اصفهان را دوست دارم به خاطر زاینده رودش خبرگزاری ایمنا: خبر كوتاه بود، اما غمناك و غیر قابل تصور ولی انگار واقعیت داشت؛ محمد مهریار از میان ما رفته بود.
| |
به
گزارش ایمنا، محمد مهریار در سال 1297 در شهر گنبد های فیروزه ای به دنیا
آمد و تحصیلات ابتدایی اش را در مدارس قدیم با تحصیل ادبیات فارسی، عربی،
فقه، اصول و معانی بیان بر طبق روش معمول روز آغاز كرد؛ سپس برای ادامه
تحصیل به كشور عراق سفر كرد و در دو شهر نجف و بغداد به تحصیل پرداخت و پس
از طی مدتی، دوباره به اصفهان بازگشت و در حالی كه به تحصیل فقه و ادبیات
فارسی می پرداخت، از یادگیری زبان های انگلیسی و فرانسه هم دریغ نمی كرد به
طوری كه وی در سال 1316 موفق به دریافت دیپلم متوسطه علمی قدیم شد و پس از
آن با ورود به دانشسرای عالی به تحصیلات عالیه در رشته ادبیات و فلسفه
پرداخت.وی در سال 1330 به آمریكا سفر كرد و در دانشگاه فلوریدا و شیكاگو در
رشته تعلیم و تربیت و ادبیات به تحصیل پرداخت و با بازگشت به اصفهان به
تدریس در مدارس مختلف مشغول شد. از جمله آثار وی می توان به چشم انداز
تاریخ سیاسی ایران،اصفهان از قدیم ترین عهود تاریخی تا عهد سلجوقی، قلمرو
ایران در گذشته و حال، شاه دز كجاست و تعداد دیگری از كتب در زمینه های
مختلف اشاره كرد.گفتگوی زیر ماحصل دقایقی كوتاه با وی در منزل مسكونی اش
بود كه در سال گذشته در یكی از روزهای سرد پاییزی صورت گرفت.
استاد
مهریار در حالی كه تبسم كمرنگی بر لب داشت و بر روی صندلی چرخداری نشسته
بود، نگاه عمیق و ژرفش نشان می داد كه حرف های زیادی برای گفتن دارد و شاید
خاطرات گذشتهاش باعث شده بود كه بدون هیچ گونه مقدمهای به سراغ بیان
خاطراتش برود و اینگونه بازگو كند: «در آن زمانی كه در دوران كودكی به سر
می بردم به یاد دارم كه افراد از روی محل زند گیشلن شناخته می شدند، نه از
روی شخصیت ظاهری.به نحوی كه همه از هم می پرسیدند اهل كدام محله ای؟ یكی می
گفت اهل چهار سو علی قلی آقا، اهل دروازه حسن آباد یا پشت باروام.بنابر
این یه جور پیوستگی خاصی میان مردم حاكم بود و این پیوستگی در دوران
مشروطیت كم شد تا در زمان رضا خان بیشتر از بین رفت و بقایایش باقی ماند كه
تا امروز به طور كامل منقرض شده است و به قول معروف زندگی آن دوران را می
توان یك زندگی بازارچه ای نامید.».
استاد
مهریار در این لحظه هیكل نحیف و رنجور خور را از روی صندلی چرخدار بلند
كرد و با برداشتن كتابی كه از وی در سال های گذشته به چاپ رسیده بود سعی می
نمود كه زندگی آن دوران را به شكلی نشان دهد و زندگی بازارچه ای را
اینگونه در اظهاراتش بیان كند: «در زندگی بازارچه ای آن دوران یك توده ای
از مردم كه هیچ گونه پیوندی با هم نداشتند، جز پیوند كسب و كار یا
ازدواجهای داخل هر طبقه و پیوستگی هایی كه از لحاظ دینی و اعتقادی داشتند،
به عنوان یك بازارچه محسوب می شدند كه در آن از آشپز گرفته تا بقال،
مسگرها، ظرف سفید كن و حلاجوالبته در تعدادی از بازارچه ها هم چندین حمام
اختصاصی بود كه مردم در زمان های خاص به آنجا می رفتند.در آن زمان من كه در
مقطع ابتدایی بودم فقط نظاره گر آنها می شدم.».
