• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1045)
پنج شنبه 1/2/1390 - 18:34 -0 تشکر 310334
شهیدان پای ما لنگ است؛ شما بیایید

شهیدان‌، یاران‌، دوستان‌، دردآشنایان‌، ای‌ شما که‌ شب‌ها را در میان سنگرهای‌ شلمچه‌ تا به‌ صبح‌ در کنار یک‌دیگر چشم‌ بر هم‌ نمی‌نهادیم‌ تا دشمن‌ به‌ فکر شیطنت‌ نیفتد. ای‌ پاکان‌ که‌ صبح‌ها در سنگر پیشانی‌ فاو، در سنگر و کانال‌ پیشانی‌ مهران‌ با هم‌ دیده‌بان‌ روز بودیم‌. ای‌ شما که‌ می‌دانید امروز ما چه‌ می‌کشیم‌. شما خوب‌ می‌دانید که‌ بر ما چه‌ گذشته‌ است‌ و می‌گذرد. شما از دل‌ ما خبر دارید. مگر می‌شود روزها، ماه‌ها و سال‌هایی‌ با هم‌ هم‌‌سنگر بوده‌ باشیم‌، آن‌ وقت‌ فراموشتان‌ شود که‌ در این‌ کنج‌ دنیا دوستانی‌ داشته‌اید؟

شهیدان‌! ما آمدیم‌؛ به‌ هر کوی‌ و برزن‌ که‌ نامی‌ و نشانی‌ از شما بود. دیوارهای‌ گچی‌ اتاق‌های‌ پادگان‌ دوکوهه‌ را با حرص‌ و ولع‌ برانداز کردیم‌ تا یادگاری‌ای‌ از شما بر آن‌ ببینیم‌. به‌ حسینیة شهید حاج‌ «همت» آمدیم؛ همان‌جا که‌ شب‌ها نماز شب‌ برپا می‌داشتید. زمین‌ را بوسیدیم‌ و بوییدیم‌. در زمین ‌صبحگاه‌؛ آن‌جا که‌ در دل‌ سیاه‌ شب‌، یکه‌ و تنها با معبود و معشوق‌ خویش راز دل‌ می‌گفتید، فریاد زدیم‌. سوز و گدازمان‌ سنگ‌ریزه‌‌های پادگان‌ را به‌ جوشش‌ درآورد، ولی‌ شما نبودید. و شاید هم بودید و نیامدید.

شلمچه‌ را، خاک‌های سرخش‌ را و جاده‌‌های پر از ترکش‌ و آهنینش‌ را وجب‌‌به‌‌وجب‌ جستیم‌ تا بلکه‌ نشانی‌ از شما بیابیم. در میان‌ خاکریزها و سنگر‌های قدیمی‌ قدم‌ برداشتیم، اما آن‌جا نیز نبودید. شاید هم بودید و نیامدید.

همة عشق‌ و حالم‌ از دار دنیا شده‌ است‌ مشتی‌ خاک‌ شلمچه‌ که‌ خون شما آن‌ را سیراب‌ کرده‌ است‌ و تکه‌‌پاره‌هایی‌ از لباس‌ شما که‌ در مقتل‌گمنامتان‌ پیدا شده است و چند آهن‌‌پاره‌ و ترکش‌ که‌ چه‌ بسا بدن‌ مطهر شما را دریده‌ باشد. داشت‌ فراموشم‌ می‌شد. آن‌ سربند را هم‌ بر آن‌ها می‌افزایم‌؛ همان‌ سربند سبزرنگ‌ «یاحسین‌(ع)» شهید را که‌ تابستان‌ سال‌ 65 از میدان‌ مین‌ فکه‌، به‌ یادگار، عاریت‌ گرفتم‌. میان‌ سیم‌‌های خاردار، بر بالای‌ سر جناز‌های به‌ ظاهر نامعلوم‌، ولی‌ پرآوازه‌، خونین‌ و سوراخ‌ از ترکش‌، دست در دست باد داده بود.

