• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1224)
چهارشنبه 25/12/1389 - 12:0 -0 تشکر 299324
خداوند از زدن هیچ مثلی حیا نمی کند!!(قسمت اول)

خداوند از زدن هیچ مثلی حیا نمی کند!!(قسمت اول)
خداوند از زدن هیچ مثلی حیا نمی کند!!(قسمت اول)


 



إن الله لا یستحیی ان یضرب مثلاٌ ما بعوضة منا فوقها فاما الذین امنوا فیعلمون ان الحق من و اما الذین کفروا فیقولون ماذا ارادالله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین »
«خدا از اینکه به پشه یا کوچکتر از آن مثل بزند شرم نمی کند مؤمنان چون آن را بشنوند میدانند که درست است واز ناحیه پروردگارشان است. ولی کافران گویند خدا از این مثل چه منظور داشت. بسیاری را با آن هدایت و بسیاری را بوسیله آن گمراه میکند. ولی جز نافرمانان را بدان گمراه نمی کند»

شأن نزول :
 

در ذیل این آیه در تفسیر مجمع البیان و نمونه و عده الابرار و کشف الاسرار شأن نزولهایی با مضمون مشترک آمده است که در اینجا از تفسیر مجمع البیان این شأن نزولها ذکر میشود:
(«1- دو مفسر نامدار-ابن عباس و ابن مسعود-درباره شأن نزول این آیه می گویند:
در آیات گذشته، خدا به منظور ترسیم شرایط روحی و اجتماعی منافقان، در مثال آورده نخست فرمود «مثلهم کمثل الذی استوقد نارا . . .» و دیگر فرمود « او کصیب السماء...» منافقان هنگامی که این دو مثال را شنیدند . گفتند : خدا برتر و بالاتر است از اینکه اینگونه مثالها را بزند وآیات را به این صورت درون انگاشتند. اینجا بود که این آیه فرود آمد: « إن الله لا یستحیی...»
2- اما برخی دیگر مانند حسن بصری میگوید: هنگامی که خدا در آیات خویش به عنکوت و مگس مثال زد شرک گرایان عرب در مورد آن دو مثال ، سخنان ناروا بافتند؛ از این رو این آیه نازل شد»)(۱)
در تفسیر کبیر ذیل این آیه شأن نزولهایی به همین مضمون آمده است که طعنه زنان میتوانند یهودی، منافقان یا مشرکان باشند در آنجا که میگوید: « قفال میگوید همة این قولها در اینجا محتمل است اما یهود، برای اینکه در آخر آیه میگوید ( وما یضل به...) این صفت یهود است. زیرا خطاب به وفای عهد پس از آن با بنی اسرائیل است و اما کافران و منافقان در سوره مدثر آیه 31 یاد شده اند ( ولیقول الذین فی قلوبهم...) و اما کسانی که در دلهایشان بیماری است منافقان اند و کسانی که کافر شدند محتمل است که مشرکان باشند زیرا سوره مکی است، لذا هر دو فرقه را در اینجا جمع کرده است.
چون این ثابت شد گوییم احتمال همة این وجوه در اینجا پا برجاست، زیرا کافران و منافقان و یهود در آزار رساندن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) توافق کرده بودند، و از آغاز سوره تا اینجا یاد یهود و منافقان و مشرکان رفته است، و همه آنان از کسانی بودند که کافر شده بودند. قفال میگوید: و جایز است بی مقدمه و بی سببی نازل شده باشد، زیرا معنای آن در نفس خویش مفید است(۲) .
در تسنیم نیز چنین آمده است:
احتمال این که آیه بدون شأن نزول نازل شده باشد قوی نیست زیرا محتوای آیه از مسائل برهانی یا مواعظ اخلاقی ابتدائی نیست، مگر به لحاظ دفع دخل مقدر زیرا قبلاً دو مثل در همین سوره بازگو شده برای این که مبادا کسی طعن بر تمثیل الهی وارد کند و چنین حکم جامعی در مورد ضرب مثل در قرآن ارائه شده(۳) .

ترجمه لغات آیه:
 

