• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن طنز و سرگرمی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
طنز و سرگرمی (بازدید: 842)
دوشنبه 6/10/1389 - 22:30 -0 تشکر 268356
طشت رسوائی در ...3

خواب بودم كه بیدارم كرد محسن برادر كوچكترم بود می رفت تا بنرهائی را كه آماده كرده بود به هیئات تحویل دهد. خیر سرم امروز صبح آمده بودم دستیارش باشم تا این یك روز تأخیر را جبران كند و اعتبارش نزد مشتریانش حفظ شود اما نمی دانم چطور شد كه ساعتی از كمك نگذشته خوابم برد...

محسن از من خواست كه كركره مغازه را بعد از آمدن آخرین مشتری كه همان خادم مسجد محله خودمان بود بالا بكشم. خوشبختانه دقیقه ای پس از رفتن محسن خادم آمد. او كه آمد عزای من شروع شد؛ نزدیك به سی و هفت بار پرسید: مطمئن باشم! خیالم تخت! آبروی مسجد گروه پنجه اخوی شماست! عدد سی و هفت را پس از آن كه برای سومین بار پاسخش دادم  شمردم. بار سوم پاسخش دادم كه : مو لا درزش نمی رود! و خودتان ملاحظه بفرمائید و بنر را پیش رویش می گشودم و نشان می دادم. اما وقتی فهمیدم او با جمله " مو لا درزش نمی رود!" مشكل دریافت معنی دارد – و در آن لحظات من هم عجیب اصرار به استفاده از همین و همین یك اصطلاح را داشتم- در دفعات بعدی تنها به جنباندن سر و نشان دادن بنر بسنده كردم. مراسم پرسش و پاسخ با خادم سمج و زبان نفهم به ازای هر پرسش یك دقیقه طول كشید؛ یعنی سی و هفت دقیقه تمام. خادم بنرش را تحویل گرفت و دست آخر شررا كم كرد و رفت و من توانستم با خیال راحت كركره را بالا بكشم...

چون سروناز بلند بالا و خوش عطر و بو جلویم ظاهر؛ نه سبز شد! پیش خودم گفتم خانم شما و سفارش بنر حضرت رقیه؛ به حق چیزهای باور نكردنی! دست كم یك قلم از هفت قلم آرایشت را به حرمت این نام و ایام كم  می كردی اما درهمان دم وجدان غیورم نهیب زنان درآمد كه :

-                    به تو چه فضول هیز! مگر نشنیده ای كه شاعر گفته است :عیب رندان مكن ای زاهد پاكیزه سرشت/ كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت! شاید این خانم هم جزو رندان باشند تو از حكمت خدا چه می دانی ؛ چه حالیت است بابا!

از حرفهای وجدان؛ قانع شده گوش به فرمان خانم رند ایستادم. این خانم زیبا و اعجاب انگیز درست زمانی كه می خواستم كركره را قفل كنم ازراه رسیده بود. رند خانم فرمودند كه بنر را جهت هیئت بانوان می خواهد- كه یعنی ملزوماتش را در نظر بگیر- و حتمی هم وسط بنر تمثالی از حضرت رقیه بگذار.عرض كردم: شرمنده! استادكارما پیش پای شما به مرخصی رفته. چه خبطی كردم این حرف را زدم؛ خانم نزدیك بود از حال برود. راست گفته بودم و محسن امشب دیگر به مغازه برنمی گشت ولی با این وجود بر خودم تف و لعنت فرستادم كه چی كردی با این شاخه گل ؛ پ‍ژمردی بیچاره را! بار دیگر عرض كردم كه خوشبختانه یك تابلو سازی دیگر جنب باشگاه بیلیارد هست كه دو دهنه و سه نبش هم هست. فرمودند: دهنه و نبش به چه كار من می آید همین الان از آن جا می آیم؛ اگر بخواهم منتظر آنها بایستم تا نوبتم شود دهه اول كه هیچ دهه دوم محرم هم گذشته، و اضافه كردند كه بیش از سه ساعت وقت ندارند. من با تمام شرمندگی وعلی رغم میل باطنیم شانه بالا انداختم كه یعنی جواب همچنان منفی ست و هیچ كاری از دست من بر نمی آید...

برخلاف انتظارم كه گمان كردم خانم خواهد رفت دستش را دیدم كه بی محابا به سمت جلو به سمت من آمد. دست راستش بود یا چپ نمی دانم تنها چیزی كه در آن لحظه به عقلم رسید این بود كه خود را كنار بكشم كه خدا را شكر به موقع هم كشیدم. رند خانم كركره را بالا داده به دسته در آویزان شده بود. از بخت بد فراموش كرده بودم در مغازه را قفل كنم تا آمدم به خودم بجنبم زنك وارد مغازه شده بود. دریده صندلی پشت میز كار محسن را پیش كشید و نشست. معنای این كارش را خوب خوب فهمیدم ؛ او می خواست مبارزه كند و من نیز هم. اما اولین هجمه او آخرین هجمه بود:

-                    شما كه خودت استادكاری؛ نیستی؟!