وی
ادامه داد: «من یادم است كه در مدرسه علمیه واقع در دروازه حسن آباد كه در
آن زمان تحصیل می كردم گروه های مختلفی برای استحمام به حمام های مختلف
رفت و آمد می كردند و البته در این میان هم شاهد دعوای دو طرف بر سر پول
دادن به صاحب حمام هم بودم.غروب ها می رفتیم در مسجد الماسیه، جایی اواخر
بازارچه چار سوق مقصود.میرفتیم پشت سر آقا و نماز می خواندیم.البته در این
مكان هم زورخانهای بود كه در بسیاری از مواقع به آنجا می رفتیم و از بالای
پشت بام ها شاهد زور نمایی پهلوانان به یكدیگر هم بودیم.»
این
اصفهان شناس در حالی كه كتاب اصفهان، میدان نقش جهان را در دستانش می فشرد
به یاد آن دوران افتاد و افزود: «تا جایی كه به یاد دارم، میدان نقش جهان
به دسته و طبقه خاصی اختصاص نداشت، به نحوی كه روزها در این میدان معركه
گیرها، میمون رقصانها و تعدادی از بند بازان می آمدند و با نمایش های جالب
خود تعداد زیادی از تماشا چی ها را به خود جلب می كردند و شب ها نیز در
قسمت های مختلف این مجموعه زیبا هم شاهد سگ های وحشی بودیم كه كسی جرات نمی
كرد از آن میدان عبور كند.نكته جالب اینكه میدان از چندین دروازه تشكیل
شده بود و چنانچه كسی قصد عبور از میدان را داشت، دروازه بان ها اقدام به
باز كردن دروازه می كردند و با پرسیدن چند سوال، اجازه ورود را به آنها می
دادند، البته در مدت حكمرانی ظل السلطان، بخش هایی از میدان هم به
سربازخانه تبدیل شده بود.».
استاد
به یاد خاطرات گذشتهاش افتاد، زمانی كه در حال تحقیق و تفحص پیرامون
موضوع شاه دز اصفهان بود و مدت ها بر روی این موضوع تحقیق كرد و گفت: «در
مطالعاتی كه در دوران جوانی انجام می دادم به این نتیجه رسیدم كه كوه صفه
را از آن جهت به این نام گذاشته اند كه شاه سلیمان صفوی در دامان آن كوه،
جایی كه بر شهر اصفهان كاملا اشراف داشته است، صفه و تختگاهی برای خود
احداث كرده بود و شاید هم اشتهار این كوه به صفه، محل قرار گرفتن شاه دز
باشد كه به شكل ایوانی در نظر می آمده است.به هر حال پس از آنكه این فكر در
ذهنم آمد، این اندیشه در دلم تقویت شد كه شاه دز همان شاه دزی كه ملكشاه
سلجوقی احداث كرد و اسماعیلیان در آن پناه گرفتند و آنجا را برای مدتی
پناهگاه خود كردند و جایگاه حملات پرخاشگرانه خود در نظر گرفتند. از آن پس
به طور مكرر به تماشای این آثار می رفتم و تكه های سنگ و ساروج را با خودم
می آوردم و مطالعه می كردم و بعد ها به دنبال آثار و بقایای این قلاع،
چندین بار بر فراز كوه می رفتم و قسمت های مختلف آن را بررسی می كردم و بعد
از گذشت سال های سال به نتایج جالبی دست پیدا كردم كه هم اكنون در كتابی
به چاپ رسیده است و امروز به این مهم رسیده ام كه در طول دوران های مختلف
اتفاقات زیادی از دوران مختلف در اصفهان رخ داده و با این همه در طی تاریخ
ایران هر چه پیش رویم می توان نامی از این شهر را بیابیم.چرا كه در میان
دوره های تاریخی می توان ایامی را نشان داد كه این شهر شكوه و جلوه بیشتری
به خود گرفته است، مانند دوره آل بویه و پیش از آن.».
در
این حال متوجه سكوت قریبی كه بر خانه حاكم شده بو شدیم، خستگی تمامی وجودش
را فرا گرفته بودو با وجود آنكه لبخند و كلامش بر طرف كننده خستگیاش بود،
میدانستیم كه نباید بیش از این گفت و گو را ادامه میدادیم، چه به گفته
پزشك خانوادگیاش، وی باید در استراحت كامل به سر برد و امروز او دیگر در
میان ما نیست تا بتوانیم از سطح آگاهی و اطلاعاتش نهایت استفاده را ببریم.