در این قسمت سعی شده که توسط برخی از کتب لغت مشهور مانند: مقایس اللغه و مفردات راغب استفاده شود. لغات مهمی که در این قسمت معنی شده به شرح زیر می باشد:
حیاء: در مفردات راغب چنین آمده است: حیاء یعنی خودداری نفس از زشتی ها و ترک زشتی ها لذا می گویند حیی اسم فاعلش است . استحیاء اسم فاعلش مستحیی است ونیز گفته شده یستحیی اسم فاعلش مستح ٍ است . درمعجم مقایس اللغه آمده است که بر دو اصل است یکی خلاف عرف و دیگری استحیاء که ضد وقاحه است و چنین آمده است: « والاصل الآخر: قولهم استحییت منه استحیاء و قال ابو زید ،حییت منه احیا ،اذ استحییت. فاما حیاء الناقه و هو فرجها ،فیمکن ان یکون من هذا کانه محمولٌ علی انه لو کان ممن یستحیی لکان یستحیی من ظهوره و تکشفه» در تفسیر کبیر آمده است: باید دانست که حیاء عبارت است از تغییر و انکساری که به انسان از ترس آنکه بر او عیب کنند و او را نکو هند دست میدهد و اشتقاق آن از حیات است .
بعوضة : برای یافتن معنی این کلمه نیز به مفردات راغب راجعه کردیم که در آن چنین آمده است:« لفظ بعوض برای مگس از کلمه بعض که به معنی کوچک از چیزی است گرفته شده و به خاطر کو چکی جسمش نسبت به سایر حیوانات که جزء بسیار کوچکی از آنهاست آن را بعوضه وبعوض میگویند.» در معجم مقایس اللغة آمده است:« بعض: الباء و العین و الضاء اصل واحد وهو تجزئه الشیء . . . و مما شذ عن هذا الاصل البعوضه و ه معروفه والجمع بعوض واصحاب البعوضه قوم قتلهم خالد بن الولید فی الرّدّه ». آیت الله سبحانی در کتاب مثل های آموزنده قرآنی می فرماید: در زبان عرب به معنی «پشه های ریز»است وبه نوع بزرگتر «بق» گویند و در ادبیات فارسی بیشتر در مورد تحقیر به کار میرود.
فاسقین : در مفردات راغب برای این کلمه چنین آورده است: « ظال از ممنوعیت ماو حرمت شرع خارج شده وبه آنها عمل کرد. این معنی مثل همان است که می گویند: فسق الرطب در وقتی که خرما از پوستش خارج شود.
فسق اعم از کفر و فراگیرتر از آن است و به کم و زیاد گناهان هر دو واقع می شود ولی بطوری که معمول است فسق در گناهان زیاد بیشتر به کار میرود . و در موارد زیادی که کلمه فاسق به کار می رود منظور کسی است که نخست انجام دادن حکم شرع را ملتزم شده و به آن اعتراف و اقرار کرده و سپس تمام احکام یا بعضی از آنها را تباه می کند و به اقرار خویش وفا نمیکند.» در قاموس قرآن آمده است : از ریشه فسق به معنی خروج از حق است.چنانچه درباره ابلیس است که «کان من الجن ففسق عن امر ربه(کهف/50) یا در آیه 120/ انعام: و لا تأکلو . . . و انه لفسقٌ و در روایات فسوق به کذب تفسیر شده است. در قرآن آمده است که به سخن فاسق اعتماد و اعتبار نکنیم.(حجرات/6)
مثل : در مفردات راغب آمده است: « والمثل عبارت عن قولٍ فی شیءٍ یشبه قولاً فی شیءٍ آخر بینهما مشابهه؛ لیبین احدهما الاخر و یصوره». سید علی اکبر قرشی در قاموس قرآن میگوید : بیشتر موارد استعمال آن در قرآن همان قول راغب است .

نکات ادبی:
 