نگاهم كه به چشمانش افتاد سرعت و قدرت تیر افسونی كه با این جمله اش رها كرده بود فزونی گرفته سختتر      و محكمتر به مركزهدف نشست:

-                    مگر می توانستم نباشم؛ آن هم برای چون تو پری وشی!

نگاهش تمام پیچ و مهره هایم را شل كرد. خر كیف شده بودم ام هیچ نگفتم و تنها لبخند ملیحی بر لبانم نشاندم. او ادامه داد :

-                    دست شما را باز می گذارم هر طرحی كه مناسب دیدید استفاده كنید. من همین جا می نشینم و مزاحم كار شما نمی شوم. به گمانم لازم نیست عرض كنم  كه مطمئن باشید از خجالت شما درخواهم آمد و دستمزد سه بنر را در عوض این یك بنر پرداخت خواهم كرد.

-                    امر امر شماست. چون پای امام حسین و حضرت رقیه در میان است آدم نمی تواند  كه نه بگوید. چشم! به روی چشم!

باز هم از آن جمله هائی كه نمی دانم از كجایم درآمد و بر زبانم جاری شد! آخر من كه همیشه از كار و هنر محسن متنفر و گریزان بودم حالا چگونه جا پای او بگذارم. تا ساعتی بعد هم خودم باورم نشد كه چطور جا پای محسن گذاشته ام، نه تنها جای پایم درست اندازه جاپای محسن درآمد كه احساس می كردم چقدر به طراحی علاقه مندم و ریشه این تحولات البته كه معلوم و مشخص بود: چشمان رند دخترك!تا به آن روز با فتوشاپ كار نكرده بودم ولی دروغ چرا محسن یادم داده بود كه چگونه عكس دلخواهم را در صفحه ای جدید در محیط  فتوشاپ باز كنم. هرچه گشتم نبود؛ از بدبختی من محسن هیچ تصویری از حضرت رقیه نداشت. آمدم بگویم كه نه خیر این كار من نیست كه چرخش گردن دختر وغمزه غمازه اش باز مرا به ورطه رودروایسی و مچاله شدن پشت صفحه كامپیوتر انداخت. چه باید می كردم؛ می دانستم و نمی خواستم؛ با خودم كلنجار رفتم انگار چاره ای نبود هیچ بروبرگردی هم نداشت: خودم می باید طرحی می زدم! پیش از خط خطی كردن صفحه سفید لازم دیدم طرحی را در خیال بپرورانم؛ چند دقیقه ای را چشم بسته به تمركز سپری كردم. خلال این تمركز سعی كردم تصویری متناسب با هیئات بانوان بیابم؛ تصویری كه به محض دیدن آن تمامی ارواح و اجناس لطیف حاضر در مجلس متأثر و منقلب گشته شوریده و شیدا شوند. اما هر چه فشار آوردم چیزی جلوی چشمانم ظاهر نشد. به واقع تصویری هنری از دختربچه ای معصوم كه بتوان با آن هیئت بانوان را به ولوله انداخت پیدا نكردم؛ هرچه بود دختربچه های معمولی خپل دماغو و چرك و كثیف شده از گِـل بازی دیدم؛ یعنی تكرار تصویر خواهر زاده خودم ژینوس در موقعیتهای مختلف! بیشتر تمركز كردم؛ این بار سعی كردم شیوه كار محسن را در نظر آورده سپس از این شیوه الهام گرفته طرح خلاق خود را بریزم. یاد وراجی های محسن درباره هنر افتادم اما نه آن موقع و نه حالا چیزی از حرفهای برادرم سر در نمی آورده و نمی آورم. نه این فكر هم چیزی به من نمی رساند. تصمیم گرفتم لحظاتی بی خیال ایده شده به سبك و شیوه كار بیندیشم. مشكل دو چندان شد؛ از سبك هم چیزی  نمی فهمم...ناگزیر به اعتراف بودم:

-                    اول اینكه من جز ترسیم نقاشیی كه از سال اول دبستان كشیده و سالها همان را تكرار كرده ام چیزی بلد نیستم: یعنی یك خانه مربعی كج و كوله با یك دودكش كج و كوله تر! كه آنها را هم دو دستی می كشم یعنی دست چپم به كمك دست راستم آمده دوتائی خطوط لرزان را روی كاغذ ترسیم می كنند. دوم ؛ بفرمائید ببینم اگر چهره معصوم را در طرح بیآرم برای شما منظورم برای هیئت شما مشكلی ایجاد نمی كند؟

نیمه اول پرسش بالا را در دلم گفتم اما نیمه دوم بی اختیار بر زبانم جاری شد. به احتمال زیاد برای فرار از انجام كار بود كه این فكر مچ گیر و مچل كننده بر زبانم جاری شده بود. دخترك در حالیكه گره روسری نارنجی براقش را باز می كرد با روی گشاده تر از قبل گفت:

-                    چه مشكلی! آدم تا كسی را نبیند كه نمی شناسد.

چه استدلال ساده وعمیقی؛ وجدانم بیراه نمی گفت كه این جماعت رندان به جائی متصلند كه ما نمی دانیم. پس    می باید دست به كار می شدم؛ اما هنوز مشكل اصلی پابرجا بود: من طراحی بلد نبودم...  

                                                                   و این داستان ادامه دارد...

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.