• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
دانش و فن آوری (بازدید: 5538)
سه شنبه 28/12/1386 - 13:41 -0 تشکر 34282
طرح ویژه انجمن دانش و فن آوری

سلام

خدمت تمامی کاربران گرامی اعلام میکنیم که در سال جدید بنا بر این هست که هر انجمنی طرحی ویژه داشته باشه که اون طرح ویژه رو بامشارکت کاربران انجام بده.

طرحی که در ادامه معرفی میشه طرح پیشنهادی کادر مدیریتی انجمن دانش و فن آوری هست که پس از بررسی تایید شده و برای ایام عید ارائه میشه.

امیدواریم که با مشارکت کاربران گرامی این انجمن به اهداف بسیار عالی خودش برسه.

طرح پیشنهادی انجمن دانش وفناوری 

  نوع طرح:               مقاله

عملكرد:            

ایجاد فعالیت بین انجمنهای دانش و فناوری، ادبیات و فیلم و سینما.           

نوعی فعالیت بین انجمنی به حساب خواهدآمد كه‌قادر به آماده سازی كاربران برای فعالیتهای            

بین رشته ای كه هم اكنون در دنیای علم بسیار كاربرد دارد می باشد. 

هدف :

  • آشنایی كاربران با :

üمكانیزم بیماری سرطان و نوع مقابله باآن

üكاربرد فناوری های مختلف در پزشكی 

  • ارتقای خلاقیت ذهنی كاربران

·         و اصلی ترین هدف اینكه شاید دربین این مقاله طرحی ارائه گردد كه بعدها جزو یكی از روش های درمان این بیماری به حساب آید. 

موضوع: "سرگذشت یك سلول سرطانی در بدن بهزاد در سال 1414"

نمای كلی از طرح:داستان یك سلول سرطانی در بدن پسر جوانی به نام بهزاد است كه این سلول با رشدو تولید مثل فوق العاده سریع خود به شكل توده ای بزرگ در پای بهزاد درآمده است.ابتدا مكانیزم دفاعی بدن به كار می افته و سعی می كنه این توده رو نابود كنه اما به دلیل اینكه این توده قوی هست و به سلول های دیگر بدن هم مهاجرت می كنند مقابله با انها سخت میشه و پای دارو های شمیایی معمولی به میان میاد.اما هنوز این جوان با این بیماری دست و پنجه نرم می كنه. در همین حین وارد مرحله ی بعدی یعنی نمایان شدن عوارض دارو ها می شه. ریزش مو و ایجاد لكه روی بدن بسیار اون رو آزار میده تا اینكه داروی جدیدی وارد ماجرا می شه و . . .

 

سه شنبه 28/12/1386 - 13:47 - 0 تشکر 34283

"سرگذشت يك سلول سرطاني در بدن بهزاد در سال 1414"

"بهزاد یک وقت خوابت نبره. حواست باشه که ساعت 16 وقت دکتر داری."بدون اینکه به حرف مادرش توجه کنه در اتاق رو پشت سرش می بنده و خودش رو مثل یک پر،سبک و آرام همچون کسی که هیچ توانی در بدن نداره می ندازه روی تخت.همانطور که دستانش را زیرسر قرار می داد همچون کسی که برای اولین بار وارد آن اتاق می‌شدنگاهی کلی به تمام فضای اتاقش انداخت.پشت در اتاق درشت نوشته بود "الا بذکر الله تطمئن القلوب".انگار با نگاه به اون آیه، قطاری ازنوروارد بدنش شد. یادش افتاد، موقع نوشتن این آیه به خودش قول داده بود که هیچ وقت ازتقدیرخداوند مأیوس نشه.تقویم روی میز تاریخ2 اُم اسفند ماه سال 1410 رو نشون می داد.همانطور که فضای اتاق رو با چشمان قهوه ایش دنبال می کرد یکدفعه در نقطه ای روی دیوارخیره ماند.4مدال طلا، 1مدال نقره و 2لوح تقدیر مسابقات دوچرخه سواری روی دیوارنصب شده بود.چشمش به مدال طلایی افتاد که توسط مدالهای دیگرپوشانده شده بود،انگار طوری آویزان شده بود که دیده نشه.با دیدن اون مدال طلا فیلمی از دوران گذشته از مقابل چشماش عبورکرد. . .یکدفعه با دیدن اون مدال رفت به15دی ماه سال 1406.