در تفسیر احسن الحدیث است که: (( لفظ ما در « مثلاً ما » مفید کثرت و ابهام است یعنی: هر مثلی که باشد و با احتمال ضعیف، زائد و برای تأکید است و « بعوضة فما فوقها » بیان مثلاً می باشد و « ما » در آن به معنای شیء است. یعنی: آن مثل پشه ریز یا چیزی بالاتر از آن باشد، در « ماذا اراد » ، « ما » برای استفهام و « ذا » برای موصول است و شاید هر دو به معنی استفهام باشد.)(4)
در اطیب البیان آمده است که:
کلمة ما در « مثلاً ما » را بعضی از مفسران زائد و برای تأکید گرفته اند ولی در مقام خود ثابت شده که در قرآن کلمة زائد نیست، حتی کاف در « لیس کمثله شیء » و لا در « لا أقسم بیوم القیامة »
بعضی گفته اند مای نکره بر معنی شیء و بعوضه بیان و تفسیر آن است. یعنیخداوند حیا نمی کند از اینکه مثل بزند به چیزی که آن چیز پشه باشد.
بعضی هم آن را «ما» ابهامیه دانسته اند مانند« لا مر ما جوع قصیر انفسه » یعنی هر مثلی که باشد و حق این است که ما در این آیه ما تأکید مثل است(5).
فأما الذین ءامنوا فیعلمون انه الحق من ربهم واما الذین کفروا فیقولون ماذا اراد الله بهذا مثلاً
« آری ؛آنان که به پیامبر و قرآن شریف ایمان آورده اند ، می دانند که آنچه خدا می گوید ، بر پایه حق است ( فأما الذین ءامنوا . . . ) اما آنان که کفر ورزیده اند می گویند : این دیگر چه مثالی است که خدا زده و هدف از آن چیست که انبوهی را با آن گمراه و بسیاری را هدایت می کند؟ « و إنّا الذین کفروا . . .» اما واقعیت این است که با این مثال ، تنها نافرمانان را گمراه میسازد ، نه حق جویان را »(6)
کافران در واقع دلیل می آورند که این مثال ها باعث تفرقه شده گروهی را هدایت و گروهی را گمراه کرده است پس این مثالها نمیتواند از طرف خدا باشد که در پایان آیه جواب آنها داده می شود .(یضل به کثیراً و یهدی به کثیراً و ما یضل به الّا الفاسقین)
در نمونه یک احتمال آورده است . این جمله جمله خداست که در اینصورت معنی آن این چنین است که خدا در جواب آنها گفتند منظور از این مثالها چیست فرمود: هدف این است که عده ای را گمراه وعده ای را هدایت می کند و جز فاسقان کسی گمراه نمی شود اما نظر اول یعنی اینکه جمله « یضل به کثیراً. . .» کلام کافران باشد به نظر صحیح تر می رسد.
اما در مجمع البیان در این مورد توضیح مفصلی داده است که خالی از لطف نیست که تمام آن را در اینجا بیاوریم: «1-فرّا می گوید: این فراز ، سخن کسانی است که پس از شنیدن آیه گفتند : این چه مسأله ای است که گروهی را گمراه و گروهی را هدایت می کند ؟ در جواب آنان آمده است که « و ما یضل به الّا الفاسقین» 2- بعضی گفته اند: جمله « یضل به کثیراً» سخن خداست ، نه مخالفان وحی رسالت . با این بیان ، معنای آیه این گونه است که : « وایمان آوردگان هنگامی که آن را از سوی خدا می دانند هدایت می یابند » پس نسبت گمراه ساختن به این آیه با قرآن ، بدان جهت داده شده است خداوند با بیان مثال و در غالب آن مفاهیم معنوی و معارف خویش را روشن میساخت و این برای آزمون آنان کافی بود ؛ اما آنان با همه این بیانات روشن در غالبهای گوناگون از جمله مثال ارائه شده ، آن را دروغ پنداشته اند و راه گمراهی را در پیش گرفتند ؛ همان گونه که گروهی نیز آن را درست و حق ارزیابی کردند و هدایت یافته اند. در نتیجه معنای آیه شریفه عبارت است از اینکه : « خدا بندگانش را با این آیات و مثالها آزمایش می کند ؛ پس گروهی گمراه میشوند و دسته ای راه هدایت را برمیگزینند » همچنانکه در این آیه آمده است که: پروردگارا این بتها بسیاری از مردم را گمراه ساخته اند(7). درست مانند کسی که طلا یا نقره ای را برای آزمایش به کوره می افکند و آنگاه مشخص می شود که فاسد بوده ؛ به او می گویند: نقره ات را تباه کردی. در اینجا ، منظور این است که با این آزمایش ، طلا یا نقره است فاسد و فاقد ارزش و عیار لازم شناخته شده نه اینکه خود باعث تباهی آن شدی .
3-نکته دیگر این است که اضلّ، یضلّ هخم به معنای گمراه کرد و می کند (متعدی) و هم به معنای گنراه شد و می شود(یعنی لازم) آمده است. برای نمونه هنگامی که گفته می شود« فلانٌ اضلّ ناقه» منظور این نیست که واقعاً او گم کرده باشد ، بلکه به این معناست که شتر او گم شده است . و در مواردی هم که تباهی و گمراهی و گمراه کاری به کسی یا چیزی نسبت داده می شود در شأن آن کس یا چیز نیست همین گونه است .
گمراهی، گاه بدان جهت به خدا نسبت داده می شود که خدا مهری را که به مؤمنان به سبب ایمان و کارهای شایسته آنان دارد و گذرگاههای حساس و لبه پرتگاهها ، با امدادهای غیبی خود آنان را از سقوط باز می دارد و نجات می دهد، چنین مهری را به کافران و گناهکاران بدلیل حق ستیزی و تبهکاریشان ندارد؛ و آنها را پس از راه نمودن و ارشاد ، به حال خود رها می کند . . . آری از این نظر ممکن است گمراه ساختن تبهکاران به خدا نسبت داده شود
راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بذار تا بیفتد و بند سزای خــویش
و به بیان روشنگرانه قرآن « فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون»(8)
4- نسبت گمراه ساختن حق ستیزان به خدا، از این روست که خداوند پس از انتخاب راه گناه و گمراهی از سوی آنان ، به کفرشان حکم می کند و آنان را از نعمت هدایت خویش محروم می سازد درست بسان تکفیر کردن فردی است که کفر ورزیده است. هنگامی که فردی کفر درونی خود را بروز می دهد و دیگری به کفر او حکم می کند ، نمی توان گفت که او را کافر ساخته است بلکه باید گفت او را تکفیر کرده است.
5- «اضلال » یا گمراه ساختن به معنای « کیفر و عذاب کردن » نیز آمده است، برای نمونه قرآن می فرماید: « و إن المجرمین فی ظلالٍ و سُعُر »(9) و نیز می فرماید : « و قالوا أءِذا ضُلَلنا فی الأرض أءِنّالفی خلقٍ جدید»(10)
و «اضلال» به معنی «بطلان» نیز آمده است « الذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم» و با این دیدگاه معنای آیه « یضل به کثیراً . . .» این می شود که: با این مثال و آیه قرآن ، گروه بسیاری از کافران و تبهکاران نابود می شوند یا به عذاب گرفتار می آیند و گروه زیادی از ایمان آوردگان به پاداش ایمان وعمل خویش هدایت می شوند .
کوتاه سخن اینکه اگر ژرف بیاندیشیم، همه موارد و آیاتی که در آنها « اضلال» به خدا نسبت داده شده ، به یکی از اقسام چند گانه ای که گذشت بر میگردد : و این « اضلال» وگمراه گری به طور بنیادی ، غیر از «اضلال» و گمراهی است که در آیات زیر به شیطان یا شیطان صفتان چون فرعون و سامرا ومانند آن نسبت داده شده است»(11) (یس/62، طه/79، طه/85 )
درتفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی مطلب جدیدی را باز کرده است ودر مورد اضلال وهدایت توسط خداوند و علت کثرت آن در قرآن چنین بیان فرموده است:
«خدای سبحان در اینجا اضلال و هدایت را به خود نسبت می دهد . کثرت در این جمله کثرت نفی است، نه نسبی . توضیح اینکه قرآن از یک سو می فرماید: مؤمنان کم هستند ( وقلیلٌ من عبادی الشکور) و از سوی دیگر می فرماید: خدا عده زیادی را هدایت می کند : ( و یهدی بهی کثیرا ). از این دو تعبر استفاده می شود که مؤمنان به خودی خودی کم نیستند، لیکن هنگامی که با کفار سنجیده می شوند، شمار آنان نسبت به کفار اندک است، بنابر این کافران هم کثیر نفسی اند و هم کثر نسبی، ولی مؤمنان فقط کثر نفسی اند.
کثرت مؤمنان را به گونه ای دیگر می توان چینی توجیه کرد:

