امروز فینال کشتی محمد است . اهل خانواده و خیلی از دوستان و نزدیکانش برای تشویق او به سالن آمده بودند . ولی محمد تاکید زیادی داشت که من هم حضور داشته باشم . من و محمد ، دوستان صمیمی ای بودیم . از این جهت دعوتش را پذیرفته و برای تماشای کشتی او به سالن آمدم . حریف محمد - یوسف بود . کشتی گیری قدرتمند ، که چند دوره مدام قهرمان استان می شد . برای من باور پیروزی محمد بر یوسف خیلی سخت بود . محمد با دیدن من در سالن دستش را تکان داد و به حالت تعظیم از حضور من تشکر کرد . همه با دیدن این صحنه فکر کردند که من کی هستم که این کشتی گیر خوب به من احترام می گذارد! به هر صورت کشتی آغاز شد و محمد با کمال تعجب و در عین ناباوری توانست بر حریف قدرتمندش غلبه نماید! محمد با این پیروزی درخشان ، قهرمان استان در وزن خودش شد . یوسف با قبول شکست ناباورانه در مقابل محمد ، از جایش برخاست و محمد را در آغوش گرفت! سپس بوسه های ممتدی از گونه های محمد برداشت و خودش به جای داور مسابقه ، دست محمد را به عنوان برنده بالا برد!
روز بعد باز هم محمد من را به تماشای مسابقه دعوت کرد. البته تماشای یک وزن دیگر . به اتفاق محمد وارد سالن مسابقه شدیم و در میان تماشاگران نشستیم . مسابقات کشتی در وزنهای مختلف آغاز شد . در این فاصله متوجه شدم که یوسف نیز وارد سالن شد و در میان تماشاگران نشست تا کشتی ها را تماشا کند. محمد نیز متوجه حضور یوسف شد . در این لحظه هر دو کشتی گیر نگاهشان به هم افتاد . محمد بلافاصله از جا برخاست و دست به سینه ایستاد. او چند ثانیه به معنای احترام خم شد! از دیدن این حرکت محمد عصبانی شدم و بلافاصله از دستش چسبیده او را سرجایش نشاندم . محمد گفت :
- چه می کنی؟
گفتم :
- تا کی می خواهی لوس بازی درآوری؟ وقار خودت را حفظ کن پسر... آخر تو قهرمان استان هستی! یوسف دیگر شکست خورده است . احترام به او دیگر چه معنایی دارد؟
محمد ناگهان چهره اش برآشفت و گفت :
- من قهرمان نیستم! قهرمان واقعی اوست که با وجود شکست در مقابل من ، بر خشم و عصبانیت خود تسلط پیدا کرد. ندیدی در آن وضعیت ، چگونه با مهربانی مرا در آغوش گرفت؟ ندیدی؟ این کار را کمتر قهرمانی از خود نشان می دهد. من برای این اخلاق جوانمردانه اش ، همیشه به او احترام خواهم گذاشت. دیگران هر چه می خواهند فکر کنند . اصلا مهم نیست!