همة عشق‌ و صفای‌ من‌ و همة آن‌چه‌ که‌ امیدوارم‌ با خود به‌ دیار باقی ‌ببرم‌، همین‌ است‌ و بس‌. نزدیک‌ بود فراموشم‌ شود؛ تربت‌ کربلا را، آن‌ مهر مقدسی‌ را که‌ عزیزی‌ از آن‌ دارالشفای‌ آزادگان‌ هدیه‌ آورده‌ است،‌ توتیای چشم‌ کرده‌ و بر آن‌ جمع‌ پاک‌ افزوده‌ام‌. فکر می‌کنید با آن‌ها چه‌ می‌کنم‌؟ هرگاه‌ یاد شماها می‌افتم‌، هر لحظه‌ بغض‌ می‌خواهد مرا خفه‌ کند و من‌ یقة دنیا را می‌گیرم‌ و هرگاه تابوت‌های چوبین‌ استخوان‌هایتان‌ را از جنوب‌ و غرب‌ می‌آورند، عقده‌ دل‌ با آن‌ها می‌گشایم‌. می‌نشینم‌، آلبوم‌ عکس‌هایم‌ را؛ همان‌ را که‌ فقط‌ به‌ تصاویر پاک‌ شما شهیدان‌ مزّین‌ است‌، می‌گشایم‌ و آرام‌‌آرام‌ سعی‌ می‌کنم‌ بگریم‌.

شهیدان بیایید! می‌دانم‌ می‌خواهید گله‌ کنید؛ حق‌ هم‌ دارید. می‌دانم هرگاه‌ شما را می‌آورند و می‌برند، چه‌ می‌گذرد. بگذارید هیچ‌ نگویم‌. بگذارید با همین‌ سوز و داغ‌ بسازم‌. بگذارید عقدة دل نزد شما که‌ دردآشنایید نگشایم‌. می‌دانم‌ می‌خواهید شِکوِه‌ کنید؛ از این که‌ وقتی‌شما را می‌آورند، کسی‌ عین‌ خیالش‌ نیست‌. چندی‌ پیش‌ در یکی‌ از شهرستان‌ها بودم‌. می‌خواستند صدتای‌ شما را بیاورند و آوردند. باورم نمی‌شد این‌‌قدر مظلوم‌ باشید. شهرداری‌ نه‌ خیابانی‌ را آب‌ و جارو کرد، نه دیوارها از نوشته‌ها سنگین‌ شد و نه‌ میخ‌ پلاکاردهای رنگین‌، سینة درختی را خراشید. یادم‌ نمی‌رود، هرگاه‌ یکی‌ از آقایان‌ و اکابر می‌خواهد به‌ ناکجاآبادی‌ برود، چه‌ها که‌ نمی‌کنند. بگذارید زبان‌ در کام‌ بگیرم‌. می‌دانم‌؛ شما را می‌آورند، ولی‌ همان‌ آقایان در تشییع‌ شما شرکت نمی‌کنند. مگر این‌ حرف‌ خودتان‌ نیست‌ که‌ شما به‌ آمدن‌ آن‌ها نیازی‌ ندارید، بلکه‌ آن‌ها باید محتاج‌ آمدن‌ شما باشند؟

شهیدان‌! خودتان‌ می‌دانید چرا باز دست‌ به‌ قلم‌ بردم‌. آگاهید چرا دوباره‌ زبان‌ به‌ شِکوِه‌ گشودم‌. مگر می‌شود انسان‌ بداند و بشنود شما چه‌کرده‌اید و برای‌ چه‌ رفته‌اید، ولی‌ بی‌اهمیت‌ به‌ خود مشغول‌ باشد؟ آخ‌ که استخوان‌های سبکتان‌ که‌ وظیفه‌مان‌ را بسی‌ سنگین‌ می‌کنند، آتش‌ به‌ جانم‌ می‌زنند. وقتی پیکرهای‌ مطهر بر جای‌ مانده‌تان‌ را در شرق دجله‌ و در جزایر مجنون‌ دیدم‌، سوختم‌. از همان‌ سوختنی‌ که‌ هنگام‌ بر جای نهادن‌ پیکر «هاتف‌، بوجاریان‌، ابوالحسنی‌، یوسف‌» و... بر جانم‌ افتاد.

وقتی‌ سیمای‌ سرخگون‌ شما را دیدم‌؛ آن‌‌گونه‌ که‌ سرهای ‌سرافرازتان‌ مظلومانه‌ هدف‌ تیر خلاص‌ قرار گرفته‌ بود، چه‌ می‌توانم‌ بگویم‌؟ درست ‌چون‌ مولا و سرورتان‌ اباعبدلله‌ الحسین‌(ع‌)، پوتین‌ از پایتان‌ به‌در آوردند و هرچه‌ داشتید و نداشتید به‌ غارت‌ بردند. مگر می‌توان‌ پیکرهای‌ مطهرتان‌ را پشت‌ سر یک‌دیگر در میدان‌ مین‌، در حالی‌ که‌ نوار سفیدرنگ‌ معبر را سرخ‌ کرده‌ بود، دید و لب‌ بست‌؟

