• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 40562)
شنبه 23/11/1389 - 12:3 -0 تشکر 282425
شب شعر

عزیزان کاربر

با درود و سلام

در این تاپیک همچون جلسات شب شعر هر سروده ای در هر زمینه ای که در نظر دارید میتوانید اینجا بنویسید

شعر اول را با سروده خودم شروع می کنم.

نه مشاعره هست نه بحث و گفتگو

تنها شعر هست در زمینه های گوناگون 

جرقه نگاهت،

 وقتی از جادّه سکوت می گذرد،

 سراب کلامت را، 

 بر دشت سینه ام، 

هویدا می سازد. 

در پستوی خاطره،

 از بقچه احساس،

 قاب خیالت را  بیرون می کشم،

 و بر دیوار نیازم،

 بالای دریچه عشق،

 می کوبم. 

__((رها))

جمعه 28/1/1388 - 15:18 - 0 تشکر 106689

بوی باران،بوی سبزه،بوی خاک،

شاخه های شسته،باران خورده،پاک

آسمان آبی و ابر سپید،

برگ های سبز بید،

عطر نرگس،رقص باد،

نغمه ی شوق پرستوهای شاد،


خلوت گرم کبوترهای مست …

نرم نرمک می رسد اینک بهار،


خوش به حال روزگار!


خوش به حال چشمه ها و دشت ها،


خوش به حال دانه ها و سبزه ها،


خوش به حال غنچه های نیمه باز،


خوش به حال دختر میخک- که می خندد به ناز-


خوش به حال جام لبریز از شراب


خوش به حال آفتاب …


" فریدون مشیری"

هميشه اميدوار باش 

شنبه 29/1/1388 - 0:20 - 0 تشکر 106890

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

شعر بسیار زیبایی رو انتخاب کردید....

این شعر برای من تداعی کننده ی خاطرات بسیار خوبیه 

ممنونم 

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

يکشنبه 30/1/1388 - 2:14 - 0 تشکر 107197

به نام خدا

سلام

مدتی بود توی فکر ایجاد تاپیکی برای اشعار فریدون مشیری بودم، جداً جاش رو توی انجمن خالی می دیدم. تا این که دو سه شب پیش دیدم دوست خوبمون این تاپیک رو زدند.

چقدر خوب می شه که این جا با کمک دوستان منتخبی از اشعار فریدون مشیری رو داشته باشیم، یا هر چیزی که درباره ی ایشونه.

این شعر از کتاب «از خاموشی» انتخاب شده:

راز

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
اهنگ خاک می کرد
بر گرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

يکشنبه 30/1/1388 - 16:46 - 0 تشکر 107290

فریدون مشیری

(۱۳۷۹ - ۱۳۰۵)

فریدون مشیری در سی‌ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می‌رسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت.

به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینكه در همه دوران كودكی‌ام به دلیل اینكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی كارمندی پرهیز داشتم ولی مشكلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و این كار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم با عنوان عمر ویران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه‌مند بوده و گاهی شعر می گفته، و پدر مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر می‌گفته و نجم تخلص می‌كرده و دیوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی درگذشت كه اثری عمیق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما كار اداری از یك سو و كارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشكلاتی ایجاد می‌كرد .

مشیری اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. این صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد كتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می‌پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سال‌های پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را بر عهده داشت .

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشكده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل كرده‌اند.

مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع كرد. سروده‌های نوجوانی او تحت تاثیر شاهنامه‌خوانی‌های پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست :
چرا كشور ما شده زیردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آید ز بیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد كسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
كه دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتمی این نگین كم شود
همه دیده‌ها پر ز شبنم شود

انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه می‌گوید: ” چهارپاره‌هایی بود كه گاهی سه مصرع مساوی با یك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش كسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند كه به همین سبك شعر می‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته ما بی‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه كامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودكی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث می‌كردیم و بر آن تكیه می‌كردیم. “

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی‌ همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسیقی در مشیری به گونه‌ای بوده است كه هر بار سازی نواخته می‌شده مایه آن را می‌گفته، مایه‌شناسی‌اش را می‌دانسته، بلكه می‌گفته از چه ردیفی است و چه گوشه‌ای، و آن گوشه را بسط می‌داده و بارها شنیده شده كه تشخیص او در مورد برجسته‌ترین قطعات موسیقی ایران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژه‌ای همراه بوده است. این آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری با موسیقی وتئاتر ایران مربوط بوده است. فضل‌الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی می‌كرد و منزل او در خیابان لاله‌زار (كوچه‌ای كه تماشاخانه تهران یا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهایی كه از مشهد به تهران می‌آمدند هر شب موسیقی گوش می‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل‌الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار یا ویولون می‌پرداختند، و مشیری كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می‌داد.“

فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امریکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت امریکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نیوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

هميشه اميدوار باش 

يکشنبه 30/1/1388 - 20:24 - 0 تشکر 107364


سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

پیشنهاد ت عالیه گویای عزیزم..