سعی داشت تا با درجا زدن خودش رو برای شرکت در مسابقه ی اون روز گرم کنه.مدتي بود كه انگشتان پاهاش حس كار كردن نداشتند.فكر مي كرد بخاطر ورزش هاي زيادي ه كه داره برای آماده سازی انجام ميده،براي همين بهش توجه نكرد و به پزشك تيم ورزشي هم چيزي نگفت و سخت مشغول آماده كردن خودش براي مسابقه شد.باتلاش زیاد تونست در مسابقات دوچرخه سواري نفر اول بشه.اون روز براش روز بزرگ و شيريني بود اما از تلخي روز بعد خبرنداشت . . .فردای اونروز درد پاش شدت گرفت به طور يكه نمي تونست يك ميليمتر هم اون رو تكون بده.بالاخره با اصرار خانواده به دكتر مراجعه مي كنه و متوجه مي شه كه توده اي از سلول هاي سرطاني قسمتي از پاهاش رو گرفته.مجبور مي شه كه در بيمارستان بستر ي بشه و اينجاست كه دكتر سعي مي كنه تا براي آشنايي بيشتر بهزاد با اين بيماري براش توضيحاتي بده.سلول واحد اصلى حيات آدمي به حساب مياد كه مثل كيسه اى، پروتئين ها، اسيدهاى چرب، كربوهيدرات ها و دى ان اى (DNA) را دربرمى گيره، قابليت رشد، تكثير و همانندسازى از ويژگى هاى اصلى سلول هاي زنده به حساب مياد. با توجه به ساختار ژنتيكى هر سلول ميشه سرعت رشد، تقسيم و زمان مرگ اون رو مشخص كرد كه در حالت طبيعى زمان مرگ سلول هاى بدن انسان و جايگزينى اون با سلول هاى جوان از برنامه اى منظم و مشخص پيروى مى كنه و اين فرايند به طور ثابت و به صورت دوره اى در بدن انسان اتفاق مى افته.
سرطان رو مي شه نوعى از بيمارى دونست كه در اون سلول ها ديگه امكان تقسيم و رشد عادى را ندارند و اين خودش سبب تخريب و فاسد شدن بافت هاى سالم بدن مى شه و بعد از جمع شدن اين دسته از سلول ها و تخريب سلول هاى بافت هاى سالم بدن توده اى به نام تومور در بدن انسان ايجاد مى شه، كه اين تومور به دو حالت خوش خيم و بدخيم وجود داره.
دكتر درادامه ميگه: سعي مي كنيم تا بادارو درمانش كنيم تا كار به شيمي درماني نكشه . . .

دوستان از اينجا به بعد شما روند حركت اين توده و تاثير دارو هاي مختلف، روي اين توده رو در بدن بهزاد مشاهده مي كنيد.حالا تو ادامه اش بده.

 

« معجزه خبر نمی کند، با احتیاط ناامید شوید ! »

 

چهارشنبه 29/12/1386 - 8:42 - 0 تشکر 34347

خیلی خیلی طرح جالبی است.

واقعا دمت گرم!

سیناپس

چهارشنبه 29/12/1386 - 17:37 - 0 تشکر 34377

کلافه و کم طاقت شده بودتمام مدتی که دکتر حرف میزد،دعا میکرد تمام اینها یه کابوس باشه...چه کابوس وحشتناکی... از چیزی که درونش داشت اتفاق می افتاد به شدت میترسید..."سرطان"...تا به حال خیلی اسمشو شنیده بود...ولی هیچوقت جدیش نگرفته بود... حتی فکرش رو هم نمیکرد که یه روز سراغش بیاد...ولی حالا نوبت اون بود...چیز زیادی نمیدونست فقط میدونست که خیلی خطرناکه و گاهی هم کشنده....سعی کرد به خودش مسلط باشه...ندونستن اینکه دقیقا با چی باید دست و پنجه نرم کنه عصبیش میکرد...سعی کرد بیشتر از این مریضی...از سرطان... بفهمه...از دکتر پرسید:چرا من؟...چطور یه آدم سرطان میگیره؟...چرایه دفعه؟..من تا همین چند روز پیش مشکل خاصی نداشتم....دکتر جواب داد:

