• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1743)
سه شنبه 28/10/1389 - 22:15 -0 تشکر 275562
خاطراتی از امام روح الله

 سلام

چند خاطره از کتاب «یک ساغر از هزار» که نوشته ی عروس حضرت امام است

یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم، ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: «علی که می‌آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می‌برد. سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند».

 

از قضا باغبانی که به گلها می‌رسید، تمام تیغ های آن ساقه را از بالا تا پایین زد. بعد که ایشان دیدند، با تأثر گفتند : «چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود، گفتم بزند. چرا به این گل آسیب رساند؟».

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:15 - 0 تشکر 275563

امام در نجف به دو سه نفر جداگانه گفته بودند که اخبار رادیو را برایشان نقل کنند؛ آنها خبر را می نوشتند و می آوردند؛ اما هر یک از آن دو سه نفر فکر می کرد فقط خودش این مسئولیت را به عهده دارد و هیچ کدام از دیگری خبر نداشت؛ و این همان زیرکی و دانایی خاصی بود که ایشان داشتند که با این کار هم خب صحیح را می توانستند پیدا کنند و هم افراد را می توانستند بهتر بشناسند.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:15 - 0 تشکر 275564

خانم تعریف می کردند که چون بچه هاشان شبها خیلی گریه می کردند و تا صبح بیدار می ماندند، امام شب را تقسیم کرده بودند؛ یعنی مثلاً دو ساعت خودشان از بچه نگهداری می کردند و خانم می خوابیدند و دو ساعت خود می خوابیدند و خانم بچه ها را نگهداری می کرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتی را به بازی با بچه ها اختصاص می دادند تا کمک خانم در تربیت بچه ها باشند.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:16 - 0 تشکر 275565

یک بار از امام (ره) پرسیدم: «شما هیچ وقت سیگار نکشیدید؟».

امام گفتند: «جوان که بودم سیگار می کشیدم، یک بار که زیر کرسی نشسته بودم و مشغول کتاب خواندن بودم، میل به سیگار کردم، کتاب را کنار گذاشتم و به طرف سیگار رفتم، بعد احساس کردم این میل را که موجب می شود من کتاب را کنار بگذارم و بروم دنبال سیگار، باید از خودم دور کنم. همانجا نشستم و گفتم دیگر سیگار نمیکشم و نکشیدم».

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:16 - 0 تشکر 275566

امام در برابر اصرار ما که از ایشان می خواستیم از خاطرات زندان و ترکیه برایمان تعریف کنند، منظماً هر شب فقط ده دقیقه تعریف می کردند و نه بیشتر، چرا که این مدت زمان را به این کار اختصاص داده بودند و بعد به رختخواب می رفتند و می فرمودند: «اگر چه خوابم نمی برد، اما ساعت خواب است». من می گفتم: «توی رختخواب که بیدار هستید و فکر و اینها هم به سویتان می آید، پس بیدار بمانید و برایمان تعریف کنید». ایشان می گفتند: «نه، می توانم فکر نکنم». من با تعجب می پرسیدم: «خوابتان نمی برد و می توانید فکر هم نمی کنید؟». می گفتند: «بله، می توانم فکر نکنم». من تا آن موقع نفهمیده بودم که چگونه می شود تسلط انسان بر نفسش به حدی باشد که حتی بتواند فکر هم نکند.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:17 - 0 تشکر 275567

یک بار که با امام در حیاط قدم می‌زدیم، گفتند: «اگر گفتی که کدام یک از درختها قشنگ‌تر است؟». من تا آن موقع توجهی به این موضوع نکرده بودم که مثلاً طرز قرار گرفتن شاخه روی ساقه به درخت زیبایی خاصی می‌دهد. این بود که گفتم: «خوب، این یکی».

امام گفتند: «همین طور نگو! چه دلیلی برای قشنگی این درخت داری؟ برو دو سه روز فکر کن». من هم به شوخی گفتم: «چون این درخت سبز است!». آقا گفتند: «نه، برو ببین زیبایی یک درخت در چیست؟ ببین طرز قرار گرفتن ساقه و شاخه چطور است؟ تنه ی درخت چه شکلی است؟ برگ های آن چطور بر شاخه‌ها قرار گرفته‌اند؟ سایه ی درخت چطور است؟». اینها را یکی یکی می‌گفتند و به من نشان می‌دادند. بعد ادامه دادند: «ببین ترکیب این درخت در کل چطور است؟ جزء جزء آن چه جور است؟».

درخت دیگری در گوشه ی حیاط بود. نیم ساعت مانده به غروب من داشتم با ایشان در حیاط قدم می‌زدم.

گفتند: «فاطی! نیستی! صبح پیش از آفتاب که من قدم می‌زنم، نمی‌دانی که این درخت چقدر قشنگ است. وقتی خورشید از آن پشت به قسمت بالای درخت می‌زند، این قسمت درخت زیبایی خاصی پیدا می‌کند».

