چندی است که از عضو شدن حافظ و سعدی و و فردوسی و خیام و باباطاهر و نظامی و...در تبیان می گذرد!
دوش وقت سحر من به گوش خود سخنانی از زبانشان شنیدم که مپرس...!
باباطاهر معرکه گرفته بود:
ز دست این تبیانم به فریاد/که کار ملتی را داده بر باد
بساخته انجمن هایی ز بنیاد/جوانان را بکرده مست و معتاد
جوان طفلک بی نان و پر رنج/ همه روز و شب اش اینجا پی گنج
بسازم خنجری تیغش فضول سنج/زنم بر قلب آقای نظر سنج!
صدای قهقه حافظ بلند شد و گفت:هه!... آقارو...انقدر جوش نیار دوبیتی ات رو چهار تیکه کردی!!...
و بعد با صدایی رسا خواند:
مرا مهر تبیان.نت ز دل بیرون نخواهد شد/قضای اینترنت است و دیگرگون نخواهد شد!
خاطر نشان کنم به شما:
این تطاول که کشم از غم تبیان بلبل/ نه شوم آدم و نه توبه کنان ای امل!
فردوسی صداش درآمد:
میازار طاهر چو بی باور است/ در این پایگه عضو بی یاور است!
سعدی هم اضافه کرد:
مزن بر سر کاربران دست زور/که روزی جوابت دهند توی گور!
بنی آدم اعضای این سایت شدند/و همراه و یکدل چو ایران شدند!
پس بهتون هشدار می دم:
چو عضوی کند بنده را بی قرار/ کنم قاطی اینجا شود تار و مار!
حافظ غرید:اوکی بابا! حالا بیا پایین منبر...می خوام قصه دیشب رو تعریف کنم (و به نظامی هم چشمکی زد):
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود/در کجا مانده که اینسان دمغ و کوفته بود(؟)
مستان قدمی آمد ودر گوشم گفت/تا سحر در تبیان بودم و شمع سوخته بود!
نظامی پرید وسط حرف: ا...؟
اگر با دیگرانش بود میلی/چرا هی در تبی می گرده لیلی؟ خیلی...
حافظ زد رو دستش و گفت: ای دل غافل راست میگی...همه مون هوایی شدیم...اما تقصیر خودمونه...
حافظ ار میل به تاپیک تو دارد شاید/جای در گوشه ی تبیان کنند اهل مرام!
نظامی گفت: آره دیگه به قول خودت:
هر که دراین سایت مقرب تر است/بحث و نظر بیشترش می دهند!
حافظ نالید: اما این رسم رفاقت نبود...نامردا...هوای ماروهم داشته باشید:
آنان که هر بحث را به نظر کیمیا کنند/آیا بود نگاهکی به تاپیک ما کنند؟!
ناگهان صدای در آمد و همه نگاهها به سمت در برگشت. حافظ ندا در داد:هی! ببینید کی اومده رفقا!
شب لینک است و پاس شد نامه ی هجر/سلام بر یار آنلاین تا دم فجر!
خیام درحالیکه جام باده بر دست داشت خرامان وارد محفل شد وهیجانزده گفت:بر وبچ فهمیدید چی شده؟
در مبحث یک انجمنی رفتم دوش/دیدم دو هزار عضو بی حال و خموش
ناگاه یکی عضو برآورد خروش/کو عضو جدید، عضو زبل، بازیگوش؟!
که دیدم یه تازه وارد اومد و به اسم سهراب سپهری پاسخ داد:
چترها را باید بست/زیر باران هم نباید رفت(!)/فکر را خاطره را در تبیان باید گفت/ با همه مردم شهر درتبیان باید زیست/ دوست را در تبیان باید دید/ عشق را در تبیان باید جست!/در تبیان باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت!
هر کجا هستم باشم
تبیان مال من است
انجمن طنز، روان، ورزشو دین مال من است!
چه اهمیت دارد گاه اگر می گویند: قارچ های اعتیاد؟!!!!!!!!!!!
وانگهی جام باده از دست جناب خیام به زمین افتاد و با صدای شکسته شدنش...
از خواب پریدم!
...................................
دوش می دیدم به تاپیکم همی سر می زدند/لیک بهتر بود اگر آهسته تر در می زدند!