سلام سلام سلام
تو زندگی همه ما روزهای تلخ و شیرین بوده ، هست، و خواهد بود.
روزهایی که با اتفاقات تلخ و شیرینشون بخشی از زندگی ما خواهند شد.
همون روزهایی که بعد از گذشت سالها، بازهم میشه به اونها نگاهی انداخت.
دیروز داشتم دفترچه خاطراتم رو مرور میکردم!
تعجب میکنید اگه ببینید یک پسر اهل خاطره نویسی باشه ؟!
( مگه ما دل نداریم!! )
.
خوب میگفتم ،داشتم یکی از این دفترچه های خاطرات رو از اولش بازخوانی میکردم.
یکی از این اتفاقات شیرین رو از خاطرات دانشجویی برای شما تعریف میکنم، و امیدوارم بتونه غنچه لبخندی بر چهره شما بنشونه.
***
امشب ، شب امتحان زبان بود و من هنوز هیچ چیزی نخونده بودم .هی از اول ترم به خودم گفتم که : مهندس جان ! این دروس ترم اول رو خوب بخون ، بذار مشت محکمی باشد بر دهان استکبار !! ، ولی کجا بود گوش شنوای دانشجو ،البته رفیق ناباب هم بی تأثیر نبود !
نیت کرده بودم که از سر شب تا خودِ صبح درس بخونم، ولی چی شد !
.
.
صدای چی میاد علی ؟
چه خبره ؟
دعواست ؟
اگه دعواست بگو من حوصله کتک خوردن ندارم ها !
( علی هم اتاقیم بود ) با خنده های ناتمومش پاشد که بره و ببینه چه خبره.
علی : سعید پاشو بیا ببین اینجا چه خبره ! انگار همه محله اومدن تو حیاط ما ،
تازه برق همه جا هم رفته !
من : چی داری میگی مهندس ، برق کجا رفته ؟!!!
اصلا" بگو ببینم اگه برق رفته تلویزیون چطوری روشنه ؟ با ذغال ؟
رفتم ببینم سرکارم گذاشته یا نه ، که از تعجب دهنم باز موند. برق از تمام محله رفته بود ، بجز تیرهای برق و منزل صاحب خونه ما ، و ایضا" منزل دانشجویی ما !!!
همسایه ها هم متعجب از این موضوع اومده بودن تا از ماجرا سر در بیارن،اما صاحبخونه هر جوری که بود اون ها رو بدرقه کرد و فرستاد دنبال نخود سیاه !!
شاعری شیرین سخن که اسمش یادم نیست چقدر زیبا گفته که :
چنین است رســــــم ســـــرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
یعنی اینکه ، هنوز نیم ساعت از رفتن همسایه ها نگذشته بود که دیدیم باز هم سرو کله شون پیدا شد. حضور غیر منتظره همسایه ها در حیاط خانه ما همانا و رفتن برق از منزل نورانی ما همانا ، و ایضا" ریخته شدن چایی تازه دم بر روی کتاب ما هم همانا !!
ما که دیگه امشب چایی مون رو ریختیم و الکمون رو هم آویخیتیم ، پس رفتیم که سر از کار این جماعت در بیاریم ،اما دوباره دهان گرامی از تعجب باز موند !
این بار برق در تمام محله بود ، بجز تیرهای برق ، منزل صاحب خانه ما ، و ایضا" منزل دانشجویی ما !!!
.
.
خدا رو شکر که از اول ترم ، فقط همین یه امشب رو نیت کرده بودم درس بخونم،که اون هم اینجوری شد.
الان هم که دیگه از بس خندیدیم ،حوصله درس خوندن نداشتم،گفتم بیام و بنگارم هر آنچه که امشب بر سر ما مظلومان تاریخ آمد!
امتحان فردا رو هم با توکل به آیه ای از قرآن سپری میکنیم که میفرماید :
و أمروهم شوری بینهم (بخشی از آیه 38 - سوره شوری)
و کارشان را با مشورت یکدیگر انجام میدهند
*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان اگر ازمتن لذت بردید، با دعای خیری یادم کنید