این یادداشت ها ما حصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است.
این یادداشت ها ما حصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است.
به جای مقدمه
الان ساعت چهار بعدازظهر چهارشنبه است و من که چهار روز از عملام گذشته باید چند روز دیگر این جا در بیمارستان شهر همر آلمان بمانم تا قطعهای که برای نایام ساختهاند را آزمایش کنند.می گویند با این لوله تنفس برای شیمیایی هایی مانند من آسان تر می شود.
مدتی است به صرافت افتادهام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه دفترچه خاطراتم را یکییکی ورق میزنم و میخوانم ، خاطرات شیرین، تلخ، تکاندهنده و خاطرهانگیز را مرور میکنم، دلم میگیرد. حتی خاطرات شیرین و خنده دار هم آن قدر سینهام را میفشارد که نه تنها بغضام، که وجودم میخواهد بترکد.
وجه مشترکی در اغلب خاطرهها وجود دارد. این که همگی حسهای شخصی من هستند و فقط من میفهمم که چه نوشتهام. برای همین، امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن یک کار دیگر باید انجام دهم. آن هم جداسازی است.
برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آنها را بسوزانم. گویی من آنجا بودهام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه ی مردم. از امروز این صفحات را جدا میکنم تا ببینم سرنوشت آن چه میشود.
برگه ی اول
از روزی که خرمشهر آزاد شده، بمبهای شیمیایی امان این شهر ویران را بریده است. به همراه برادر مسرور باید یک گروه خارجی را همراهی کنیم تا از خرمشهر بازدید کنند. چند پیرمرد که میگویند پروفسور هستند به همراه چند عکاس اروپایی و یک عکاس ایرانی. اروپاییها با دیدن من تعجب کردند. شاید انتظار نداشتند نوجوانی را در قد و قواره و شکل و شمایل من در لباس نظامی ببینند.
با این که خطر آلودگی شیمیایی در مناطقی که بازدید میکردیم، شدید نبود، اما همه ی گروه از ماسک و بادگیر استفاده کردند.
یکی از پیرمردها به نام پروفسور هندریکس که از بقیه سرزندهتر بود، سعی میکرد با من ارتباط برقرار کند. دست آخر هم یک خودکار به من هدیه داد. لابد فکر میکرد من با پدرم به پیکنیک آمدهام و این لباس را هم از سر شیطنت کودکانه به تن کردهام.
پروفسور هندریکس به یکی از خبرنگاران میگفت، اگر یک سرباز ایرانی با تجهیزات کامل پدافند شیمیایی هنگام بمباران در خرمشهر میماند، حتماً کشته میشد. زیرا این حجم مواد شیمیایی حتماً به پوست و ریه ی او نفوذ میکرد.
با خودم فکر میکنم آیا این اروپاییها میتوانند باعث شوند صدام از عواقب این کار بترسد.
دوستم یاسر میگوید، این اروپاییهای...از یک طرف مواد شیمیایی را به صدام میدهند و از یک سو میآیند بررسی کنند چقدر پدر ما را درآورده،تا بمبهای شیمیایی را بهتر درست کنند.
برگه ی دوم
امروز با یاسر به بیمارستان ساسان تهران رفتیم. یکی از بچه محلهایشان که در گردان عمار است تازه از اتریش برگشته. آنها یک گروه بودند که برای درمان تاولهای شیمیایی به آنجا رفتند. سه نفر از گروه به شهادت رسیدهاند.
تعریف میکرد در بیمارستان اتریش، اجازه ی ملاقات با هر کسی را نداشتند. بیشتر، دانشجویان ایرانی مقیم اتریش دور و بر آنها بودند و غذای ایرانی برای آنها میبردند. یکی از آنها به نام دکتر نهاوندی که رییس انجمن اسلامی دانشجویان اتریش بوده تصمیم میگیرد برای آن سه نفر که شهید شدند تشییع جنازه راه بیاندازد. اما پلیس اجازه نمیدهد. آنها هم سه تا جعبه خالی با روکش پرچم ایران در خیابان روی دست میگیرند، جمعیت زیادی از مسلمانان ترکیه و ایرانی و عرب جمع میشوند. پلیس فکر میکند آنها جنازهاند، حمله میکند و با جعبههای خالی رو به رو میشود!
بنده ی خدا از اروپا فقط یک تخت و یک اتاق را دیده است و چند تا خاطره از دانشجویان.
برگه ی سوم
دیشب بچههای گردان زهیر همه، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره ی مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی های جنگ است میگوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشکآور و تهوعآور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمبهای شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچهها نریخته باشد.
باید ضربه ی فتح خرمشهر خیلی کاری بوده باشد که صدام تیر خلاص خودش را بزند و از یک سلاح ممنوعه استفاده کند. آن هم این قدر علنی.
چند روز پیش برادر مسرور را دیدم، میگفت آن پیرمردی که از تو خوشش آمده بود، دوباره به ایران آمده است. او از سفر قبلی مقداری موی سر یک زن که در بیمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهید شده را با خود به بلژیک برده است. خبرنگارها گفتهاند دروغ میگویی که عراق از گاز خردل استفاده کرده است.
پروفسور هندریکس درِ شیشه را که موهای زن در آن بوده ، باز میکند و میگوید این موها را لمس کنید! اگر دروغ باشد که هیچ اتفاقی نمیافتد ولی اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، کاری از من برنمیآید.چون سولفو موستار(خردل)پادزهر ندارد!
تازه متوجه شدم چه بایکوت خبری شدیدی علیه ماحکمفرماست.