و از زندگی نامه ای که  qwertyuiopasd محترم گذاشتند هم تشکر میکنم

بغض

در این جهان لا یتناهی،

آیا، به بیگناهی ماهی،

- ( بغضم نمی گذارد، تا حرف خویش را

از تنگنای سینه بر آرم ! )

گر این تپنده در قفس پنجه های تو،

این قلب بر جهنده،

آه، این هنوز زنده لرزنده،

اینجا، كنار تابه !

در كام تان گواراست ؛

حرفی دگر ندارم ! ...

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

دوشنبه 31/1/1388 - 9:45 - 0 تشکر 107417

به نام خدا

دوستان سلام

بی تو مهتاب شبی جدای از زندگی ما نیست.

اولین شعری كه با موسیقی خیلی خوب از فریدون مشیری شنیدم و همیشه زمزمه می كنم..

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر كن !
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی ازین شهر سفر كن !
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پَر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشك در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

اللَّهُــــــــمّے صَــــــلٌے  و سَلّـــــمّے علَےَ مُحمَّــــــــدْ وَ آلِےَ مُحمَّـــــــــدْ و عجِّـــــــلْ فرَجَهُــــــمّے
 
 
دوشنبه 31/1/1388 - 18:38 - 0 تشکر 107507

رستگاری

از تو می‌پرسم، ای اهورا
می‌توان در جهان جاودان زیست؟
(می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- هر كه را نام نیكو بماند،
جاودانی است

از تو می‌پرسم، ای اهورا
تا به دست آورم نام نیكو
بهترین كار در این جهان چیست؟
(می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به فرمان یزدان سپردن
مشعل پر فروغ خرد را
سوی جان‌های تاریك بردن

از تو می‌پرسم، ای اهورا
چیست سرمایه رستگاری؟
(می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
- دل به مهر پدر آشنا كن
دین خود را به مادر ادا كن

ای پدر، ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سر و زر چه گویم
هستی من فدای شما باد
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من كه باشم؟ بقای شما باد

ای اهورا
من كه امروز، در باغ گیتی
چون درختی همه برگ و بارم
رنج‌های گران پدر را
با كدامین زبان پاس دارم
سر به پای پدر می‌گذارم
جان به راه پدر می‌سپارم

یاد جان سوختن‌های مادر
لحظه‌ای از وجودم جدا نیست
پیش پایش چه ریزم؟ كه جان را
قدر یك موی مادر بها نیست
او خدا نیست، اما وفایش
كمتر از لطف و مهر خدا نیست.....



پوزش

گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل
دوستان را هر سخن، هركار، بذر افشاندن است
در ضمیر یكدگر
باغ گل رویاندن است

گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست
باغبانش، رنج تا گل بردمد
گفته بودم گر به بار آید درست
زندگی را چون بهشت
تازه، عطرافشان و گل‌باران كند

گفته بودم، لیك، با من كس نگفت
خاك را از یاد بردی خاك را
لاجرم یك عمر سوزاندی دریغ
بذرهای آرزویی پاك را

آب و خورشید و نسیم و مهر را
زانچه می‌بایست افزون داشتم
شوربختی بین كه با آن شوق و رنج
« در زمین شوره سنبل» كاشتم
- گل؟
چه جای گل، گیاهی برنخاست
در پی صد بار بذرافشانی‌ام
باغ من، اینك بیابان است و بس
وندر آن من مانده با حیرانی‌ام

پوزشم را می‌پذیری،
بی‌گمان
عشق با این اشك‌ها، بیگانه نیست
دوستی بذری‌ست، اما هر دلی
درخور پروردن این دانه نیست.



پرتو تابان

در آن ستاره كسی‌ست
كه نیمه شب‌ها همراه قصه‌های من است
ستاره‌های سرشك مرا، كه می‌بیند
به رمز و راز و نگاه و اشاره می‌پرسد
كه آن غبار پریشان چه جای زیستن است؟

در آن ستاره كسی‌ست
كه در تمامی این كهكشان سرگردان
چو قتلگاه زمین، دوزخی ندیده هنوز
چنین كه از لب خاموش اشك او پیداست
میان دوزخیان نیز، كارگاه قضا
شكسته‌بال‌تر از ما نیافریده هنوز

در آن ستاره كسی‌ست
كه نیك می‌بیند
نه سرخی شفق، این خون بیگناهان است
كه همچو باران از تیغ‌های كین جاری‌ست
نه بانگ هلهله، فریاد دادخواهان است
كه شعله‌وار به سرتاسر زمین جاری‌ست
نه پایكوبی و شادی كه جنگ تن به‌تن است
همه بهانه دین و فسانه وطن است
شرار فتنه درین جا نمی‌شود خاموش
كه تیغ‌ها همه تازه ا‌ست و كینه‌ها كهن است.