الف) ایمان حکمت است.
ب) حکمت از سنخ کوثر است و قرآن کریم از آن به خیر کثیر یاد کرده است(12).
ج) مؤمنان بر اثر بهره مندی از ایمان و عمل صالح، از حکمت بهره مندند و حکیمان اهل کوثرند و کوثر هر چه باشد کثیر است.»(13)
 

در مورد انواع هدایت در تسنیم آمده است که: اضلال و هدایت به سوی خداوند بر دو قسم است: «یکی ابتدایی و دیگری پاداشی و کیفری. هدایت ابتدایی از اوصاف کمالی حق است و بر دو گونه است. تشریعی و تکوینی
غیر از هدایت عمومی ابتدایی، خدای سبحان هدایت ویژه ای به نام هدایت پاداشی برای مکلفان دارد که به معنای « ایصال به مطلوب » و تسویه و تأیید است ونصیب کسانی می شود که با حسن اختیار خود بر اثر هدایت ابتدایی حق را پذیرفته و به آن عمل کرده باشند
اما اضلال ابتدایی از اوصاف نقص و صفات سلبی خداوند سبحان است که به دو صورت فرض می شود: تشریعی و تکوینی
جملة ( و ما یضل به الا الفاسقین ) مقید اطلاق در بند آیه یعنی ( یضل به کثیرا ) است. پس کثیری که مورد اضلال کیفری واقع می شوند فاسقان هستند و این تقیید همراه با حصر است(14).
اما در مجمع البیان در مورد اقسام هدایت چنین آمده است:
واژة هدایت به معنای « راه نمودن و ارشاد» در قرآن شریف به چند نوع تعبیر شده است:
الف) ارشاد و راهنمایی: به معنای هدایت همه جانبه، خواه افراد توحید گرا باشند خواه شرک گرا. برای نمونه آیاتی چند در اینجا ذکر می شود.
در آیة 52 سورة زخرف آمده است: « أم أنا خیرٌ من هذا الذی هو مهیمن و لا یکاد یبین»
ضمناً در آیات دیگری مانند نجم/ 23 و فصلت/ 17 و دهر/ 3 و بلد/ 10 نمونه های دیگری آمده است.
ب) هدایت یا مهر بیشتر: نوع دیگر هدایت خدا مهر او به بندگان خاص خود است که به راهیابی بیشتر و بهتر در راه حق و عدالت می انجامد. ( سوره محمد آیه 17)
ج) رسیدن به واقعیت: نوع دیگر هدایت رسیدن به واقعیتها و و اهداف است. قرآن در آیة نه سورة یونس می فرماید: « انّ الذین أمنوا و عملوا الصالحات یهدیهم ربهم به ایمانهم». و نیز در آیات چهارم و پنجم سورة محمد می فرماید: « والذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم- سیهدیهم و یصلح بالهم». گفتی است که در این آیه شریفه هدایت به ناگزیر باید در اوج گرفتن به هدف معنا شود، چرا که پس از مرگ وظیفه و تکلیفی نیست که انسان بدان هدایت شود.
د) حکم به هدایت: نوع دیگر هدایت که در قرآن شریف این است که خدا به هدایت برخی حکم می کند و راه یافتن آنان را گواه می دهد. در آیه 17 سوره کهف در این رابطه آمده است: « من یهد الله فهو مهتد و من یضلل الله فلن تجد له ولیاً مرشداً »
ه) فراهم ساختن مقدمات: نوع دیکر هدایت این است که خداوند مقدمات هدایت و نجات را برای فرد یا جامعه ای فراهم می سازد و آنان چیزهایی را می فهمند که به تدریج و خود به خود به سوی ایمان رهبری می شوند. نسبت دادن هدایت در این مورد به خدا این را می رساند که فردی نیروی حرکت را در پدیده و جسمی قرار دهد و آن پدیده به حرکت درآید. اینجاست که می توان گفت که این پدیده را او به حرکت درآورده است. واقعیت اینجاست که هدایت و ارشادی که مقدمه و وسیلة حرکت به سوی خدا و آنگاه شناخت جهان آفرین می شود، با هدایتی که در دستورات او آمده است متفاوت است. چرا که در این بخش از هدایت، خداوند از طریق دعوت به توحید و تقوا و انجام دادن کارهای شایسته و هشدار از گناهان، انسان را به سوی سعادت راه می نماید، اما در حالت اول زمینه مقدمة راه یافتن به سوی حق را در ژرفای جان انسان شعله درمی سازد یا به او الهام می کند(15).
مطلبی در مورد فاسقان نیز آنچه از تفاسیر بر می آید چنین است: گر چه فسق در قرآن کریم گاهی به معنای انحراف اعتقاد، یعنی کفر و نفاق و گاهی به معنای انحراف عملی با حفظ ایمان به کار می رود و یقین مصداق خاص بر عهدة قرینه است، ولی در خصوص مقام قرینة یقین کننده دلالت دارد مراد فسق کلی اعتقادی است نه فسق جزئی و عملی، زیرا اولاً فسق در آیه محل بحث در برابر ایمان قرار گرفت نه زیر مجموعة آن و ثانیاً به عنوان طعن در قرآن و وحی الهی است که حتماً فسق اعتقادی را همراه خواهد داشت .

