دوشنبه 19 اردیبهشت، ساعت 8 و چند دقیقه صبح: اول وقت اومدم دفتر؛ دارم مهیا میشم برای مراسم عبادی صرف صبحانه که تلفن دفتر زنگ میزنه؛ رحمانی، مثل همیشه با دهانی مملو از نون پنیر! گوشی رو برمیداره، به زحمت سلام علیک میکنه... یهو می بینم داره تند تند میگه "بله، خودشون نیستن، یه لحظه گوشی..." با فشار، لقمه شو قورت میده! و با ایما و اشاره بهم میگه که با من کار دارن...
گوشی رو که میگیرم، سلام میکنم، از اون طرف حواب میده "سلام، من فائزه هاشمی هستم، میخواستم با آقای طباطبایی صحبت کنم" جواب دادم: "منظورتون مدیرمسئول مجله ست؟" گفت "بله، آقای سید مهدی طباطبایی" گفتم "ایشون نیستن، من اخوی ایشونم، امری دارید، بفرمایید" گفت "شما سید هادی هستین؟ من از روی مجله دارم اسمتونو می بینم..." جواب دادم "بله، بفرمایید..."
وقتی گفتم بفرمایید، یهو شروع کرد به حرف زدن: "ببینید آقای طباطبایی، من خیلی به مجله تون اعتراض دارم، شما حرف منو عوض کردین..." خیلی از شیوه حرف زدنش تعجب کردم، با این حال، گذاشتم تا حرفاشو راحت بزنه... "ببینید، آقای شمس، خبرنگار شما، اومده با من مصاحبه کرده، بعدشم به من قول داده که مصاحبه رو به من نشون بده، اما با وجود این که من متن مصاحبه رو ویرایش کردم و براشون فرستادم، اما امروز که مجله رو خریدم و مصاحبه رو خوندم، دیدم ایشون متن خودشو چاپ کرده و از متن من استفاده نکرده؛ این اصلا کار خوبی نیست، من حتما به این کار شما اعتراض می کنم..."
کلا برام عجیبه حرفاش، چون با این که یه جورایی بهم ثابت شده که بچه های خبرنگار و کلا، روزنامه نگارها، بعضی وقتا زیرآبی میرن و کاری میکنن که نباید، اما میدونم و ایمان دارم که توی "نسیم بیداری" از این خبرا نیست، چون از همون روز اول، یعنی اواخر آبان 88 که استارت اولیه کار زده شد، داداش توی حرف های اولیه ش با همه بچه های روزنامه نگاری که قرار بود توی نسیم مشغول به کار بشن؛ از محدث گرفته تا نیلی، از محمدی گرفته تا شفیعی، از حقیقت جوان گرفته تا افروزمنش؛ به همه گفته بود نسیم بیداری، با بقیه جاها فرق داره و اگه میخوان توی نسیم باشن، باید چه شرایطی رو رعایت کنن و اتفاقا، توی این مدت، بعضی ها هم رعایت نکردن و دیگه با مجله ادامه ندادن!
با این حال، بازم حرفای فائزه هاشمی برام عجیب بود، اینه که ازش پرسیدم: "خانم هاشمی، مشکل چیه؟ چی رو توی حرفاتون عوض کردن؟ کجاش مشکل داره الان؟"
آروم تر ادامه داد: "بیینید آقای طباطبایی، اونجا از قول من نوشته شده "مقام معظم رهبری"، من اصلا توی عمرم اینو نگفتم، همیشه میگم آقای خامنه ای! اصلا این برای من خوب نیست که از زبون من بنویسن مقام معظم رهبری، این حرف من نیست..." حرفشو قطع میکنم، میگم: "خانم هاشمی، همه اعتراضتون اینه؟ ما که چیز بدی نگفتیم، تازه، حرف شما را تبدیل به احسن کردیم؛ این که حرف خوبیه..." زود واکنش نشون میده "ببینید آقای طباطبایی، من چند روزیه که وقت دادگاه دارم، منتظر نامه دادگاه هستم، اونم این روزا که آقای احمدی نژاد با ولایت فقیه مشکل پیدا کرده و منم نامه دادگاهم اومده، اگه یکی این حرفای منو اینجوری ببینه، فکر میکنه منم دارم مصلحت اندیشی میکنم تا دادگاه رو بدون مشکل بگذرونم..." خنده م گرفته از حرفاش، میگم "خب، آخه ما که توی مجله مون مرسوم نیست بزنیم آقای خامنه ای، حرف شما رو ویرایش کردیم، بهتر شده، نه؟" میگه: "نه، این اصلا به ادبیات من نمیخوره آقای طباطبایی، تازه، یه جایی دیگه از قول من نوشتن که "آقای هاشمی، یار امام بوده"، درحالی که من اصلا به آقای خمینی نمیگفتم امام، همیشه میگفتم و الان هم میگم آقای خمینی؛ و اصلا قبول ندارم که آقای هاشمی، یار آقای خمینی بودن و از این حرفا، بلکه میگم همراه امام بودن و به ایشون کمک کردن..."