1) اصولگرایی بازگشتن به ریشه های هویتی خاصی است که شخصیت سیاسی را بر پایه باور به اسلام، انقلاب و تعهد به رسالت اجتماعی اسلام در قالب حاکمیت فقیهی مدیر و مدبر در راستای تبلور بخشیدن به عدالت اسلامی به وجود می آورد.
اصولگرایی مسلما “سلفی گری” نیست که گذشته را بی توجه به اقتضائات زمان و مکان ارج نهد و بکوشد جامعه را به هر قیمت به گذشته بازگرداند.
اصولگرایی در عین حال که بر “ریشه ها” به عنوان پایه های هویتی قابل اعتنا ارزش می نهد، هیچ گاه خود را یکسره پایبند ریشه ها نکرده و “آینده نگری” و “اصلاح مداوم” را سرلوحه کار خود قرار می دهد زیرا “مقدس شمردن” اصولی که در هر حال تابعی از اقتضائات زمان و مکان بوده و اجتهاد عنصر آن شمرده می شود گاه می تواند “تحجر” را نیز به ارمغان آورد.
شکی نیست اصولگرایان “تکریم” اصول وپایه های عقاید سیاسی خویش را با “تقدیس” آن یکسان نمی پندارند از همین رو، اصولگرایی از دو قطب افراط در این طریق فاصله می گیرد و در میان “نسبیت محض” یا “فقدان مبانی هویتی” از یک سو و “تصلب” و “تحجر” و “مقدس پنداری” ریشه های سیاسی، راهی میانه را برمی گزیند و هرچند بر این باور است که سیاست اسلامی مبانی خود را از اصول مقدس دین می جوید و آرمان های عالی آن را پی می گیرد ولی در پیاده سازی و اجرایی کردن این اصول از “تصلب” فاصله گرفته و می کوشد با نگاهی “پویا” ترکیبی خردمندانه از واقعیت و آرمان را پدید آورد.
2) اصولگرا در همین حال نمی تواند و نباید فردی “افراطی” تلقی شود. زیرا “افراط” عبور از مرزهای توجیه پذیر عقلانی و رجحان “تعصب بر تعقل” است.
اصولگرا از آن رو که “خردگرایی” را به مثابه طریقی ارجمند از رفتار مطلوب سیاسی برگزیده است و به منطق قدرتمند “اسلام” اعتقاد خاص دارد، نمی کوشد “خردگرایی” را به کناری نهاده و مرزهای عقلانیت را به سود هیجانات عاطفی در هم ریزد.
اصولگرا نیک می داند، “میانه روی” و “اعتدال” نه به معنای “سستی در دفاع از مبانی اعتقادی” است و نه به معنای “فقدان غیرت دینی”. از سوی دیگر اصولگرا، افراط و تعصب را نیز چونان “دفاع غیرتمندانه از دین” نمی شناسد و برهیجانات عاطفی بی جهت نام “عشق” و “شور” نمی نهد. او به خوبی می داند، بهترین راه دفاع از دین در زمانه ما، بهره گیری از “خرد” و ارضای ذهن های جستجوگر “نسل جوان” است.
3) اصولگرایی با بحران آفرینی نیز مرزبندی روشنی دارد، اصولگرا از آنجایی که بر قدرت منطق اتکا دارد، نیک می داند در محیط و فضای بحران زده، احساس بر عقل غلبه کرده و عملا کارایی منطق به حداقل کاهش می یابد. لذا اصولگرا می کوشد محیط را آرام و اذهان را تابع شاخص های عقلگرایانه سازد. البته مدیران اصولگرا به خوبی می دانند که “بحران” در نظام تحت مدیریت آنان همیشه امری محتمل است، به همین دلیل می کوشند، بحران و الگوهای حاکم بر آن را شناخته و با کمترین هزینه بحران ها را تحت کنترل درآورند ولی این به معنای آن نیست که خود نیز به بخشی از بحران تبدیل شده و بر آن بیفزایند.
متاسفانه این توهم در پاره ای اذهان سخت جای گرفته است، که انقلابی گری به معنای شورش گری و نظم ستیزی است و یک انقلابی، شخصیتی بحران آفرین است لذا براین پندارند که اگر شخصیتی از بحران و آشوب فاصله گرفت، به فردی “خنثی” و “غیرانقلابی” مبدل شده است. این اندیشه، بی گمان وهمی بی پایه و به دور از واقعیت است زیرا اگر این تصور درست می بود اصولگرایان نمی باید پایه گذار هیچ نظم مستقر و نظام پایداری باشند؛ تصوری که واقعیات آن را ابطال می کند.
پس “بحران آفرینان” به ویژه در زمانی که نظام اسلامی با تثبیت ریشه ها می کوشد دایره فراگیری خود را به طور روزافزون بگستراند، هر نامی که داشته باشند، نمی توان بر آنان نام “اصولگرا” نهاد.