.....علی پس از تشکیل قرارگاه سری نصرت و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر مسئولیت سپاه ششم امام صادق(ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را سردار هور نامیده اند.
عصر دوم تیر سال 1367، خسته و خاک آلود به خانه آمد، صبح روز بعد که عازم مجنون شد، به عوض لباس رسمی سپاه، لباس ساده ارتشی پوشید، کلیه کارت ها ی شناسایی و مدارکی که در جیب های خود داشت را در منزل جا گذاشت، هنگامی که همسرش سمیه به او یادآور شد مدارکت را جا گذاشته ای، در پاسخ گفت بگذار بماند.
وقتی به مجنون رسید، یکی از یارانش که داماد خانواده آنها بود صدایش کرد، به او فرمان داد که خیلی زود به منزل ما می روی، تلویزیون، یخچال و آبگرمکن دیواری را از آنجا برداشته، تحویل سپاه می دهی، وقتی اهوازی با تعجب سؤال کرد برای چه؟ علی گفت: آنچه که می گویم انجام بده.
اهوازی می دانست شرایط بحرانی است، حاضر نبود علی را تنها بگذارد، شب در اوج جلسات مهم و بررسی چگونگی مقابله با عراق در هنگام حمله به مجنون، علی، اهوازی را خواسته و درباره مأموریتی که به او داده بود، سؤال می کند، اهوازی در پاسخ می گوید: دید نمی شود، علی عصبانی شده، به او فرمان می دهد فردا صبح نباید لحظه ای درنگ کنی.
آن روز غروب، اغلب سران نظامی در قرارگاه نصرت جلسه گرفته بودند، آنها همگی می دانستند که عراق به زودی به جزیره حمله خواهد کرد، تصمیم نظامیان، عقب نشینی تاکتیکی بود، علی نگران حدود 4هزار نیرو بود که امکان محاصره آنها بسیار زیاد بود؛ صبح روز بعد اهوازی چاره ای جز انجام دستور علی هاشمی نداشت.
در قرارگاه نصرت، جلسه دیگری با حضور فرمانده قرارگاه کربلا برقرار شد، حدود ساعت 10 فرمانده قرارگاه کربلا جزیره را ترک کرد، به علی نیز توصیه می کند حتماً برای ادامه جلسه به قرارگاه برود.
ساعت 10 و 30 دقیقه علی پس از سفارشات لازم به جانشین خود و خداحافظی با وی، قرارگاه را ترک می کند، ساعت حدود 11، یک نفر با عجله وارد اتاق بهنام شهبازی شده، خبر از احتمال وجود هلی کوپتر نیروهای عراقی در اطراف قرارگاه می دهد؛ بهنام به سرعت فرکانس کلیه بی سیم ها را تغییر داده، ضامن یک نارنجک را کشیده، داخل اتاق پرتاب می کند و خود به سرعت به بیرون از محوطه قرارگاه می آید.
بهنام خیلی زود متوجه خودروی پارک شده علی در محوطه می شود ولی شخصی را در آن سوار نمی بیند، بهنام سمت خودروی خود رفته، سوار می شود ولی قبل از اولین استارت، یک هلی کوپتر عراقی مقابل او در فاصله 10 متری به زمین می نشیند، بهنام و تعدادی دیگر، از گرد و غبار حامل از فرود هلی کوپتر، به سمت پشت قرارگاه می گریزند، اینکه علی در آن لحظه کجا بود، بهنام نمی داند.
علی نگران نفراتی بود که ظاهراً در محاصره دشمن افتاده بودند به همین جهت ترک کامل جزیره برایش مشکل بود، علیرغم تماس های پی در پی و درخواست و دستور به علی مبنی بر ترک سریع جزیره، او چندان راغب به رفتن نبود، در آخرین لحظات علی به کریمی (راننده علی) دستور می دهد یک خودرو آمبولانس را که تعدادی آنتن بی سیم روی آن نصب بود، روشن کرده، حرکت کنند.
کریمی خودرو را روشن می کند، علی نیز با کیفی در دست در کنارش می نشیند، در این هنگام یک هلی کوپتر نظامی که تکاوران و نیروهای ویژه از درهای باز آن آویزان بودند، مقابل آنها ظاهر می شود، علی دستور حرکت می دهد، ولی قبل از هر عکس العملی از سوی کریمی، هلی کوپتر موشکی به سمت خودرو شلیک می کند، جلوی ماشین مورد اصابت قرار گرفته، آتش می گیرد، هر دو از خودرو خارج می شوند، علی به سرعت کیف خود را باز کرده محتویات آن را به سمت آتش پرتاب می کند، به گفته کریمی، همه نیروها به سمت پشت قرارگاه می گریزند.
برای نیرو، همگی می دانند در چنین شرایط بهترین راه گریز، نه به صورت دسته جمعی بلکه پراکنده و با فاصله از یکدیگر است، کریمی و سه نفر دیگر و به موازات هم شروع به دویدن می کنند، علی که همیشه بند پوتین هایش باز بود، خیلی زود پابرهنه می شود، کلیه نیزارهای اطراف قرارگاه به خاطر وسعت دید، از قبل سوزانده شده بود، آنهایی که با چنین شرایطی آشنا هستند می دانند باقیمانده نی های سوخته شده تبدیله به سوزن های سخت وتیزی به اندازه چند سانت می شود که اگر با پای برهنه بر روی آنها بدود، خیلی زود کف هر دو پا، پاره پاره خواهد شد.
علی پابرهنه بود، گذشته از آن، در طول دوران جنگ از زخم های عمیق کف پاها رنج می برد، اغلب پزشکان، منشا این زخم ها را فشار عصبی می دانستند علی با این شرایط ، در چنین زمینی ناچار به گریز بود، کریمی حتی در فرار، گاهی نیم نگاهی نیز به علی داشت.
کریمی اندک اندک از علی جلوتر می افتد، حدود چند صد متر دورتر از قرارگاه، کریمی به جاده ای رسیده ، قبل از عبور از عرض جاده، بازگشته برای آخرین بار به علی نگاه می کند.
او در آخرین لحظه دیده که یک هلی کوپتر عراقی از 50متری مقابل علی به زمین می نشیند، کریمی از فرصت استفاده کرده خود را به نیزاری در آن طرف جاده رسانده در میان نی های بلند به فرار خود ادامه می دهد، این آخرین گزارش توسط آخرین کسی است که علی دیده است و دیگر هیچ...