! موندم چی بگم، میگم "خب، دیگه چی؟ مشکل دیگه ای هم هست؟" جواب میده "ببینید، مثلا یکی دو جای دیگه هم، آقای شمس، جوری سؤال رو بازنویسی کرده بود که با جواب من جور در نمی اومد، اینم کار درستی نیست..."! موندم چی بگم، میگم "خب، حالا چی کار باید کرد؟" میگه: "ببینید، باید یه متن بنویسین و توی اون، از من عذرخواهی کنید که متن مصاحبه من، با بی دقتی مواجه شده و دارای اشکال است و اون رو توی رسانه ها و خبرگزاری ها منتشر کنید..." بهش میگم "خانم هاشمی، این که کار درستی نیست، آخه اینجوری که نبوده؛ باشه، ما یه متن کار میکنیم واسه شماره بعد نسیم، و توی اون یه توضیحی میدیم به مخاطبان" زود جواب میده "نه، من نمیتونم یه ماه صبر کنم آقای طباطبایی، اینجوری آبروم میره؛ حتما باید زودتر کار کنید، اگه هم نمی تونید، من خودم به چند تا رسانه میگم که اون خبر رو کار کنم..." بهش میگم "خانم هاشمی، اجازه بدید من با آقای طباطبایی صحبت کنم، به خبرنگار مجله هم بگیم ببینیم داستان چیه؟ باشه، من تماس می گیرم خدمتتون تا ببینم چه جوری مشکال حل میشه..." قبول میکنه حرفمو، اما وقتی میام خداحافظی کنم، میگه "ببینید آقای طباطبایی، من اصلا نمیخوام تهدید کنم، ولی اگه کاری نکنید، مجبور میشم خودم دست به کار بشم و یادداشتی بدم که "مصاحبه من با نسیم بیداری تحریف شده است" بهش اطمینان خاطر میدم که تماس می گیرم، خانم هاشمی هم شماره منزل و دفتر کارشو بهم میده و تمام!
ساعت حدودا 10 صبح؛ خیلی زود موضوع رو مطرح میکنم، قرار میشه به سعید شمس، زنگ بزنم... بهش خبر میدم، میگم "سعید، زود پاشو بیا، فایل صوتی مصاحبه با فائزه رو هم با خودت بیار، ببینیم ماجرا چیه..."
به دفتر خانم هاشمی زنگ میزنم، تلفن رو که وصل میکنن و گوشی رو جواب میده، با خنده میگه: "چی شد؟ به همین زودی متن عذرخواهیتون آماده شد؟" میگم: "نفرمایید خانم! اتفاقا نه! تماس گرفتم، ببینم اگه ممکنه، متن اون فایلی که آقای شمس واستون فرستاده، رو برام ایمیل کنین، در ضمن، متن نهایی رو هم که از نظر خودتون قابل چاپ هست، واسم بفرستید... ممکنه؟" یه مکث کوتاهی میکنه و میگه "آره، اشکالی نداره، الان میگم این کار رو بکنن، حالا چی شد اون عذرخواهی؟" میگم "اجازه بدین ببینیم مشکل از کجاست، ما با هم هنوز حرف داریم..."
حدودا توی دو سه ساعت بعدی دوشنبه، دو سه تا اتفاق می افته؛ از دفتر خانم هاشمی، تماس میگیرن و اون دو تا ایمیل رو میفرستن؛ سعید شمس، فایل صوتی رو برمیداره و میاد؛ ما هم اینجا، دو تا متن ارسالی از خانم هاشمی رو با هم تطبیق میدیم و به نتایجی جالبی می رسیم؛ از جمله این که "متن تنظیم شده از سوی سعید شمس که از نوار مصاحبه با خانم هاشمی پیاده شده، حدودا 2200 واژه هست، اما متنی که خانم هاشمی تنظیم کرده و کلی هم اون رو به دلخواه خودش تغییر داده، حدودا 1200 کلمه ست! یعنی حدود 1000 کلمه از متن مصاحبه اصلی توسط خانم هاشمی حذف شده؛ از جمله این که خانم هاشمی، جوری مصاحبه رو تنظیم کرده که در پاسخ خودش، نیازی به این نباشه که اسم "آقای خامنه ای" رو ذکر کنه! جالبه ها، کم کم داشتم معنی تحریف رو هم می فهمیدم!
