قدرت مثل همیشه خندید و گفت : " چطور؟ "
گفتم : " اخه می دونی ، به چند دلیل . اولا اینكه تو در مرده شوری صفر كیلومتر هستی و چیزی از فوت و فنش بلد نیستی . اما من چی ؟ عوضش خوب تجربه دارم . چرا كه تا حالا چهار تا مرده شستم ! (با این جمله من تعجب از سر و صورت بچه ها می بارید ) ثانیاً : مگه خودت نگفتی كه مستحبه هر مؤمن هفت تا مرده بشوره ،خب دیگه ، با این اوضاع ما زحمتِ چهار تا شو كشیدیم ، پس بد نیست كه پنجمیش هم تو باشی تا یواش یواش حساب هفت نفر ما هم تكمیل بشه !
خنده بلندی كرد و گفت : " هـِ هـِ ... زهی خیال باطل! به قول خودت زرشك ! یه ببخشید آب زرشك ! حالا گوش كن اولاً این كه تو چهار تا مرده شستی و دیگه بسه . آدم به این سن چهار تا هم زیادیشه . نوبتی هم باشه نوبت ماست كه یه كم ثواب كنیم. ثانیاً : آدم اگه یه مرده سید بشوره اندازه چهار پنج تا غیر سید ثواب داره ! اون هم نه هر سیدی، سیدی مثل تو! با یه تیر چند نشون زدنه، كه ایشا لله این ثواب نصیب ما می شه !
این دفعه دیگه واقعا حرصم در اومده بود . یه نیشخند ملیحی زدم و گفتم : " حالا می بینیم كی كی رو می شوره ! "
قدرت اله هم برای اینكه در این جنگ لفظی عقب نمونه لبخندی زد و با چاقویی كه توی دستش بود و باهاش سبزی پاك می كرد دو تا خط به شكل ضربدر روی لبه حوض كشید و گفت : " هـِ هـِ ... آقا رو ! ... زكی ! تو می خوای منو بشوری حالا می بینیم . این خط و این هم نشون ! تمام بچه ها هم شاهد ! حالا می بینیم كی كی رو می شوره ! "
من هم ... بلند شدم و رفتم كنار حوض همون ضربدر قدرت رو پررنگتر كردم و گفتم : " قبوله ! من هم این شاهدا رو قبول دارم . حالا كه این طور شد پس خواهیم دید كی كی رو می شوره ؟
........................"