هجوم وحشی اهریمنان تاریكی‌ست
ز بام و در، كه به خشم و خروش می‌بندند
به روی شب‌زدگان روزن رهایی را
سیه‌دلان سمتگر به قهر تكیه زدند
به زیر نام خدا مسند خدایی را
چنین كه پرتو مهر
به خانه خانه این ملك می‌شود خاموش
دگر به خواب توان دید روشنایی را

میان این همه جان به خاك غلتیده
چگونه خواب و خورم هست؟ شرم می‌كشدم
چگونه باز نفس می‌كشم، نمی‌دانم.
چگونه در دل مرداب‌های حیرت خویش
صبور و ساكت و دل‌مرده، زنده می‌مانم؟
شبانگهان كه صفیر گلوله تا دم صبح
هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا
خیال حال تو، ای پاره پاره خفته به خاك
به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا
تنت، كه جای به جا، چشمه چشمه خون شد
به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا
در آن ستاره كسی‌ست
كه جز نگاه پریشان او درین ایام
كسی نمی‌دهد از آسمان جواب مرا

به سنگ حادثه، گر جام هستی تو شكست
فروغ جان تو با جان اختران پیوست
همیشه روح تو در روشنی كند پرواز
همیشه هر جا شمع و چراغ و آینه هست
همیشه با خورشید
همیشه با ناهید
همیشه پرتویی از چهره تو تابد باز

در آن ستاره كسی‌ست
كه نیك می‌داند
سپیده‌دم‌ها شرمنده‌اند از این همه خون
كه تا گلوی برادركشان دل‌سنگ است
یكی نمی‌برد از میان خبر به خدا
كه بین امت پیغمبران او جنگ است
یكی نمی‌كند از بام كهكشان فریاد
كه جای مردم آزاده در زمین تنگ است

در آن ستاره كسی‌ست
چون من، نشسته كنار دریچه، تنهایی
دل گداخته‌ای، جان ناشكیبایی
كه نیمه شب‌ها همراه غصه‌های من است
در آن ستاره، من احساس می‌كنم، همه شب
كسی به ماتم این خلق، در گریستن است.



البرز

البرز سالخورده، مانند زال زر
موی سپید را
افشانده تا كمر
رنجیده از سپهر
برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر
بر زیر پای خویش
می‌افكند نگاه
بر چهره گداخته، سیلاب اشك را
شاید به بیگناهی خود می‌كند گواه

سیمرغ سال‌هاست كه از بام قله‌هایش
پرواز كرده است
پرهای چاره‌گر را
همراه برده است
فر هما كه بر سر او سایه می‌فكند
اورنگ خویش را به كلاغان سپرده است

در زیر پای او
قومی ستم‌كشیده، پریشان و تیره‌روز
در چنگ ناكسان تبهكار كینه‌توز
جان می‌كند هنوز

این قوم سرفراز غرورآفرین، دریغ
دیری‌ست كز تهاجم دشمن، فریب دوست
چون لشكری رها شده، از هم گسیخته
جمعی به دار شده، جمعی گریخته
وان همت و غرور فلك‌سای قرن‌ها
بر خاك ریخته
وین جمع بازمانده گم كرده اصل خویش
خو كرده با حقارت تسلیم
نومید و ناتوان
دربند آب و نان

البرز سالخورده، افسرده و صبور
جور سپهر را
بر جان دردمندش
هموار می‌كند
گاهی نظر در آینه قرن‌های دور
گاهی گذر به خلوت پندار می‌كند:
- «آیا كدام تندر،
این جمع خفته را
بیدار می‌كند؟
آیا كدام رستم، افراسیاب را
در حلقه كمند گرفتار می‌كند؟
آیا كدام كاوه، ضحاك را به دار نگونسار می‌كند؟
آیا كدام بهرام، آیا كدام سام،
آیا كدام گمنام؟...»

