سلام
سلام اقایی که می دونم هستی ولی غبار دنیایی که هرروز توش تکرار می شم نمی ذاره تا حقیقت امام عصرم رو ببینم ... اقایی که تنها حاضر دنیایی هستی ... که همه ی ادم هاش توی دفتر حضور غیاب خدا غیبت خوردن ... منتهاش همیشه ما توی «دنیای وارونه مون» فکر می کنیم که «اقای عالَم» غایب هست ما حاضر ... فکر می کنم ما فقط ظاهریم ...
دنیا غل و زنجیرش رو بسته به دست و پا مون ... نه اینکه دنیا بخواد ما رو اسیر کنه ها ... نه ... ما خودمون جای «خدا» و «وسیله» رو عوض کردیم و غل و زنجیرا رو بستیم به دست و پامون و هرروز هم وقتی بیدار می شیم بجای باز کردن چک می کنیم ببینیم که جایی فقلی شل نشده باشه ...
یکی رو خدا پول داد تا به خدا برسه ... طفلکی جای خدا و پول رو عوض کرد ... عبد و غلام پول شد و هروقت روزی می خواست ... اه و ناله ی خدا خداش بلند می شد ... که انگار این خدا فقط راهی برای پول بیشتره
اون یکی رو خدا زیبایی داد تا به خدا برسه ... جای خودش و خدا رو عوض کرد و شد بنده ی خودش و هرروز جلوی اینه خودش رو عبادت می کرد ...
می دونم اینایی که می گم می دونی ...
بهمون یاد دادن واسه اومدنت دعا کنیم ... زیاد هم دعا کنیم ... ولی انگار همین دعا کردن هم لیاقت می خواد ... دعا کردن واسه اقا ی عالَم از دست هر کسی بر نمی اد ... مگر اون ادمی که از این زنجیرای دور گردنش ... از این تاریکی و سرما خسته شده باشه ... دعا کردن واسه کسی که میاد تا زنجیرا رو باز کنه ... واسه ادمک هایی که دل بسته ی این غل و زنجیر و این زندون شدن ... زیاد خوشایند نیست ...
اقای ما ... بیا ... بیا زنده کن دل های مارو ... زنده کن دل های مارو ... تا بفهمیم که این همه اسباب بازیهایی که اطراف ماست ... همش واسه بازی هست ... و ما رو واسه بازی به این دنیا نیاوردن ...
از وقتی که عادت کردیم به بازی با این اسباب بازی ها غل و زنجیرا رو فراموش کردیم ... میله های زندون نامریی شدن ....
اقا بیا زنده کن دل هامون رو تا دوباره یادمون بیاد که از کجا اومدیم؟ ... عازم کجاییم؟ ... واسه چی چی اینجاییم؟ ... نه اقا تا نیای این اسباب بازی ها نمی ذارن تا ما فکر کنیم ... بیا مثل یه بابای مهربون این اسباب بازی ها رو از دستمون بگیر ...
بعضیهامون از بس بازی کردیم خوابمون برده ... بیدارمون کن ... بگو پاشو ... وقته نمازه ... وقت خداست
اقا بیا ... اخه از وقتی رفتی ... حواسمون نیست چه خبره ... اینجا تاریکه ... نمی بینیم که فرق داریم ...
اقا بیا ... از وقتی رفتی ... این قدر گناه کردیم و قران رو لب طاقچه قران تنها گذاشتیم ... تا به بلای اون گناها مبتلا شدیم ... یاوران خدا مظلوم و مظلوم تر شدن ... و دشمنان خدا به مردم مسلط شدن ... روز به روز اسباب بازی های دنیا بیشتر شد و غل و زنجیرا محکم تر ... عدالت رو تحریف کردن و گفتن عدالت یعنی مساوات شما مردم بر سر اخور هاتون ... که حتی همین رو هم دروغ گفتن و برای دنیای خودشون ادم ها رو کشتن و زمین رو از خون مظلوم ها غسل دادن ... تا ...
اقا بیا ... ما از این غل و زنجیرها ... از این اسباب بازی ها ... از این لهو و لعب ... خسته شدیم ... همه ی امید ما اون جمعه ی قشنگی هست که میای ...
از وقتی باور قلبی مون شده که فریادرسی میاد ... امید ماها شدی ...
پشت میله ها اومدنت رو فریاد می زنیم ... تا حالا واسه اومدنت کلی جوون فدا کردیم ... جلوی همه ی دنیای اونا وایستادیم ... کلی اشک قربونی کردیم ...
باشه تا قبول شدنشون رو خودت تضمین کنی ...