ازدواج، در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد. پدیده اولیه باید عشق باشد تا بتوانید با هم باشید. با هم بودن، یك دوستی و یك مسئولیت است. وقتی دو نفر عاشق یكدیگر باشند، باید از یكدیگر مراقبت كنند. برای ایجاد چنین مسئولیت و مراقبتی، به هیچ قانونی نیاز نیست؛ هیچ قانونی قادر به ایجاد آن نیست. در بالاترین حد، قانون میتواند ساختاری تشریفاتی بر شما تحمیل كند كه عشق و دوستی شما را نابود خواهد كرد.
برای اینكه در یك جامعه زندگی كنید، میتوانید ازدواج كنید، ولی آن باید در مرتبه دوم بماند! ازدواج باید فقط به این دلیل باشد كه شما یكدیگر را دوست داشته باشید؛ آن باید حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنین بوده كه اول ازدواج میكردند، سپس دو طرف عاشق یكدیگر میشدند.
این غیرممكن است، كسی نمیتواند عشق را اداره كند، هیچكس قدرت ندارد كه عشق، را خلق كند. عشق وقتی روی میدهد كه اتفاق افتاده باشد.
میتوان دو نفر را كنار یكدیگر قرار داد. همانطوری كه در طول سدهها، این كار انجام شده است. این دو نفر را به ازدواج هم درآورد. در این لحظات، دوست داشتن به حد خود میرسد. درست مانند خواهران كه برادرانشان را دوست دارند و برادرانی كه خواهرشان را دوست دارند. این یك تركیب تحمیلی است. وقتی كه دو نفر با هم هستند، پس از دوست داشتن، عشق به وجود میآید، آنگاه این دو نفر به هم متكی میشوند و از همدیگر استفاده میكنند.
ولی عشق؟! رابطهای كاملاً متفاوت است. اگر ازدواج اول رخ بدهد، تقریباً غیرممكن است كه عشق بتواند رخ دهد. در واقع، ازدواج را برای ممانعت از عشق ابداع كردهاند، زیرا عشق خطرناك است. عشق، تو را به چنان اوجی از خوشی، سرور، شعف و شعر میبرد كه برای جامعه خطرناك است. برای هر كسی خطرناك است تا چنان بلندایی بالا برود و همهچیز را از آن ژرفاها و از آن بلندیها ببیند. اگر فردی عشق را بشناسد، چیزهای دیگر هرگز او را ارضاء نخواهند كرد. آن وقت دیگر نمیتوان او را با یك حساب بانكی درشت راضی نگه داشت، نه. حساب بانكی درشت كمكی نخواهد كرد، اینك او به ثروت واقعی رسیده است!
اگر انسانی عشق را بشناسد و آن بلندیهای شعفانگیز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهی بود كه او را جذب بازیهای سیاسی كنی. برایش مهم نیست. قادر نیستی او را به كارهای زشت غیرانسانی وادار كنی. او ترجیح میدهد كه انسانی فقیر باقی بماند، ولی عشقش جاری باشد. زمانیكه عشق را بكشی ـ ازدواج تلاشی است برای كشتن عشق ـ دیگر انرژی فرد در عشق مصرف نمیشود، اما انرژی او در دسترس جامعه قرار میگیرد تا از آن بهرهكشی شود.
میتوانی از او یك سرباز بسازی، او سربازی خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد. هر بهانهای كافی است تا او برای كشتن یا كشته شدن آماده شود. او لبریز از ناكامیها و خشمهاست: میتوانی او را به هر جهت جاهطلبانهای سوق بدهی. او یك سیاستكار خواهد شد.
كسانی هستند كه عشق را نشناختهاند. عشقی كه ناكام مانده باشد، به طمعای عظیم تبدیل میشود: عشق ناكام مانده به خشونتی بسیار تبدیل میشود و تو را وارد دنیای جاهطلبیها میكند. عشق ناكام مانده، بسیار ویرانگر است.
ولی جامعه، به افراد ویرانگر نیاز دارد. به ارتشهای بزرگ نیاز دارد، به لشگرهایی از منشیها، كارمندان دفتری و بسیاری دیگر كه بتوانند هر كاری را انجام دهند. زیرا آنان در زندگی، هیچچیز والا را نشناختهاند. آنان هرگز لحظاتی شاعرانه را در زندگی لمس نكردهاند؛ آنان میتوانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فكر كنند كه همه زندگی همین است.
عشق خطرناك است.
مایلم كه عشق، در دسترس همه قرار داشته باشد. اگر ازدواجی صورت میگیرد، باید محصولی جانبی از عشق باشد و باید در مرتبه دوم قرار بگیرد.
اگر روزی عشق از بین رفت، برای از بین بردن ازدواج هیچ مانعی نباید وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج كنند، هر دو باید با هم توافق داشته باشند. ولی برای طلاق گرفتن، حتی اگر یك نفر بخواهند طلاق بگیرد، همین كافی است. برای طلاق، به توافق دو نفر نیازی نیست. هم اكنون، برای ازدواج هیچ مانعی وجود ندارد. دو فرد كمخردی هم میتوانند به اداره ثبت بروند و ازدواج كنند! ولی برای طلاق، هزار و یك مانع وجود دارد.
این رویكردی بسیار جنونآمیز است.
به نظر من، وقتی دو نفر بخواهند ازدواج كنند، انواع موانع باید ایجاد شود: باید به آنان گفته شود: «دو سال صبر كنید. دو سال با هم زندگی كنید و پس از دو سال، اگر باز هم مایل به ازدواج با هم بودید، برگردید.»
مردم، باید مجاز باشند با هم زندگی كنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببیند كه آیا با هم جور هستند یا نه؟ آیا میتوانند در زندگی با هم هماهنگ باشند یا نه؟
ولی هر كسی میتواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج كند و هیچكس برای او مانعی ایجاد نمیكند. وقتی بخواهی جدا شوی، آن وقت تمام دادگاهها، قانون، پلیس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه، با ازدواج موافق است و با طلاق مخالف. این مسخره است، اینطور نیست؟!
من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بین مردم فقط باید یك رابطه دوستانه، یك مسئولیت و یك حمایت وجود داشته باشد. اگر آن روز دور است، تا آن زمان نباید اجازه داد كه ازدواج امری آسان باشد. مردم، باید فرصت بیابند تا یكدیگر را آزمایش كنند، در انواع موقعیتها با هم زندگی كنند. ازدواجی، كه تنها براساس احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول باشد، مجاز نیست.
بگذار اوضاع خنك شود، بگذار اوضاع معمولی شود، بگذار تا دو نفر ببینند چگونه با زندگی معمولی و مشكلات روزمره كنار میآیند، تنها در آن صورت باید مجاز باشند كه با هم ازدواج كنند.
آن ازدواج نیز باید موقتی باشد، باید هر دو سال یكبار باز گردند و آن را تمدید كنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پایان یافته است. مجوز ازدواج، باید هر دو سال تمدید شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هیچ مانعی نباید ایجاد شود.
منبع:سایت نماوای زندگی.