حال تصویری که در ذیل مشاهده می
کنید، ساعتی گران تر از یک جفت کلیه در بازار آزاد است.
البته این گرانی را تخفیف بود، و الا این ساعت قیمت 7 عدد
کلیه سالم است. این ساعت آنتیک بنابر ادعای فروشنده اش،
مربوط به دوره لویی شانزدهم است و شناسنامه دارد و طبیعتاً
باید هفتاد میلیون تومان هم ارزش داشته باشد، کما اینکه یک
مجسمه یا تابلوی با عمر بیش از صد سال هم حتی اگر فاقد
زیبایی خاص یا خالق شهیری باشد، ارزشمند بوده و ذی قیمت میشود
اما زمانی قیمت این کالا اهمیت می یابد که در می یابیم، در
کسری از دقیقه ای، چنین ساعتی در لوس فروشی مرکز پایتخت،
به قصد گوشه ای از یک پنت هاوس یا همان حوالی خریده می شود.
مقصود، سرمایه دارستیزی نیست که
طبیعتاً بازدیدکننده از این لوکس فروشی از فقرا نیستند و
هدف از این مقایسه افزایش اختلاف طبقات و محو آهسته آهسته
طبقه میانی است و این خطر بزرگی برای جامعه اسلامی است.
اینکه شعار داده می شود در چند سال اخیر فاصله طبقاتی کم
شده، حقیقتاٌ حکم همان شعار را دارد و نمودهای بیرونی
حداقل برای نگارنده، خلاف این ادعا را به تصویر در می آورد.
فاصله ها افزوده شده و این قطعاً در مدار عدالت، جای ندارد.
مقصود صرفاً بیان این نیست که
گروهی از پرخوری می میرند و گروهی از گرسنگی، بلکه مقصود
این است که آبروداری دشوار گشته و عده ای برای حفظ آبرو،
دست به مال حرام نمی برند و ترجیح می دهند شرافتمندانه
کلیه شان و سلامت شان را با مبلغی معاوضه کنند. اینها را
که دیدم یاد فیلم تلخ هیچ و فحش هایی افتادم که به او و
کارگردانش دادند؛ آیا هیچ دروغ بود یا چند مورد همچون هیچ
وجود دارد که حکم سیاه نمایی را پیدا کند؟ آقایانی که چنین
تعبیر می کنند، سری به خیابان فیروزگر بزنند تا دریابند،
هیچ در مقابل حقیقت هیچ نبود.
اما از همه اینها که بگذریم،
آنچه بیش از همه در این تنازع بقاء و فرسخ ها اختلاف فقیر
و غنی دردآور است و خانه تن هر جاندار ذی شعوری را به آتش
می کشد، خواب مردمی است که این زخم ها را می بینند و تلاش
می کنند بی توجه از کنارش گذر کنند؛ مردم سوداگر و بی
تفاوتی که در مقابل درد و رنج هم نوع سختدل شده اند،
روزگاری بس عجیب را با خلق و خویی متفاوت و تاثرآور در
تناسب با مردم تهران قدیم در پیش دارند و در فرهنگ اسلامی،
چه آهسته و پیوسته سردی و بی تفاوتی مردم اروپای شرقی را
با خود همراه ساخته اند. دلمان بس میسوزد برای سختدلی ها
و یاد اخوان ثالث می افتیم:
خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر
طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را ، تارشان با پود
من
به هر سو میدوم گریان
در
لهیب آتش پر دود
وز
میان خندههایام تلخ
و
خروش گریهام ناشاد
از
درون خستهی سوزان
میکنم
فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم
همچنان
میسوزد این آتش
نقشهایی
را که من بستم به خون دل
بر
سر و چشم در و دیوار
در
شب رسوای بیساحل
وای
بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در
دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از
فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانام موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر
منِ آتش به جان ناظر
در
پناه این مُشَبّک شب
من
به هر سو میدوم گریان ازین بیداد
میکنم
فریاد، ای فریاد! ای فریاد!
وای
بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه
دارم یادگار و دفتر و دیوان
و
آنچه دارد منظر و ایوان
من
به دستان پر از تاول
این
طرف را میکنم خاموش
وز
لهیب آن روم از هوش
زان
دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا
سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانام شاد در بستر
صبح
از من مانده بر جا مُشت خاکستر
وای،
آیا هیچ سر بر میکُنند از خواب؟
مهربان همسایگانام از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم
فریاد، ای فریاد! ای فریاد!