مرا از اين که مي بيني پريشان تر چه مي خواهي؟
از اين آتش به جز يک مشت خاکستر چه مي خواهي؟
من از اوج نگاه تو به زير پايت افتادم
بيا اين اوج ، اين پرواز ، اين هم پر، چه مي خواهي؟
مرا بيخود به باران مي بري با مستي چشمت
بيا اين چشم ها ، اين گونه هاي تر، چه مي خواهي؟
براي ادعاي عشق اگر اين سينه کافي نيست !
بيا ، اين تيغ، اين شمشير ، اين هم سر ، چه مي خواهي؟
مرا کافيست تاوان لبانت ، بوسه اي زخمي
از اين ضحاک در خون مرده ، آهنگر چه مي خواهي؟
تمام اين غزل با خون رگ هايم نثارت باد
بگو ديگر عزيز من ، بگو ديگر چه مي خواهي؟