--------------------------------------------------------------------------------------------

به مهربانی خدا ایمان دارم...خدا دروغ نمی گوید

--------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه 2/1/1387 - 7:16 - 0 تشکر 34434

دکتر جواب داد: بهزاد جان لطفا خونسرد باش... بگذار من توضیح بدم دقیقا چه اتفاقی افتاده ... این بیماری ِ نادری نیست، سالیانه بسیاری از انسانها به آن مبتلا میشوند و راه حل های درمانی متعددی هم دارد ... جای نگرانی نیست! (دکتر با خودش فکر میکرد چگونه مجبور است بخاطر حرفه اش و جلوگیری از تخزیب روحی ِ بیماران واقعیت هایی را از آنها پنهان کند... او به خوبی میدانست که سرطان پوستی بهزاد بدخیم و از نوع cutaneous melanoma است که 5 درصد سرطان در مردها را تشکیل میدهد ... با خودش میگفت ای کاش لا اقل سرطان پروستات یا ریه داشت که روش های درمانی اش مشخص تر و توسعه یافته تر بود!)

ببین بهزاد ... من و پدرت دوستان قدیمی هستیم و من هر کمکی برای پسر ورزشکار دوستم بتوانم انجام دهم مسلما دریغ نمیکنم .. باید امیدوار و با روحیه باشی، سرطان قابل درمان است، امروز خیلی پیشرفت ها انجام شده و ما با تمام توان علمی و تخصصی مان برای معالجه تو تلاش خواهیم کرد.. 

از اتاق بهزاد خارج شد اما همچنان غمی از جنس ناامیدی در چشمانش موج میزد، حس کسی را داشت که دستهایش بسته است و خطری به او نزدیک میشود، تنها میتوانست چشمهایش را ببندد ...


سه شنبه 6/1/1387 - 12:58 - 0 تشکر 34741

همانطور كه دكتر از اتاق خارج می شد بهزاد با چشمانش او را بدرقه كرد. با اینكه دكتر در مورد درمان بیماری او توضیحاتی داده بود اما هنوز در سردرگمی خاصی به سر می برد.به خوبی توانسته بود اضطراب را در چشمان دكترصادقی مشاهده كند چرا كه از دوستان قدیمی پدرش بود و به خوبی با حالت های چهره‌ی او آشنایی داشت. به خاطر اطلاعات كم در مورد بیماری اش، آرام و قرار نداشت. شب را با همین فكرها سپری كرد.صبح وقتی پرستار برای چك كردن وضعیت جسمانی او به اتاقش آمد، بهزاد از فرصت استفاده و از پرستار درخواست چند كتاب در زمینه‌ی سرطان كرد. پرستار ابتدا قبول نكرد اما وقتی اصرار بهزاد را در شناخت بیماری اش دید پذیرفت و قول داد تا ظهر برایش چند كتاب فراهم كند.

 

« معجزه خبر نمی کند، با احتیاط ناامید شوید ! »

 

چهارشنبه 7/1/1387 - 17:42 - 0 تشکر 34846

بعد از رفتن پرستار با ناامیدی تمام به سمت صندلی كنار پنجره رفت، دستانش را تكیه گاهی برای چانه اش قرار داد وبه بیرون خیره شد.اولین چیزی كه نظرش را جلب كرد درخت بزرگ و خشكی بود كه برف تمام تنه‌ی آن را پوشانده بود.كمی آن طرف‌تر 2كودك در حال برف بازی بودند و صدای خنده‌شان فضارا پر كرده بود، با دیدن آنها آهی كشید و به فكر فرو رفت.در حال و هوای خودبود كه با صدای چند ضربه به در اتاق به خودش آمد.با دیدن كتابها برق خاصی از چشمانش عبور كرد.بدون تشكر كتابها و روزنامه هارا از دست پرستار گرفت و شروع به خواندن آنها كرد.