سه شنبه 20 اردیبهشت، ساعت 8 صبح: اول وقت، گوشی دفتر زنگ میزه، جواب میدم، صدایی از اون طرف خط میگه "سلام. با آقای سید هادی طباطبایی کار داشتم" میگم "بفرمایید، خودم هستم... شما؟" میگه "هاشمی بودم، حالتون خوبه؟" هنوز کاملا لود نشدم!، نفهمیدم ماجرا چیه؛ با این حال میگم "ممنون، شما خوبین آقای هاشمی؟ بفرمایید..." دارم حرف میزنم که با صدای بلند خنده جواب میده "فائزه هاشمی بودم، خوبین آقای طباطبایی؟" صورتم از پشت گوشی، کِش میاد، موندم چی بگم، میگم "وای، ببخشید، من اشتباه گرفتم، خوبید خانم هاشمی؟ "تشکر میکنه و میگه اشکالی نداره و بعد ادامه میده "چی شد آقای طباطبایی؟ من منتظر تماستون بودم..." براش توضیح میدم که فایل ها رو با هم تطبیق دادیم و همه چیز رو کامل میگم... بعدشم میگم "ولی خب، با همه این حرفا، ما ایشالا واسه شماره آینده، یه متنی توی مجله می نویسیم و درباره مصاحبه با شما توضیح میدیم..." قبول دار نیست، روی حرف خودش پافشاری میکنه "من نمیتونم تا اون ماه صبر کنم، شما باید توی خبرگزاری ها و روزنامه ها، خبری کار کنید تا این کار جبران بشه..." توضیح میدم و میگم "که این کار، نه از نظر ما، درسته و نه برامون مقدوره... با این حال، بازم تماس میگیرم خدمتتون و هماهنگ میکنیم با هم..." تلفن رو که قطع میکنه، یه جورایی حس میکنم تونستم قانعش کنم!
پنجشنبه 22 اردیبهشت: ساعت حدودا 10 شبه، سایت نسیم رو که چک میکنم، میبینم یکی از خوانندگان، اینجا کامنت گذاشته که فائزه هاشمی مصاحبه رو تکذیب کرده و از این حرفا... خیلی برام عجیبه، چک که می کنم، می بینم درسته، ظهر پنجشنبه، دفتر فائزه هاشمی، یادداشتی داده به چند تا سایت و از قول فائزه هاشمی نقل کرده که "مصاحبه ام با نسیم بیداری تحریف شده است"! خیلی عجیبه برام!
جمعه 23 اردیبهشت: با داداش که صحبت میکنم و موضوع رو میگم، میگه "مشکلی نیست، ما که خطایی نکردیم، واسه خودش بدتره داداش..." فکر که میکنم، میبینم انصافا حق با داداشه! بی خیال میشم...
شنبه 24 اردیبهشت: اول وقت، به داداش میگم که اگه شما موافقی، یه خبر کار کنم واسه سایت نسیم، یه توضیح بدیم راجع به یادداشت فائزه، که حداقل واسه خوانندگان و مخاطبان، ایجاد شک و بدبینی نکنه... داداش موافقه، میگه "اول، عین متن یادداشت خودشو کار کن، بعدشم یه توضیحی بده، شفاف و صادقانه..." بقیه ماجرا، خیلی روشنه؛ متن یادداشت "توضیح نسیم بیداری" رو می نویسم، داداش می بینه و اوکی میده و متن، میره تو سایت نسیم! اتفاقا، همین روز شنبه هم چند تایی تماس گرفتن که "قضیه فائزه و تکذیب مصاحبه چیه؟" که اونا رو ارجاع دادم به سایت مجله... خوب شده بود به نظرم.
در کل، فکر کنم پاسخ محترمانه، صادقانه و البته از موضع عزت بود و همه حرفا رو هم با مخاطبان زده بودیم... اما با این حال، هنوز هم دلیل این رفتار "فائزه هاشمی" برام عجیبه؛ البته شاید هم نه، حالا دیگه خیلی هم عجیب نیست...!
http://gusheneshin.mihanblog.com/post/540