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:17 - 0 تشکر 275568

یکی از مسائلی که حضرت امام روزهای آخر عمرشان به من توصیه می کردند، خواندن دعای عهد است.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:18 - 0 تشکر 275569

امام می گفتند: «محیط بیمارستان کسل کننده است، شماها نیایید، ناراحت می شوید». ایشان نگران حال ما بودند. ایشان حال شان خوب نبود. در همین لحظات آخر هم حتی هیچ وقت حرفی که ممکن بود بوی دروغ بدهد یا حرفی غیرصادقانه باشد، نمی گفتند. همیشه می فرمودند: «نگران نباشید، انشاءالله شماها خوب باشید». مثلاً بعضی ها می گفتند: حال تان چطور است؟، نمی گفتند خوب هستم یا بد هستم؛ اما احساس می کردیم خیلی رنگ به رنگ می شوند، درد دارند، می گفتیم: چطورید؟ می گفتند: الحمدلله، الحمدلله. وقتی الحمدلله می گفتند، می فهمیدیم که باید ناراحتی داشته باشند. می گفتیم: درد دارید؟ می گفتند: بله. می گفتیم: خیلی؟ می گفتند: خیلی؛ وگرنه اگر طور دیگری سوال می کردیم، اظهار درد و شکوه نمی کردند.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 28/10/1389 - 22:29 - 0 تشکر 275572

از تریببون مستضعفین

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

چهارشنبه 6/11/1389 - 17:24 - 0 تشکر 277549

چیزی كه مهم است دختر است

علاقه آقا به دختر خیلی زیاد بود؛ یعنی به كسانی كه فرزند دختر داشتند، می گفتند: «آن چیزی كه مهم است، دختر است.» همیشه می گفتند: «آن كسی كه موردعلاقه می تواند قرار بگیرد دختر است». شاید به همین خاطر بود كه عقیده داشتند از دامن زن مرد به معراج می رود.
بگیر، تو بردی!
امام (ره) به كودكان علاقه زیادی داشتند. ایشان همیشه نصیحت می كردند كه تا پیش از مكلف شدن، بچه ها را راحت بگذاریم تا آزادانه بازی كنند. موانع را از سر راه آنها برداریم و كمتر به آنها امر و نهی كنیم. بیشتر خاطره های من از امام (ره) خاطره های برخورد ایشان با علی، پسر ۵ ساله ام است.
علی علاقه بسیارزیادی به آقا داشت. امام هم او را دوست داشتند. همیشه می گفتند: «من خودم بچه داشته ام، اما علی چیز دیگری است».
علی عشقش آقا بود. هرروز به اتاق ایشان می رفت. دوست داشت با عینك و ساعت آقا بازی كند. یك روز كه ساعت و عینك آقا را برداشته بود، به علی گفتند: «علی جان! عینك چشمهایت را اذیت می كند. زنجیر ساعت هم خدای ناكرده ممكن است به صورتت بخورد. صورتت مثل گل است. ممكن است اتفاقی برایت بیفتد.»
علی عینك و ساعت را به امام داد و گفت: «خب، بیایید یك بازی دیگر بكنیم. من می شوم آقا، شما بشوید علی كوچولو».
فرمودند: «باشد». علی گفت: «خب، بچه كه جای آقا نمی نشیند». امام كمی خودشان را كنار كشیدند. علی كنار امام نشست و گفت: «بچه كه نباید دست به عینك و ساعت بزند». آقا خندیدند و عینك و ساعت را به علی دادند و گفتند: «بگیر، تو بردی».

منبع:
برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره)، غلامعلی رجایی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم

ازwww.magiran.com

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

يکشنبه 10/11/1389 - 10:7 - 0 تشکر 278162

واکنش امام خمینی(ره) به یک خبر


مرضیه دباغ: روزی که شاه از ایران فرار کرد، من در فرانسه در خدمت حضرت امام خمینی(ره) بودم؛ البته این لطف خداوند بود که توانستم به شخصیت بزرگی مانند امام(ره) خدمت کنم.
انعکاس خبر فرار شاه در تمام خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های آن روز مطرح دنیا پیچید و همه ما را به وجد آورده بود؛ به همین دلیل برای رساندن این پیام به حضرت امام(ره)، ‌لحظه شماری می‌کردیم؛ چون تصورمان این بود که شنیدن این خبر برای ایشان نیز خوشحال کننده است.
بنده با همین تصور خدمت حضرت امام(ره) رفتم و به ایشان گفتم «آقا، شاه رفت!»؛ به رغم‌ تصور من،‌ گفتن این پیام در نگاه پر معنا و چهره آرام امام، هیچ تغییری به وجود نیاورد و ایشان با آرامش همیشگی‌شان فرمودند «خُب»! و هیچ اظهار نظر دیگری در این باره نکردند.
من از این رفتار امام(ره)‌ جا خوردم؛ اما ‌دانستم این سخن، نشان دهنده آن است که امام خمینی(ره) به رفتن شاه یقین کامل داشتند و اگر اتفاقی غیر از این می‌افتاد باید تعجب می‌کردیم.

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.