سلام
روز زن را چگونه گذراندید
روز زن از نگاه عناصر ذکور خانه، البته از نوع کوچکش!
قلم به دست میگیرم وانشایم را آغازمیكنم. ما در روز زن هیچ جا نرفتیم چون مادرمان به شدت از دست پدرمان عصبانی بود كه چرا او مثل شوهرخالهمان برای مادرمان دستبند طلا نخریده. پدرمان هم میگفت پول نداشتم ولی مادرمان قبول نمیكرد.در این روز پدرمان از همان اول صبح خودرا به آن راه زده بود كه یعنی نمیداند امروزروززن است. اما مادرمان خیلی با پدرمان مهربان شده بود ومانند هرروز او را با پس گردنی ازخواب بیدارنكرد و با اردنگی بیرون نینداخت. ما دراین روز استثنائاٌ صبحانه خوردیم. و مادرمان چندلقمه داخل دهان پدرمان كرده بود. البته پدرمان ازهمان اول صبح نمیدانیم چرا اخم كرده بود وتلویزیون تماشا میكرد.فقط نمیدانم چرا تا تلویزیون برنامه ای درباره روز زن گذاشت، پدرمان تندی طوریكه مادرمان نفهمد كانال آن را عوض كرد. ازعجایب دیگر این روز زنگ زدن مادربزرگمان بود كه صبح زود كه پدرمان هنوز بیرون نرفته بود زنگ زد و پدرمان مجبورشد به اوروز مادر را تبریك بگوید. كه تا دید مادرمان چپ چپ نگاهش میكند تا قطع كرد به مادر مادرمان هم زنگ زد وبه اوهم تبریك گفت وبعد سریع ازخانه به اداره رفت و حتی چای خود را هم كامل نخورد. یكی ازبدیهای این روز كار بیش ازحد آن است. چون مادرمان ازهمان وقتی كه پدرمان رفت ما را به كارگرفت وگفت كه باید خانه برق بزند.تا وقتی پدرمان می آید خوشش بیاید وما بچهها همه اش خانه را تمیز كردیم. ولی مادرمان به ما كمك نكرد وبه دوستش زنگ زد و به دروغ گفت پدرمان صبح او را ازخواب بیداركرده و سندخانه را كه به اسم او زده است به او داده است. و ما بسیار تعجب كردیم چطور وقتی خانهمان اجاره ای است سند آن به اسم مادرمان زده شده است. امشب ما همه در خانه مادربزرگمان دعوت داریم، اما پدرمان ازاداره زنگ زد و گفت امشب اضافه كار می ایستد و نمیتواند به خانه مادرزن جانش برود كه مادرمان تهدید كرد اگر نیاید او را قیمه قیمه خواهد كرد وبرای همین پدرمان سر ساعت آمد و عصبانی بود و تا ما را دید محكم درگوشمان زد و ما گریه كردیم.
امروز درخانه مادربزرگمان باجناق پدرمان بسیار میخندید و بسیار با ما شوخی میكرد.اما پدرمان شدیدا عصبانی بود و ما هی ازدستش فرار میكردیم. كه شوهرخاله مان ناگهان جلوی خاله مان زانو زد و دستبندی را به او داد وبه اوگفت: چه زن خوبی است .بعد پدربزرگ و مادربزرگمان برایش دست زدند وتشویقش كردند. ولی پدرمان دست ما را گرفت و گفت كه ما را میبرد تا سرپا كند و هرچه ما گفتیم ما دیگربزرگ شدیم و آن برادر كوچكمان است كه باید سرپا شود گوش نكرد و ما را به دستشویی برد و گفت كه كار خودمان رابكنیم. ولی چون ما خجالت میكشیدیم آن كار را نكردیم و هی كتك خوردیم و بعد از اینكه ازگریه سیاه شدیم تازه پدرمان یادش آمد باید برادر كوچكمان را میآورده و ما را باز زد و برگشتیم.
وقتی برگشتیم دیدیم مادرمان آنقدر عصبانی است كه نگو. و تا آخرمهمانی باهم حرف نزدند ولی وقتی سوار ماشین شدند آنقدر با هم دعوا كردند و آنقدر ما را كه گریه میكردیم زدند تا رسیدیم. بعد كه رسیدیم پدرمان قبول كردتا فردا برای مادرمان دستبند بزرگتری بخرد.
ما ازاین انشا نتیجه میگیریم كه روز زن روز كتك خوردن بچه هاست و باید برای مادرها حتما در این روز دستبند طلا خریده شود.
این بود انشای ما.