مشب شب یازدهم عاشورای حسینی است و اگر خدا توفیق بدهد ،من چند روز دیگر عازم جبهه جنگ یعنی آماده جهاد در راه خدا و اسلام هستم. البته اگر لیاقت آن را داشته باشم که در راه اسلام جان بی ارزش خود را فدا کنم. من این راهی را که انتخاب کرده ام با دل و جان بوده به همین خاطر دلم می خواهد که اگر قابلیت آن را داشتم و به درجه رفیع شهادت نایل آمدم نکاتی را ذکر کنم که برای شادی روح من این نکات را انجام بدهید ،توجه کنید که باید مثل پدری که به فرزندان خود وصیت می کند، وظیفه شرعی آن فرزندان است که به آن عمل کنند .اگر نکنند مسئول هستند و باید جوابگوی خداوند باشند…. خواسته هایی که من دارم سه چیز است که از شما یعنی پدر و مادر و مادربزرگم، برادران و خواهران خواهش می کنم و از شما تقاضا می کنم که حتماً به اینها عمل کنید….
اولی اینکه عزاداری نکنید منظورم گریه کردن است یعنی گریه نکنید باید به خودتان تسلط کامل داشته باشید، مخصوصاً پدر و مادرم.
دوم اینکه بعد ازمرگ من یعنی حداکثر تا چهل روز بعد دیگر به هیچ وجه رضایت ندارم که هیچ یک از اعضای خانواده ام لباس مشکی وتیره بپوشند.
سوم اینکه بعد از مرگ من مراسمی که می خواهید بگیرید تشریفاتی نباشد و پولی را که می خواهید صرف تشریفات بیجا کنید آن را صرف جنگ زدگان و بچه های یتیم بکنید.
امیدوارم که بخواهش فرزند خود عمل کنید و موجب رضایت و خشنودی روح فرزند خود شوید. من این نامه را با خط خود و در سلامت کامل نوشتم وامیدوارم که خداوند شما را در راه خدا و دفاع از اسلام پیروز بگرداند و هدف شما چیزی جز خدا نباشد .امیدوارم هرکدام از شما که ناراحتی از من دارید ببخشید و از خدا بخواهید که مرا ببخشد وبیامرزد، در ضمن اگر یک موقع خدای ناکرده از جانب من به پدر و مادرم خطایی سرزده که موجب ناراحتی آنان شده آنها گذشت کنند و مرا ببخشند.