پى‏نوشتها:
 

(۱)-مجمع البیان – طبرسی- جلد یک- ص 150 تا 159
(2)-تفسیر کبیر- امام فخر رازی- جلد 2- ص 888
(3)-تفسیر تسنیم- جوادی آملی- جلد 2- ص 508تا 544
(4)- تفسیر احسن الحدیث- سید علی اکبر قرشی- جلد اول ص 77 و 78
(5)-اطیب البیان- جلد 1- ص 479
(6)-مجمع البیان- طبرسی- جلد 1- ص150 تا 159
(7)-ابراهیم: 36
(8)-زخرف: 83
(9)-قمر: 47
(10)-سجده: 10
(11)-مجمع البیان- طبرسی- جلد 1- ص150 تا 159
(12)-بقره: 269
(13)-تسنیم- جوادی آملی- جلد 2- ص 508 تا 544
(14)-تسنیم- جوادی آملی- جلد 2- ص 508 تا 544
(۱5)-مجمع البیان -طبرسی- جلد 1- ص 150 تا 159

منبع: سایتrasekhoon.net  

چهارشنبه 25/12/1389 - 12:42 - 0 تشکر 299375

خداوند از زدن هیچ مثلی حیا نمی کند!!(قسمت دوم)
خداوند از زدن هیچ مثلی حیا نمی کند!!(قسمت دوم)





