به مناسبت یكمین سالگرد اعدام صدام
به زانویش می کوبید و می گفت، شب قبل از دستگیری اش به منزل قیس الناطق (رانندهاش) رفته بود و از او برای اقامت اجازه خواسته بود و او نیز با احترام و خطاب کردن صدام با لفظ سرورم به او اجازه استراحت داده بود، اما وقتی بیدار می شود، نیروهای آمریکایی را بالای سرش می بیند...
وقتی که اعدام شد، خیلی ها آه کشیدند، خیلی ها ناراحت شدند، خیلی ها اشک توی چشم هایشان جمع شد، اما نه به خاطر این که دلشان به حال او می سوخت، بلکه به این خاطر که یک بار اعدام شدن در مقابل آن همه خونی که این خون آشام تاریخ از جوانان شیعه مکیده بود، برایش بسیار کم بود...
دلمان سوخت که این طور برایش دادگاه فرمالیته تشکیل دادند، دلمان سوخت که شاکیان واقعی پرونده صدام دادشان در هیچ کجای این دادگاه غیر منصفانه به گوش نرسید، دلمان سوخت که صدای سرفه های جانبازان شیمیایی و صدای فریادهای پدر و مادر شهیدان گمنام هیچ وقت در این دادگاه کذایی شنیده نشد.
وقتی سری به آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان می زنیم و جانبازانی را می بینیم که تمام اعصاب و جوانیشان قربانی یک خون آشام تاریخی است، ثابت می شود که مجازات یک اعدام ساده برای بزرگ ترین قاتل سال های اخیر کم است.
یک سال گذشت و صدام عبارت نخست جستجوی سال 2007 یاهو در اینترنت است، حالا طناب اعدام صدام در موزه دادگستری عراق یک ساله شده و از شخصیت کاریزمای صدام، فقط یک طناب دار باقی مانده است. نه آبرویی و نه هیبتی! همه اش بر دار رفت، اما انصافا برای این موجود درنده اعدام کم بود.
چه لزومی داشت که برای اعدامش سه سال همه را منتظر بگذارند، اعدامی که هیچ چیز خاصی نداشت و به یک طناب معمولی ختم شد؛ بعد از اعدام او هر از چند گاهی با پیدا کردن اثری از آثارش در جراید نامش را مطرح کنند!!
فکر می کرد اگر اساتید خونخوارش می گویند قبل از حمله آمریکا، به عربستان سعودی فرار کن، همه مثل خودش هستند که حتی داماد هایش را هم تکه تکه کرد... بنابر این آخرین پیشنهاد اساتید خود را که رها کردن حکومت و اقامت دائم در عربستان در آسایش کامل بود، رد کرد و در عراق ماند و بر هیزم آتش بازی بچگانه آمریکا که ملت عراق را دستمایه این بازی وحشیانه کرد، افزود.
دانشجوی ممتاز دانشگاه خونخواران آمریکا، هم با احساس بود و هم با عاطفه. این ها را دخترانش می گویند، اما نمی دانیم چرا وقتی که به دار آویخته شد، خاک تکریت هم او را پس زد و جنازه اش خوراک سگ های هار و درنده شد.
صدام قسم خورده بود که فقط یک بار بر اساس احساسش تصمیم گرفته است که بهای گزافی بابت آن داد و آن هم جانش بود(!)
نمی دانیم او به چیز اعتقاد داشت که حاضر شد برای اثبات حرفش به آن قسم بخورد، به زانویش می کوبید و می گفت، شب قبل از دستگیری اش به منزل قیس الناطق (راننده اش) رفته بود و از او برای اقامت اجازه خواسته بود و او نیز با احترام و خطاب کردن صدام با لفظ سرورم به او اجازه استراحت داده بود، اما وقتی بیدار می شود، نیروهای آمریکایی را بالای سرش می بیند.
و این گونه شد که موجودی با صد "دام" سر انجام در دام افتاد و بی وجود شد...