل سنت (قاعد) هم انجمن حجتیه است؛ که در سنت انتظار در عهد غیبت صغرا ایستاده است و انتظار پویا، انقلاب، را بدعت میداند.
با این توصیف، رصد تاریخی اهل سنت چندان دشوار نیست، و کافی است مقاطع ممتد نهضت را از پی هم بهآوریم تا نشان دهیم که هر یک در کدام مقطع دچار قعود شده است. آن چه دشوار است و بصیرت و صبر بسیار میطلبد، رصد و رجم قاعدین معاصر است؛ چه تا رسیدن به نقطهی عطف فتنه، ارمیا مدعی همآن پیشینهیی است که عمار معتقد به آن است؛ جز آن که ارمیا آن را سنت و میراثی تاریخی میخواند که باید از آن صیانت کرد و عمار نهضت و مسیری اکنونی میداند که مجاهدت ما را میطلبد.
دشواری دیگر با مؤمنان سنتی آن است که ایشان هر چند قاعدند اما ساکت نیستند. ربیع (ربیع بن خیثم) زاهدی است که به واسطهی نسبتی که با معاویه دارد یا به واسطهی بصیرتی که نهدارد، امام، علیه السلام، را رها میکند و به جایی میان هرات و مرو میرود تا دور از فتنه ذکر بهگوید. ارمیا اما به صفین میآید و با استناد به سنت نبوی (جهاد تنزیلی) امام را به حکمیت میکشاند و تمام تبیین عمار در بارهی "جهاد تأویلی" راه به جایی نهمیبرد.
ارمیا البته عمرو را باطل میداند، اما عمار را نیز بر صلاح نهمییابد؛ عمار رفیق سلیمی است که پایان نهضت موسا، محمد، علی و خمینی، سلام الله علیهم، و آغاز اسارت بابلی پس از ایشان را باور نهدارد، و بیهوده در رکاب یوشع، علی، حسن و خامنهیی یقه میدراند. تکلیف ارمیا اما صیانت از حقیقت مکتوم و سنت محتوم الاهی در اسارت اهل اورشلیم است؛ اگر چه به بهای نهضت اکنونی عمار تمام شود؛ و هماین است که ارمیا همیشه در بهزنگاه نبرد عمار و عمرو با پالهنگ تسلیم بر دوش در میان لشکر ظاهر میشود.
ارمیا (ירמיהו) پیامبر تسلیم است، و روایت او طی هزارها از فقرات تورا، تا مباحثات سقیفه، تا مکاتبات کوفه، تا استدلالهای حجتیه، و تا رمانهای دههی هفتاد و هشتاد شمسی تغییری نهکرده است: اهالی اورشلیم قوم برگزیدهی خدا بودند که پس از وفات موسا به معصیت دچار شدند و اسارت بابلی بر آنها نوشته شد؛ حال نجات آنها در ترک جهاد و تسلیم به رومیان است. ارمیا خود اول کسی است که ترک نهضت میکند و پالهنگ (یوغ) اسارت بر دوش مینهد.
من البته تردید نهدارم که سفر (ספר) ارمیا توهمات یک رماننویس است؛ هر چند ما این داستان را الهام الاهی میدانیم و باورش کردهییم؛ اما هماین یکدو سفر (فصل) کافی است تا بنیاسرائیل هفتاد سال بیوطن (بیوتن) شوند، و این سان عمرو از داستانهای ارمیا بهرهها برده است: داستان تقدم شیخین، داستان قتل عثمان، داستان امامت اسماعیل، داستان شکست قیام در غیبت، داستان دعوای فرقهی مشائی و موسوی.
ارمیا پیامبر بیوتنها است؛ بیوتنها همآنهایی هستند که داستانهای ارمیا و مشیت اسارت انقلاب اسلامی را باور کردهاند؛ بیوتنها انقلابیهای سنتی هستند؛ جریانی که با رحلت حضرت روحالله ایستاده است و بسنده کرده است به سنتی میان خرداد 42 تا خرداد 68، و پس از آن برای انقلاب امتدادی نهمیشناسد؛ دست بالا امیدوار است که انقلاب در نیویورک، بیروت یا اسلامبول از نو زاده شود.
شانزده سال ابتدای نهضت روحالله و هشت سال جنگ پس از آن مهمترین اتفاقاتی بود که طی سالها صف مجاهدین از قاعدین را جدا میکرد؛ یعنی شاخص ما برای سنجش افراد نسبتشان با این اتفاقات بود. حال اما مواجه با کسانی هستیم که برای انقلاب جنگیدهاند و دربارهی جنگ سرودهاند و روحالله را به رمان آوردهاند، اما با اکنون انقلاب همراه نیستند؛ اینها همآنهایی هستند که در اعتقاد به شمشیر صبح صفین و کلاش شب مرصاد با ما هستند اما به زنجیرمان در عصر عاشوراء اعتقادی نهدارند.
به روایت ارمیا، آخرین شهید جنگ سهراب تهرانچی است که در نبرد مرداد تمام میشود و پس از او دیگر کسی شهید نهمیشود؛ ارمیا هم در مرداد 67 تمام میشود و به روایتی در خرداد 68. هر چه هست، برای انقلابیهای سنتی، انقلاب با دفن حضرت روحالله میایستد و از آن پس دورهی اسارت است و هر که شهروند شیطان بزرگ (مدرن) نهشود سر از قندهار (طالبان) در میآورد.
این یعنی، امتداد انقلاب به روزهای دههی هفتاد و هشتاد و بعد شمسی خلاف سنت است؛ و بدعتی است که شیعیان خامنهیی نهادهاند. و آنها که عصر عاشوراء با زنجیر در خیابان بودند عمارهایی بودند که مشیت الاهی در اسارت به عمرو را نهپذیرفته بودند؛ یعنی فتنهی سال هشتاد و هشت برادرکشی بود؛ یعنی خون امیرحسام ذوالعلی در دعوای نفتی سهلتیها بر زمین ریخت.
واقعیت اما این است که سفر ارمیا اسرائیلیات قاعدین است؛ مثل توبهی نصوح، مثل سانتا ماریا، مثل زخم و نمک، مثل بیوتن، مثل چهل سرباز، مثل سالهای تاکنون، مثل فرزند صبح، مثل عبور از بحران، مثل موج مرده، مثل رجزمویه. اینها داستانهای اهل سنت است؛ افسانههایی که از سامریها تا سلفیها تا اسماعیلیها تا حجتیهییها تا بیوتنها نسل به نسل به ارث رسیده است. روایت اهل نهضت اما حدیث عمار است: کل ارض کربلاء و کل یوم عاشوراء...