البرز سالخورده
در پیچ و تاب گردش ایام،
رنجیده از سپهر
برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر
بر زیر پای خویش
می‌افكند نگاه،
تا كی طلایه‌دار رهایی رسد ز راه؟



با خون شعرهایم

با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم
ای همرهان كجایید؟ ای مردمان كجایم؟

پر كرد سینه‌ام را فریاد بی شكیبم
با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم

شب را بدین سیاهی، كی دیده مرغ و ماهی
ای بغض بی‌گناهی بشكن به های‌هایم

سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان
دیو است پیش رویم، غول است در قفایم

بر توده‌های نعش است پایی كه می‌گذارم
بر چشمه‌های خون است چشمی كه می‌گشایم

در ماتم عزیزان، چون ابر اشك‌ریزان
با برگ همزبانم، با باد هنموایم

آن همرهان كجایند؟ این رهزنان كیانند
تیغ است بر گلویم، حرفی‌ست با خدایم

سیلابه‌های درد است رمزی كه می‌نویسم
خونابه‌های رنج است شعری كه می‌سرایم

چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی
مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم

ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین
تا حال دل بگوید، آوای نارسایم

شب‌ها برای باران گویم حكایت خویش
با برگ‌ها بپیوند تا بشنوی صدایم

دیدم كه زردرویی از من نمی‌پسندی
من چهره سرخ كردم با خون شعرهایم

روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم.
برگرفته از سایت فریدون مشیری


هميشه اميدوار باش 

سه شنبه 1/2/1388 - 20:42 - 0 تشکر 107768

آفرینش

در قرن های دور
در بستر نوازش یک ساحل غریب
زیر حباب سبز صنوبرها
همراه با ترنم خواب آور نسیم
از بوسه ای پر عطش آب و آفتاب
در لحظه ای که شاید
یک مستی مقدس
یک جذبه
یک خلوص
خورشید و خاک و ‌آب و نسیم و درخت را
در بر گرفته بود
موجود ناشناخته ای درضمیر آب
یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ
یا در شکاف سنگی
در عمق چشمه ای
از عالمی که هیچ نشان در جهان نداشت
پا در جهان گذاشت
فرزند آفتاب و زمین و نسیم و آب
یک ذره بود اما
جان بود نبض بود نفس بود
قلبش به خون سبز طبیعت نمی تپید
نبضش به خون سرخ تر از لاله می جهید
فرزند آفتاب و زمین و نسیم و آب
در قرنهای دور
افراشت روی خاک لوای حیات را
تا قرن های بعد
آرد به زیر پر همه کائنات را
آن مستی مقدس
آن لحظه های پر شده از جذبه های پاک
آن اوج آن خلوص
هنگام آفرینش یک شعر
در من هزار مرتبه تکرار می شود
ذرات جان من
در بستر تخیل تا افق
آن سوی کائنات
زیر حباب روشن احساس
از جام ناشناخته ای مست می شوند
دست خیال من
انبوه واژه های شناور را در بیکرانه ها پیوند می دهد
آنگاه شعر من
از مشرق محبت
چون تاج آفتاب پدیدار می شود
این است شعر من
با خون تابناک تر از صبح
با تار و پود پاک تر از آب
این است کودک من و هرگز نگویمش
در قرنهای بعد
چنین و چنان شود
باشد طنین تپش های جان او
با جان دردمندی همداستان شود


 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

چهارشنبه 2/2/1388 - 11:22 - 0 تشکر 107801

با سلام و تشکر از ایجاد ایم بحث ادبی

پیشنهاد میکنم در باره شاعران و هنر مندان خراسانی از قدیم و جدید اطلاعاتی دارد جهت آگاهی عمومی بیاورد. مثلا برای شروع بهار

 

به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی شمعی بیفروز

چهارشنبه 2/2/1388 - 12:13 - 0 تشکر 107808

به نام خدا

دوستان سلام

سامی مجدد به دوست عزیز آقای صادقی

مدتی حدود یك سال پیش بحث ایجاد كرده بودم در انجمن ادبیات با عنوان مشاهیر ادب و فرهنگ خراسان و قصد داشتم تابه معرفی ادیبان خطه خراسان از گذشته تا امروز بپردازم ولی متاسفانه با بحثس به نام مشاهیر ادب ایران ادغام گردید.و من انگیزه خود را برای ادامه آن از دست دادم ولی هم اكنون این بحث با این ادرس

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=45055&forumID=452

موجود می باشد. (پاسخ چهارم این بحث آغاز گر بحث بنده بود)

چند روزی بود به فكر ایجاد بحثی با عنوان مشاهیر ادب فرهنگ و هنر خراسان در انجمن خراسان افتاده بودم كه پاسخ شما را در این مبحث مشاهده كردم. پیشنهاد می كنم شما این بحث را در انجمن خراسان ایجاد نمایید تا با همكاری همدیگه بطور كامل به این مبحث در انجمن خراسان بپردازیم و مشاهیر بلند آوازه خراسانی را برای همگان(البته نیاز به معرفی نیست) معرفی كنیم.

اللَّهُــــــــمّے صَــــــلٌے  و سَلّـــــمّے علَےَ مُحمَّــــــــدْ وَ آلِےَ مُحمَّـــــــــدْ و عجِّـــــــلْ فرَجَهُــــــمّے
 
 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.