بحثی معروف که ذهن بسیاری از علماء را به خود مشغول کرده است ، بحث پیرامون جبر و اختیار است . این مسئله از آن مسائلی است که در همه ادیان در موردآن بحث های زیادی شده است که برسراین مسئله اختلافات زیادی است . در بین حتی مسلمانان نیز در این مورد اختلاف زیاد است. در این مورد نگارنده ترجیح داده است که خلاصه ای ازاین بحث که در تفاسیر نمونه و المیزان آمده است بیان کند:
در نمونه به طور خلاصه چنین آمده است:
ظاهر آیه ممکن است این توهم را به وجود آورد که هدایت و گمراهی، جنبه ای اجباری دارد و تنها منوط به خواست خداست، در حالی که آخرین جملة این آیه حقیقت را آشکار کرد و سر چشمة هدایت و اضلال را اعمال خود انسان می شمارد. توضیح اینکه همیشه اعمال و کردار انسان نتایج و ثمرات و بازتاب خاصی دارد. از جمله که اگر اعمال نیک باشد نتیجة آن روشن بینی و توفیق هدایت بیشتر به سوی خدا و انجام اعمال بهتر است. شاهد این سخن ایة 29 سورة انفال است و اگر دنبال زشتی ها برود، تاریکی و تیرگی قلبش افزون می گردد و به سوی گناه بیشتر سوق داده می شود و گاه با سر حد انکار خداوند می رسد، شاهد این گفته آیة ده سورة روم می باشد.
بنابراین انتخاب راه خوب یا بد از اول در اختیار خود ماست. این حقیقت را وجدان هر انسانی قبول دارد. سپس باید در انتظار نتیجة قهری آن باشیم. خلاصه اینکه هدایت و ضلالت در قرآن به معنی اجبار به انتخاب راه درست یا غلط نیست. بلکه به شهادت آیات متعددی از قرآن هدایت به معنی فراهم آوردن وسایل سعادت و اضلال به معنی از بین بردن زمینه های مساعد است، بدون اینکه جنبة اجباری به خود بگیرد. این فراهم ساختن اسباب(توفیق) و یا بر هم زدن اسباب ( سلب توفیق ) نتیجة اعمال خود انسانهاست که این امور را در پی دارد. پس اگر خدا به کسانی توفیق هدایت می دهد و یا از کسانی سلب توفیق می کند، نتیجة مستقیم اعمال خود آنهاست
در المیزان چنین آمده است:
اگر خدای سبحان بندگان خود را مجبور به هدایت یا معصیت کرده بود به طوری که اولی قادر بر مخالفت و دومی قادر به اطاعت نبود دیگر معنا نداشت که برای اطاعت کاران بهشت و برای معصیت کاران دوزخ مقدر بدارد و حال آنکه مقرر داشته، باید در اولی پاداشش به جزاف و در مورد دومی کیفرش ظلم باشد. جزاف و ظلم در نزد عقلا، قبیح و مستلزم ترجیح بدون مرجح است که آن نیز نزد عقلا قبیح است و کار قبیح کار بدون دلیل و حجت است و خدای تعالی صریحاَ آن را از خود نفی کرده و فرموده ( لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل )، رسولان را گسیل داشت تا بعد از آن دیگر مردم حجتی علیه خدا نداشته باشند[1].
سؤالاتی که در این آیه مطرح است:
اولین سؤالی که مطرح می شود این است که« شرم کردن یا نکردن » از صفات موجود اسکانی است که پذیرای تأثر از عوامل درونی و برونی باشد،واین در مورد خداوند نمی تواند صادق باشد زیرا خداوند ازتمام نقایص بدور میباشد پس چگونه در این آیه چنین آمده است؟
پرسش یه حیا اختصاص ندارد، بلکه در تمام پدیده های روانی که از فعل و انفعال است خبر می دهد نیز مطرح می باشد، مانند خشنودی و خشمگینی خدا که در برخی از آیات وارد شده است، از باب نمونه: ( لقد رضی عن المؤمنین اذ یبایعونک)[2] و یا ( غضب الله علیهم ). در حالی که خشنودی و خشمگینی که در زبان عربی به آن « رضا » گویند. در حال روانی است که شرایط مساعد و نا مساعد، پدید آورندة آن دو می باشد و در نتیجه ذات تحت تأثیر عوامل برون خود حقایق و معارف فراتر از جهان ماده ( واقعیت اسماء و صفات خدا ) وقتی در غالب الفاظی که بشر برای رفع نیازهای روزمرة خود، آنها را وضع کرده است. در آمد برای خود چنین وضعی پیدا می کند و این قصور و گوتاهی لسان بشری است که آن را برای بیان حقایق جهان بالا نیست و اگر برای بشر امکان آشنایی با زبان متناسب با معارف الهی بود، به کارگیری این الفاظ نیازی نبود. از طرفی چون سنت الهی بر این تعلق گرفته که با زبان مردم سخن بگوید و تمام پیامبران نیز با زبان قوم خود برانگیخته شده ان[3] برای تفهیم یک رشته معارف از به کار گیری این الفاظ_که معنی ظاهری آنها، با ذات اقدس الهی مطابقت ندارد_ چاره ای نیست ولی در عین حال افراد کنجگاو و آشنا به زبان قرآن می توانند با ضمیمه کردن دیگر آیات، به اهداف این آیات پی ببرند و بدانند که منظور از وصف الهی با این اوصاف این نیست که ذات اقدس الهی، کانون این نوع پدیده های روانی است، بلکه هدف، گزارشه از واکنشهای این پدیده است نه واقعیت خود آنها، توضیح اینکه به هنگام خشنودی از فردی دو چیز احساس می شود.
1- نوعی انبساط در روح و روان پدید می آید.
2- از خود واگنش متناسب مانند ستایش و پاداش نشان می دهیم.
این سخن در خشم نیز حاکم است، در آنجا نیز این دو مطلب حاکی است. در مورد دضا و خشم الهی، به خاطر پیراستگی ذات، مرحلة نخست محگوم به بطلان است، اما مرحلة دوم که از آن به عکس العمل و واکنش تعبیر می کنیم که کاملاً حاکم است. هر گاه خدا از خشنودی خود نسبت به فردی یا گروهی خبر داد، مقصود این است که به او پاداش خواهد داد.
