متاسفانه شوهر بی غیرتم تمام وقتش را پای برنامه های مستهجن ماهواره و منقل دود و دم سپری می کرد و این اواخر تهمت های زشت و ناروایی می زد و با این ترفند می خواست قبح کارهای زشت را در نظرم بشکند و مرا به فساد اخلاقی بکشاند. اما در برابرش ایستادم و همراه فرزندانم از خانه فرار کردیم و چند ماه به روستا رفتیم.
خراسان: زن جوان با ظاهری ژولیده درحالی که لباس های مندرس و کهنه ای به تن داشت در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: ۱۳ساله بودم که یک روز دوست پدرم سربساط موادمخدر مرا برای پسرش خواستگاری کرد. متاسفانه پدرم که خمار دود تریاک شده بود همان جا جواب بله را گفت و من به همین راحتی با جعفر ازدواج کردم. شوهرم ۱۵سال سن داشت و ما زندگی مشترک خود را در خانه پدرش آغاز کردیم.
«معصومه» افزود: روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم و متاسفانه جعفر در مدت کوتاهی از طریق پدر و مادرش به موادمخدر آلوده شد. آن ها قصد داشتند مرا هم معتاد کنند تا به قول مادر شوهرم هم پیاله شان بشوم، اما چون از زمان کودکی بدبختی پدر معتادم را به چشم دیده بودم زرنگی کردم و آلوده نشدم.
چند سال گذشت و تا چشم به هم زدم دیدم ۵بچه قدو نیم قد دور و برمان را گرفته اند و ۱۴سال از زندگی نکبت بارم می گذرد. در این سال ها و روزها من یک روز خوش هم ندیدم و در واقع سرنوشتم سوخت و خاکستر شد. خیلی راحت بگویم حدود ۶سال قبل پدر شوهرم فوت کرد و مادر شوهرم نیز که غرق در اعتیاد است و حال خوشی ندارد به روستای خودش برگشت. من و شوهرم در خانه پدر شوهرم مستقر شدیم اما من مجبور بودم برای تامین هزینه های زندگی در خانه های مردم کار کنم.
مدتی گذشت و چون خیلی جوان بودم یک روز فردی که در خانه اش کار می کردم قصد داشت با توسل به زور و تهدید مرا طعمه هوس های کثیف خودش بکند. به هر بدبختی که بود خودم را از چنگ این فرد هوسران نجات دادم و از آن به بعد با گاری دستی ضایعات جمع می کردم.
متاسفانه شوهر بی غیرتم تمام وقتش را پای برنامه های مستهجن ماهواره و منقل دود و دم سپری می کرد و این اواخر تهمت های زشت و ناروایی می زد و با این ترفند می خواست قبح کارهای زشت را در نظرم بشکند و مرا به فساد اخلاقی بکشاند. اما در برابرش ایستادم و همراه فرزندانم از خانه فرار کردیم و چند ماه به روستا رفتیم.
ما با کمک عمویم که مرد خیرخواهی است به شهر برگشتیم و او برایمان خانه ای اجاره کرد و حتی مرا به سرکار آبرومندی فرستاده است اما ما هم چنان از دست شوهرم فراری هستیم. اما او محل زندگی مان را پیدا کرده است و هر روز غروب می آید و پول توجیبی اش را می گیرد و می رود. من دیروز صبح به دیدن پدرم رفتم و گفتم از دست شوهرم خسته شده ام و می خواهم طلاق بگیرم اما او خیلی پرغرور حرفم را قطع کرد و گفت تو غلط کرده ای که می خواهی طلاق بگیری!
با چشمانی گریان از خانه بیرون آمدم ولی در بین راه فهمیدم پدرم نیز کیفم را خالی کرده است.