مجلس اول ...
مردی كه نامه های زیادی داشت
پای نامه صد و چهل هزار امضا بود . نوشته بود : " بشتاب ، ما چشم به راه تو هستیم . نوشته بود : " برای آمدنت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نمی خوانیم . "
نوشته بود : " میوه ها رسیده و باغ ها سبز شده . منتظرت هستیم . "
نامه در دست هایش ، وسط بیابان ، روبروی سپاهی كه راهش را بسته بودند ایستاد : " كسی را كشته ام خونش را بخواهید ؟ مالی را برده ام ؟ كسی را زخمی كرده ام ؟ " بی دلیل هلهله كردند . گفت : " مردم كوفه مرا دعوت كرده اند . این نامه ها ... " صداهای بی معنی و نامفهوم درآوردند تا صدایش نرسد . جلوتر آمد تا صورت هایشان را ببیند و ناگهان ساكت شد : " شیث بن ربعی ؟! حجار بن ابجر ؟! قیس بن اشعر ؟! ....... " اسم ها همان اسم های پای نامه بود ....