مقصود از نفی واکنشهای این پدیده ای روانی است، زیرا انسان خجول در سایة تحول روانی دچار گرفتگی چهرة زبان می گردد، در حالی که خدا از این واکنشها پیراسته می باشد و لذا مقصود خود را پوست کنده می گوید: « انّ الله لا یستحیی» یعنی او از گفتن حقایق پروایی ندارد، همچنان که افراد غیر خجول نیز چنین می باشند، لذا برخی از آیات می فرماید: ( انّ ذلکم کان یؤذی النّبی فیستحیی منکم و للله لا یستحیی من الحق )[4] « جلوس طولانی شما در خانة پیامبر مایة ناراحتی او می گردد و از بازگویی این حقیقت شرم می کند، ولی خدا از بیان حق شرم نمی کند.»[5]
دومین سؤالی که مطرح می شود این است که تمثیل به اشیای کوچک در سأن خداوند تبارک وتعالی است یا نه؟
آیت الله جوادی آملی در تسنیم در جواب این سؤال به سه نکته اشاره می کند:
« 1- شیوه قرآن کریم این است که مطلب مهم و عظیم را با مثال بزرگ و مهم معرفی میکند چنانکه می فرماید : ( لو انزلنا فی هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاًمن خشیة الله)، ولی برای مطلب حقیر و فرومایه از امور حقیر و ضعیف مثل می آورد . چنانکه درباره متمسکان به غیر خداوند میفرماید : ( مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت) .
2- بزرگی و کوچکی ، امری نسبی است و در سنجش دو چیز با یکدیگر مطرح می شود ، ولی نسبت به خدای سبحان همه چیز یکسان است ، زیرا در برابر قدرت مطلق او کوچک وبزرگ و سخت و آسان معنا ندارد.
3- جثه هیچ موجودی معیار بزرگی و کوچکی آن نیست ، زیرا به تعبیر امام صادق(علیه السلام) حشره ریزی مانند پشه، همه مزایای یک فیل را افزون بر دو شاخک داراست .»[6]
سؤال دیگری که در مورد نکات ادبی است این است که در کلمه«فما فوقها» آیا منظور خداوند از «ما فوقها» بزرگتری از نظر جسمیاز پشه است یا از نظرارزش حیوانی آن است؟
. در تفسیر کبیر چنین آمده است. « اینکه می گوید «فما فوقها» در آن دو وجه است: یکی از آن دو این است که مراد به آن « فما هو اعظم منها فی الجثه کالذباب و العنکبوت و الحمار و الکلب» ، زیرا آن قوم تمثیل خدای تعالی را به همه این اشیاء انکار میکردند ؛ دومی این است که مراد به آن «فما فوقها فی الصّغر» است یعنی به آن چیزهایی که از بعوضه نیز خردتر هستند. و محققان به چند دلیل بدین قول بیشتر متمایل شده اند : ( یکی ) اینکه مقصود از این تمثیل کوچک شمردن بتان است ، و از این روی هرگاه مشبهٌ به حقیرتر باشد مقصود دراین باب کاملتر حاصل میگردد ؛ (دوم) اینکه غرض در اینجا بیان این نکته است که خدای تعالی از تمثیل به شیء اندک امتناع نمی ورزد ، و در موضعی این چنین واجب است که مذکور دوم حقیر تر از اولی باشد چنانچه میگویند که : فلانی در بدست کردن دینار و در بدست آوردن کمتر از دینار شدیدتر از تحمل آن در بدست آوردن دینار است ؛(سوم) اینکه شیء هرگاه کوچکتر باشد آگاهی بر رازهای آن دشوارتر باشد ، پس اگر خردی به نهایت باشد ، جز علم خدای تعالی بدان احاطه نمیابد ، پس تمثیل بدان – در دلالت و کمال حکمت – از تمثیل به چیز بزرگ قوی تر باشد . . .[7]
آیت الله مکارم شیرازی در نمونه نیز به همین معنا اشاره کرده است: « در تعبیر (فما فوقها) دو گونه آمده است :
1- گروهی گفته اند که این بالاتر نشان از بالاتر از کوچکی است.و مقام بیان کوچکی است.
2- گروهی گفته اند که این بالاتر نشان از بالاتر از بزرگی است . و خداوند به مقتضای حال هم مثالهای کوچک می زند هم بزرگ .به نظر میرسد که متغییر اول مناسب تر باشد»
در اطیب البیان چنین آمده است:« و در فما فوقها دو احتمال وجود دارد یکی فوقیت در کوچکی و پستی یعنی کمتر از بعوضه، دوم فوقیت در برزگی و معنای دوم اقرب است زیرا بعوضه حداقل مثال شمرده شد، و بعوضه به معنی صغار البقّ یعنی پشه های ریز است»[8]
آیت الله جوادی این نظر را بیان کرده و هر دو را قابل قبول می دانند: « کلمه (مافوقها) می تواند در معنای جامع به کار رفته باشد که فوق به لحاظ بزرگی مانند مگس که بزرگتر از پشه است و فوق به لحاظ کوچکی مانند میکروبهای زنده کوچکتر از پشه و نیز مانند ابعاض و اجزای پشه ، نظیر بال پشه را شامل شود. استعمال لفظ مافوق در جامع محزوری نداردچنانکه در بیش از یک معنا نیز بی اشکال است.»
در سؤال دیگر مطرح می شود که همانطور که می دانیم رحمت خداوند بر غضبش پیشی گرفته است و حال این سؤال مطرح است که چرا در این آیه اضلال بر هدایت تقدم پیدا کرده است؟
در جواب این سؤال آیت الله جوادی آملی می فرمایند:
سبقت رحمت بر غضب مقتضی تقدم (لفظی) هدایت بر ضلالت یا اضلال است. ولی گاهی بر اثر تناسب با محور بحث ضلالت یا اضلال مقدم بر هدایت یاد می شود زیرا گمراهان نقد جسورانه داشتند و فسق آنان سبب اضلال کیفری خداوند شده است. از این رو هم عنوان اضلال پیش از هدایت ذکر شده است و هم در پایان آیه از اضلال فاسقان سخن به میان آمده است.
تذکر: ضلالت و هدایت اختصاصی به مثل ندارد، بلکه در جمیع آیات و احکام قرآن جاری است
[9].