پرستار آرام در اتاق را بست و بهزاد را در خلوت خود تنها گذاشت.بهزاد‌ با دلهره‌ی خاصی اولین كتاب را برداشت.روی جلد آن بزرگ نوشته شده بود (سرطان شناسی) oncology .

سریع به سراغ سرفصل ها رفت." سرطان پوست. . .سرطان پوست ... اووم آهان پیداش كردم صفحه‌ی 120 ... "

عجیب بود اما خود به خود صفحه‌ی 120 باز شد.قبل از خواندن كاغذ و قلمی برداشت تا نكات مهم و لغات سخت را یادداشت كند تا سر فرصت از دكتر بپرسد.

نفس عمیقی كشید و شروع به خواندن كرد.

سرطان پوست چیست؟

سرطان پوست بیماری است که در آن سلولهای بدخیم از بافت پوست نشات می‌گیرند و بدون اینكه سیستم ایمنی بدن از خود عكس العملی نشان دهد به طور نامنظم تکثیر پیدا كرده و رشد می كنند. مهمترین عامل بروز سرطان پوست، جهش در DNA سلول بر اثر اشعه ماورای بنفش است که منجر به شروع تكثیر نامنظم سلول و سرطانی شدن آن می‌شود. با توجه به نوع سلول پوستی که دچار تكثیر و سرطان شده است اشکال مختلفی از سرطان پوست وجود دارد که هر کدام نشانه‌ها و عوارض خاص خود را دارند. شایع‌ترین اشکال سرطان پوست عبارتند از: . . .

 

« معجزه خبر نمی کند، با احتیاط ناامید شوید ! »

 

سه شنبه 13/1/1387 - 15:56 - 0 تشکر 35301

به نام خدا سلام بر اهل صلح دوستی انسانیت
... و همین طور که کتاب می‌خواند خوابش برد. پرستار وارد اتاق شد و وسایل رو از روی تخت بهزاد برداشت و روی میز سمت چپ بهزاد گذاشت، روی اون میز گلدانی بود که گلهای سرخ و مریمش خشک شده بود و پرستار گلدان رو نیز خالی کرد و لامپ رو خاموش کرد و به آرامی از اتاق خارج شد.اتاق دکتر صادقی:پدر بهزاد: دکتر حال بهزاد چه طوره؟ چیکارش باید کنم؟ یعنی بچم چی میشه؟ دکتر تو روخدا جواب بده؟ دکتر: (با اجازه دوستان اسم پدر بهزاد رو گذاشتم بهنام، اگه براش اسم دیگه‌ای وجود داره لطفا پستم رو ویرایش کنید و همون اسم رو جایگزین کنید) بهنام آروم باش تو که مرد قوی بودی، چیزی نشده که فقط یه .... ( و در حالی که بغض گلوشو فشار میده میگه) فقط یه تومور سادس!!! که البته یکم پیچیدس، آخه چجوری بگم متوجه شی! پدر بهزاد: دکتر نصف عمر شدم بگو بالاخره چی شده من طاقتشو دارم بگو...دکتر: ببین بهنام، اول از هر چیزی باید به خودت مسلط باشی ینی چی توکلت به خدا باشه خودش درد داده خودشم درمانشو میده منم تمام سعیم رو می‌کنم، بهزاد مثل پسر خودم میمونه مگه میشه در معالجش کوتاهی کنم، فقط یه مشکلی هست.... پدر بهزاد: چه مشکلی دکتر؟؟ پولشه؟! هرچقدر که بشه میدم تا بچم درس شه؟! شده میرم زیر قرض شده خونه رو میفروشم خرجش می‌کنم، این تنها پسرمه.... خدا آخه چرا من؟! چرا بهزاد؟!دکتر (درحالیکه اشک تو چشاش حلقه زده میره سمت بهنام و شونه هاشو میگیره): بهنام خودتو کنترل کن میدونم سخته ولی این روشش نیست ما باید به بهزاد روحیه بدیم نه اینکه با این کارا روحیشو ببازونیم، نه مشکل پول و این حرفا نیست مشکلی که هست نوع توموریه که بهزاد رو گرفتارش کرده، تومور پوستی بهزاد بدخیمه و از نوع cutaneous melanoma هستش، برای درمان این تومور هنوز روش درست و حسابی پیدا نشده ولی من قول میدم تمام تلاشم رو انجام بدم تا بهزاد با این بیماری مبارزه کنه و پیروز شه، فقط باید یه قولی بدی از همین فردا باید به شدت روی روحیش کار کنی منم از همین جا ادامه میدم، امروزم خسته شدی و کلی روحت پریشون شده برو خونه استراحت کن بهزاد هم خوابیده... و با زدن ضرباتی آرام به پشت بهنام و گفتن "نبینم فردا بی رمق بیایی‌ها، توکلت به خدا باشه" پدر بهزاد رو به بیرون از اتاق بدرقه کرد....... دوستان شرمنده ها من زیاد اصطلاح بلد نیستم و خانم سجادی اگه احساس کردین جایی از داستان میلنگه بی زحمت خودتون ویراییش کنید و لنگشو بگیرید، ممنون.در ضمن به خاطر این ایده قشنگ و جالب و هیجان‌انگیزتون هم ممنونم. مراقب خودتون باشید

