بسم الله الرحمن الرحیم
هرچه تلاش کردم، نتوانستم از استاد وقتی بگیرم که از محضرش استفاده کنم. استاد بنامی بود همه وقتش پر بود، از وقتی که می شناختمش برنامه هر روزش این بود که ساعت چهار صبح از قم حرکت می کرد تا شش صبح در تهران اولین کلاس درسش را شروع کند. برنامه هر روز استاد آن قدر فشرده بود که دقیقا تا ساعت یازده شب وقتش پر بود. ساعت یازده شب که می شد استاد دوباره به خانه اش بر می گشت. به قم. تا ساعت یک بامداد کنار خانواده اش باشد. و دوباره ساعت چهار صبح به سمت تهران حرکت می کرد....
هشت سال تمام کار هر روز استاد همین بود. هر چه فکر کردم چطور می توانم در یک کلاس خصوصی از محضر ایشان بهره ببرم راه به جایی نبردم. استاد، تمام روز در حال تدریس بود، بغیر از 4 ساعتی را که در مسیر تهران- قم بود. بالاخره راهش را پیدا کردم. همه پس اندازهایم را جمع کردم . یک پیکان استیشن کرایه کردم. ساعت یازده شب با استاد سوار ماشین می شدیم و من همه سؤال هایم را از او می پرسیدم و او بزرگوارانه همه شان را پاسخ می داد. به قم که می رسیدیم، استاد نزد خانواده اش در اتاق کوچکی که داشت می رفت و ما هم به پشت بام می رفتیم تا مثلا استراحت کنیم... امّا امان از گرمای کشنده قم در شب های تابستان...! گرمایی که دقیقا تا صبح با آن دست به گریبان بودیم. تا ساعت چهار صبح . ساعت چهار که می شد دوباره به سمت تهران حرکت می کردیم و دوباره سوال و جواب ها و بزرگواری استاد که ما را شرمنده می کرد...
برای اینکه از همه صحبت های استاد بتوانم استفاده کامل را ببرم تمام سوال و جواب ها را با ضبط صوت کوچکی که داشتم ضبط می کرد. الآن که به آن نوار ها مراجعه می کنم پس زمینه صدای استاد صدای حرکت ماشین است... یک زمان طولانی ای کار ما همین بود ... با این ابتکار توانستم یک دروه ی کامل درس را در محضر استاد بگذرانم....
پینوشتـــــ
..............................................
* این خاطره را استاد بزرگوارمان وقتی تعریف کرد که از بی حالی! بعضی از طلاب کلافه شده بود.
** استاد می گفت: طلبه هم طلبه های قدیم.
*** الان طلبه ای با این همت سراغ ندارم . لااقل در اطراف خود نمی شناسم...
**** خدایا همت ما را مضاعف کن تا برای زمینه سازی ظهور حجت ات کار مضاعف انجام دهیم....
منبع