شهیدان‌! باز می‌گویم‌ شما بیایید. ما را پای‌ آمدن‌ لنگ‌ است‌. ما را غل‌ و زنجیر در قدم‌ است‌. ما را یارای‌ گام‌ زدن‌ نیست‌. مگر نه‌ این‌که‌ ما بر جای‌ ماندگانیم‌ و وا مانده‌؟ پس‌ به‌ شما امید داریم‌ که‌ دستمان‌ را بگیرید. بگذارید دنیا با همة تجملات‌ و زیبایی‌هایش بشود مال همان‌ها که هست‌‌ونیستشان‌ را به‌ پایش‌ می‌ریزند. عشق ما‌ شما هستید و خدای‌ شما. ما اگر آقایمان‌، آقا «سید علی‌» را نداشتیم‌ که‌ تا حالا دق‌ می‌کردیم‌. خیلی شانس‌ آوردیم‌ كه کسی‌ هست‌ زخم‌ دلمان‌ را مرهم‌ نهد.

شهیدان‌! نمی‌‌خواهم‌ بگویم‌ باب‌ شهادت‌ را بگشایید که‌ آن‌ فقط‌ بر شما مفتوح‌ بود و بر ما دیواری‌ است‌ بلند و دست‌‌نیافتی‌. دلمان‌ را آرام بخشید. بیایید؛ به‌ دیدنمان‌، به‌ دلجویی‌مان‌. باور کنید این‌ روزها بیش‌تر از هر زمان‌ دیگر محتاج‌ شماییم‌. تا شما و خدایتان‌ را داریم‌، سراغ‌ که برویم‌؟ بیایید و ما را در بزم‌ خوشتان‌ به‌‌عنوان‌ تماشاچی‌ راه‌ دهید. بیایید؛ هرگونه‌ که‌ پسندتان‌ است‌؛ در خواب‌ یا بیداری‌. در بیداری‌ که‌ محال‌ می‌بینم‌، در خواب‌ بیایید. باور کنید شب‌ها را فقط‌ به‌ این‌ نیت‌ و آرزو که‌ شما را در رؤیاهایمان‌ ببینیم‌، سر بر بالین می‌نهیم‌.

مگر نه‌ این‌که‌ در سالگرد هر سالة هر کدامتان‌ ـ که‌ برای‌ ما سالگرد ندارد. هر روز که‌ می‌گذرد، آن‌ را به‌ ایام‌ فراق‌ شما می‌افزاییم‌ و حساب روزهای‌ جدایی‌مان‌ از شما را داریم‌ ـ قسمتان‌ می‌دهیم‌ که‌ به‌ سراغ‌ ما بیایید که سخت دل‌سوخته‌ایم‌؟ درست‌ است‌ كه اخلاص‌، صداقت‌ و آن‌ روزهای خوش‌ با هم‌ بودن‌ را از دست‌ داده‌ایم‌، ولی‌ باور کنید در قلب‌ سیاه‌‌گشته‌مان هنوز برای‌ شما پاکان‌ جایی‌ هست‌ تا در آن‌ سکنا گزینید. مگر می‌شود با غبار و ابرهایی‌ هرچند تیره‌، خورشید را محو کرد؟

شهیدان‌! می‌دانم‌ هرچه‌ بخواهم‌ بگویم‌، برایتان‌ تکراری‌ است‌؛ از روزهای‌ پایان‌ جنگ‌ و از آن لحظه‌ها که‌ میان‌ ما و شما فاصله‌ انداختند. ده‌ها، صدها و بلکه‌ هزاران‌ بار این‌ حرف‌ها را زده‌ام‌، ولی‌ باورکنید همة آن‌چه ‌می‌گویم،‌ فقط‌ از درد فراق‌ است‌ و نه‌ چیز دیگر. پس‌:

«شهیدان‌، بیایید! ما هستیم‌.»

منبع :ماهنامه امتداد

خوشا شهیدان و خوشا آنان که با یاد شهیدان زنده اند

پنج شنبه 8/2/1390 - 15:26 - 0 تشکر 312692

سلام

بسیار بسیار زیبا...و دل گیر بود...دل نشین هم بود....ممنونم....

***این‌ روزها بیش‌تر از هر زمان‌ دیگر محتاج‌ شماییم‌.***

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

جمعه 9/2/1390 - 16:18 - 0 تشکر 313078

سلام
واقعا برای بازماندگان جنگ سخته که تا یک قدمی شهادت رفتند اما شهید نشدند خدا صبرشون بده

گاهي به آسمان خيالم عبور کن

شعر مرا نيم نگاهي مرور کن

دل مرده ام،قبول . . .!

تو اما مسيحا باش،

يک جمعه هم زيارت اهل قبور کن.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.