شأن نزول آیه:

در ذیل این آیه در تفسیر مجمع البیان و نمونه و عده الابرار و کشف الاسرار شأن نزولهایی با مضمون مشترک آمده است که در اینجا از تفسیر مجمع البیان این شأن نزولها ذکر میشود:
«1- دو مفسر نامدار - ابن عباس و ابن مسعود- درباره شأن نزول این آیه می گویند:
در آیات گذشته، خدا به منظور ترسیم شرایط روحی و اجتماعی منافقان، در مثال آورده نخست فرمود «مثلهم کمثل الذی استوقد نارا . . .» و دیگر فرمود « او کصیب السماء...» منافقان هنگامی که این دو مثال را شنیدند . گفتند : خدا برتر و بالاتر است از اینکه اینگونه مثالها را بزند وآیات را به این صورت درون انگاشتند. اینجا بود که این آیه فرود آمد: « إن الله لا یستحیی...»
2- اما برخی دیگر مانند حسن بصری میگوید: هنگامی که خدا در آیات خویش به عنکوت و مگس مثال زد شرک گرایان عرب در مورد آن دو مثال ، سخنان ناروا بافتند؛ از این رو این آیه نازل شد»[10]
در تفسیر کبیر ذیل این آیه شأن نزولهایی به همین مضمون آمده است که طعنه زنان میتوانند یهودی، منافقان یا مشرکان باشند در آنجا که میگوید: « قفال میگوید همة این قولها در اینجا محتمل است اما یهود، برای اینکه در آخر آیه میگوید ( وما یضل به...) این صفت یهود است. زیرا خطاب به وفای عهد پس از آن با بنی اسرائیل است و اما کافران و منافقان در سوره مدثر آیه 31 یاد شده اند ( ولیقول الذین فی قلوبهم...) و اما کسانی که در دلهایشان بیماری است منافقان اند و کسانی که کافر شدند محتمل است که مشرکان باشند زیرا سوره مکی است، لذا هر دو فرقه را در اینجا جمع کرده است.
چون این ثابت شد گوییم احتمال همة این وجوه در اینجا پا برجاست، زیرا کافران و منافقان و یهود در آزار رساندن پیامبر خدا(ص) توافق کرده بودند، و از آغاز سوره تا اینجا یاد یهود و منافقان و مشرکان رفته است، و همه آنان از کسانی بودند که کافر شده بودند. قفال میگوید: و جایز است بی مقدمه و بی سببی نازل شده باشد، زیرا معنای آن در نفس خویش مفید است»[11].
در تفسیر تسنیم نیز چنین آمده است:
احتمال این که آیه بدون شأن نزول نازل شده باشد قوی نیست زیرا محتوای آیه از مسائل برهانی یا مواعظ اخلاقی ابتدائی نیست، مگر به لحاظ دفع دخل مقدر زیرا قبلاً دو مثل در همین سوره بازگو شده برای این که مبادا کسی طعن بر تمثیل الهی وارد کند و چنین حکم جامعی در مورد ضرب مثل در قرآن ارائه شده[12].

پیامهای آیه:

1- حیا و شرم در مواردی است که کار شرعاً ، عقلاً یا عرفاً مذموم باشد. اما در بیان حقایق شرم و خجالت پسندیده نیست( لا یستحیی)
2- حقایق والا و مهم را می توان با زبان ساده در قالب مثال بیان نمود.(ان یضرب مثلاً)
3- مؤمن کلام خدا را باور دارد و مطیع آن است.( یعلمون انه حق )
4- مثالهای قرآن وسیلة تربیت و رشد است.( فیعلمون انه الحق من ربهم )
5- انسان حقیقت جو از هر نوری راه می یابد. ولی شخص بهانه گیر و اشکال تراش به هر چراغی خطا می گیرد.( ماذا أراد الله نهذا مثلا )
6- کفر و لجاجت عامل بهانه گیری است.( فاماالذین کفروا فیقولون ماذا أراد الله بهذا مثلا )
7- فسق موجب گمراهی و مانع شناخت حقایق است.( و ما یضل به الا الفاسقین)

پى‏نوشتها:

[1]- ترجمة المیزان- محمد باقر موسوی همدانی- جلد 1- ص 148
[2] - فتح: 18
[3] - ابراهیم: 14
[4] - احزاب- 52
[5] - مثلهای آموزندة قرآن- جعفر سبحانی- ص 72 تا 74
[6] - نورالثقلین- جلد1- ص 45- به نقل از تسنیم- جلد 4 ص 512
[7] - کبیر- امام فخر رازی- جلد 2- ص 897
[8] -اطیب البیان- عبدالحسین طیب- جلد اول- ص 479
[9] - تسنیم- جوادی آملی- جلد 2- ص 508 تا 544
[10] - مجمع البیان – طبرسی- جلد یک- ص 150 تا 159
[11] - تفسیر کبیر- امام فخر رازی- جلد 2- ص 888
[12] - تفسیر تسنیم- جوادی آملی- جلد 2- ص 508تا 544

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.