چیزهایی نصیب ما می‌شود که آن‌ها را باور داریم.

ای کاش یاد بگیریم، که زیر بارهای خمشی و پیچشی زندگی نقطه تسلیم را بالا بگیریم و مقاومت شکست را حداکثر کنیم تا چرخ‌دنده‌های زندگیمان از لهیدگی و تداخل در امان باشد.

عمر دست خداست، پراید فقط وسیلس 

 

جمعه 16/1/1387 - 12:16 - 0 تشکر 35612

پدر بهزاد رو به بیرون از اتاق بدرقه کرد و با ناراحتی تمام رفت و روی صندلی اش نشست به خودش می گه چی کار می توانم بکنم آخه هنوز درمانی برای این بیماری پیدا نشده توکل به خدا ناگهان پرستار در را می زند بله بفرمایید آقای دکتر ببخشید اما یکی از مریض ها حالش بده دکتر: باشه الان می ام. دکتر پس از نجات بیمار آماده می شود برای رفتن به خانه تو ماشین همش به این فکر می کند که چه کار می توانم بکنم بوق بوق آقا چراغ سبزه برو دکتر معذرت خواهی می کند و می رود. در خانه، همسر دکتر: سلام. دکتر: سلام. همسر دکتر: غذا حاضره. دکتر: میل ندارم و می رود به اتاقش .....دوستان ببخشید اگر فن داستان گویی من خوب نیست خانم سجادی اگر احساس کردید جایی از نوشته من نقصی دارد خودتان ویرایش کنید.

سایت گنجینه دانلودهای رویایی

فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....

جمعه 16/1/1387 - 15:22 - 0 تشکر 35629

سلام

خیلی ممنون از توجهتون به درخواستم.

خدایا با تدبیرت مرا از تدبیرم بی نیاز فرما

خدایا با انتخاب خویش مرا از انتخاب کردن بی نیازم ساز....امام حسین (ع)

یا علی

پروردگارا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از نبودنم

جمعه 16/1/1387 - 21:51 - 0 تشکر 35664

سلام

طرح جالبیه...دستتون درد نكنه

من بهتر دیدم كه داستان رو ادامه ندم شاید روندش رو بهم بریزم

ولی داستانتون رو دنبال می كنم......

موفق باشید

در پناه حق 

دعا میكنم كه خداازتو بگیرد،هرآنچه كه خداراازتو گرفت...دكترعلی شریعتی

    

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.