سلام
به نظرتون این چیزایی که نوشتم درسته یا نه
............
من خیلی از این سریال خوشم اومد
سریال نابرده رنج درست مانند بازی های کامپیوتری است.
شاید ترکیبی از بازی های point and click و shooting
همانند اکثر بازی های ماجرایی از اول داستان نقشه یا دفترچه خاطرات یا کتیبه ای رمز گون را بردار و به دنبالش برو.
تفنگ را از مرحله اول بردار و در مرحله ۲ استفاده کن. نقشه جنگی را بردار برای پیدا کردن گنج از آن استفاده کن.سیر داستان نیز خطی است . و داستانک هایی برای جذابیت بیشتر به آن اضافه شده است. مانند عشق جابر به مرضیه .تمام داستان حول نقشه گنج می گردد که گاهی وقتها به خاطر حوادث حاشیه ای کمرنگ و گاهی پر رنگ تر می شود. روابط آدمها با هم خیلی سر راست و قابل فهم است و هر کدام وظایفشان در هر نقش معلوم.شخصیت ها نمی خواهند سخنرانی کنند. آنها زندگی می کنند. ماجرا ها سریع اتفاق می افتد. درست مانند بازی ها .در حال پیدا کردن گنج هستی که ناگهان آدم خوار ها که معلوم نیست از کجایند سر و کله شان پیدا می شود. خود را با وسایلی که در اطرافت است نجات بده و باز برو دنبال گنج .
اما داستان این ماجرا کمی فرق دارد. شما در آریزونا یا جنگل های پر رمز و راز آفریقا نیستید.
این یک داستان ایرانی است.
شخصیت هایی مانند اسد و عماد ماجرایی جدا از منوچهر دارند.
داستان با اینکه در زمان جنگ و کمی بعد از انقلاب اتفاق می افتد اما گویا اسد و عماد زمان انقلاب نبوده اند و مفاهیم و ارزش های آن زمان را درک نکرده اند.
گاهی شاید شبیه خودمان.
آنها آرمانی ندارند.فکر آب و نانند.آدم های خوبی هستند اما دروغ می گویند و گاهی سر بقیه کلاه می گذارند.
اما از اول داستان همه به فکر نجات آنهاییند.شاید مثل بچه های این نسل.کسانی میمیرند تا آنها نچات پیدا کنند.همه خود را به خطر می اندازند تا آنها را از مخمصه نجات دهند.اما بعد آنها را رها می کنند.درست مانند ما بعد از جنگ.شاید از عمد شخصیت های اسد و عماد شبیه ۱۳ تا ۱۷ ساله هاست.آنها دنیایی جدا دارند.کسی نمی گوید شاید اگر اسد و عماد کار داشتند شاید هیچ گاه قاچاق نمی کردند.البته اسد و عماد نیز مثل این نسل هستند. نسلی که کمتر اهل کار سخت است.دنبال پول راحت و نابرده رنج که آن هم به خاطر بی توجهی و ندادن خوراک فکری درست به آنهاست.
خوب می جنگند اما برای جانشان.گاهی اگر منافع شخصیشان با جبهه حق یکی شد برای حق نیز می جنگند.
اما راهشان انگار جداست. برای سعادت نیامده اند. با این که آنها در میان این همه آدم های خوبند اما تلاشی نمی کنند سالم باشند.کسی به آنها چیزی در رابطه با خدا و پیغمبر نگفته و هرچه دارند از نگاه به پدر ها مادرهاشان و اطرافیانشان است.
اما دلهاشان صاف است. آماده اند برای خوب شدن. خودشان باید بفهمند راه چیست و کسی برنامه ای برای آنها ندارد .اگر هم داشته باشد خیلی زمان می برد و صبر عیوب می خواهد که خیلی ها ندارند.شاید اگر شهید شوند بد نباشد.چرا که اگر بخواهی آنها را برای خوب زیستن آماده کنی سالها زمان و ساعت ها جلسه وقت لازم باشد.و در آخر هم نمی شود اگر نفهمی باید با آنها زندگی کنی و از زبان آنها برای حرف زدن با آنها استفاده کنی و مشکلات آنها را بفهمی(مانند غریزه جنسی و دادن امید برای آینده و ازدواج و کار و ...) تا بتوانی آنها را به راه راست برسانی.حتی جابر نیز درگیر همین موضوعات است اما چون کار دارد و سرنوشتش مشخص است (به قول خودش آینده درخشانی دارد )مسیر دیگری را در پیش گرفته.
شاید مهمترین نکته این سریال همین باشد:
در این میان که مادر اسد او را برای پیدا کردن گنج فرستاده مادر جابر به فکر ازدواج اوست.
همه آدم های خوب اطراف اسد و عماد در گیر آب و نان و قسط و جنگند.
در این گیر دار سرنوشت میلیون ها اسد و عماد با اطرافیان مشابه اسد و عماد چه می شود.
پدر و مادر هایی که برای لذت بیشتر خود ماهواره را می آورند تا کمتر فکر کنند و در این میان ازدواج بچه هایشان که هر روز در گیر و دار غریزه جنسی اند را فراموش کرده اند.این یک مثال بود... و صدها مثال مشابه این موضوع