قسمت اول "کوشک سفید"
ذربی : خدایا به شکرانه نعمتت و به حرمت دانه ای که پاشیدیم، مشتی برای پرنده ، مشتی برای چرنده، مشتی برای خزنده ، مشتی برای خوشه چین و رونده ، به نیت اقبال و طبع بلند، زهر جان حسود و بخیل و ... و دغل، به کوری چشم شور تا نفخه صور ، به چشم داشت زراعتی بی خار و غش ، به وعده نانی پاک و بی غل و غش، به حق نان و نمک ، به حق خمس و زکاتی که حق الناس است جهت اطعام مستحق و مستمند ، بیفزا به برکت این خوشه های زرد
مختار: من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام. وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند. تو به قدر من عراق عرب را نمیشناسی کیان. معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند. آنها بازی را در صفین بردند. عراق روزی فتح شد که قرآنهای مکر عمروعاص بر نیزه رفتند
قسمت دوم"خروس جنگی"
مختار : من گمان میکردم معاویه برای این که دل و دین جنگجویان عراق را بخرد، بر پشت اشتران کوزههای پر از طلا بار کند، اما این کژدمهای ارباز از همان جنس لطایفالحیل ورق پارههایی هستند که در صفین به نام قرآن بر نیزه شدند.
بهرام رنگرز : در عدالت پسر علی همین بس که ایرانی و عرب را به یک چشم میبیند. ما سر و جان می دهیم برای این مرامشان. قسمت سوم "نیش عقرب"
مختار : وقتی بتوانی گریه کنی یعنی هنوز اندک غیرتی برایت باقی مانده. پس می توانیم مثل دو مرد با هم صحبت کنیم.
مختار : کنایه عجیبی است. مرا به یاد فزت و رب الکعبه علی انداخت. کسی که به عالم ملکوت نظر دارد، عالم ناسوت در نظرش حقیر است و ناچیز. حلقه فرشتگان آسمانی کجا و حلقه دیوان و ددان کجا؟
قسمت چهارم"اسیر غول"
عمر : شنیده ای که ننه حوا در بهشت حوصله اش سر رفت و زیر پای بابا آدم نشست و به دوزخ دنیا تبعید کرد؟ تو نمیخواهی مختار ما را بفریبی و او را به دوزخ کوفه تبعید کنی؟
عمره : این بار حکایت واژگونه است شیخ. بابا آدم زیرپای ننه حوا نشسته و او را از دوزخ کوفه به بهشت لفقا تبعید کرده.
مختار : تو که به خوردن لقمه مفت عادت داری ابلیس. طعامی که خوردی لذیذ بود برای این که طیب و طاهر بود. غل و غش نداشت.
جاریه : معلوم است که نمی فهمی چون خونی در چهره نداری، حلیم وارفته! لباس سفید بپوشی مثل روحی میشوی که از قبر برخاسته.
شیرین : روح باشم به تا عروسی شهرآشوب!
قسمت پنجم"نام ها و نامه ها"
عمره : اجازه بده عرق راهش بخشکد ، قوتی بخورد ، قوّتی بگیرد بعد رّد مسلم را بجوید .
مختار : نه عمره جان سفیر حسین در خطر است، قوت ما و قوّت ما در یافتن مسلم است
سلیمان صُرد خزاعی : امان ، امان از درد فراق کور شد یعقوب نبی، بس که چشم به راه آمدن یوسف دوخت. یعقوب که رسول خدا بود، درد هجران را طاقت نداشت . اینکه پیراهن یوسفی، بیش از این ما را طاقت دوری نیست. تا نمرده ایم کاری کنید، به مرادم بنویسید که بیاید ... مسلم بنویس.
نعمان : تکیهکردن به مردم کوفه تکیهکردن بر دیوار شکسته است. مردم کوفه همان مردمی هستند که علی آنها را اشباح الرجالشان خوانده. این مردم شبیه آدمند نه خود آدم . به قیل و قالشان ننازید، به وعده هایشان دلخوش نکنید، به عهد شان دل نبندید.
نعمان : و اما تو مختار .. ابن زیاد همان کسی است که با حیلت بسیار خراسان ایران را فتح کرد تو و یارانت او را دست کم نگیرید و امثال خودت و سلیمان نگاه نکن. بسیاری از کوفیان که صبح در خانه تو اشک به چشم داشتند و فریاد لبیک یا حسین سر میدادند، شب سر از دارالحکومه در آوردند و با مشتی درهم و دینار تطمیع شدند و با یزید بیعت کرده و به ریش تو و یارانتان قاه قاه خندیدند. خواستی نام تک تکشان را برایت فاش میکنم
قسمت ششم"ما اهل کوفه..."
نعمان : چنانچه حسین ابن علی در میان شما حضرات روی پوشیده است، توصیه مرا آویزه گوش کند. حکومت عراق به مرکب چموش و بد قلقی میماند که سوارش را بر صخره میکوبد و استخوانهایش را خرد میکند .
نعمان : بدون شک تلخ کامیهای آدمی تاوان گناهانی است که مرتکب شده، دردناک است در سن و سال چون منی که فرصت جبران لغزشها را نداری متوجه شوی راه طی کردهات کج راهه بوده روزی که به وصلت مختار رضایت دادم خیال میکردم که با این وصلت خطر مختار را برای همیشه دفع کردم و از یک مخالف سرسخت متحّدی مطیع ساختم. خطر دفع نشد بماند، دخترم شد هم داستان شوهر بر علیه پدر ، رنج های امروزمان حاصل ندانمکاری نبوده که من ندانسته و عبث کاری نکردم. این محنت و خفت ثمرۀ باورهای غلط بوده .
ابن زیاد : چند وقت است تنت به آب نخورده خرمافروش ؟ شما غسل نمیکنید ؟
میثم : اولاً خاک پاککننده است و در غیاب آب میتواند رفع حاجت کند.
ثانیاً شپش در این دنیا خونم را بمکد به از آن است که تن فربهام درگور گرفتار مار و عقرب شود .
ثالثاً این خاصیت حرامزاده است که با تحقیر و تهمت دشمنانش را آزار کند، والا نه من خاک و خلیم و نه شپشی با خود دارم .
قسمت هفتم " خر دجاّل"
ابن عوسجه : دیروز میثم تمار و امروز هانی، حتما فردا هم نوبت من و یكی از حضرات است ، كار به همین منوال جلو برود تا رسیدن امام به كوفه ابن مرجانه سر تك تك علما و زعما شیعه را زیر آب میكند و میمانند مشتی عوام، بعد هم شیخی به ظاهر خدا ترس مثل قاضی شریح را مامور میكنند تا با چهار آیه و حدیث نبوی دهان عوام الناس را ببندند و فاتحه قیام را بخوانند.
مسلم : در وفای به عهد كوفیان ، امروز مزحجیان ثابت كردند كه كوفی جماعت در حرف چونان طبل، بانگ رسایی دارد اما در عمل میان تهی است و به وقت ضرورت پا پس میكشد و بیعتش را انكار میكند. وقتی عشیره بزرگ و با نفوذی مثل مزحج فریب موعظههای قاضی شریح را میخورد و هانی را كه با او پیمان خونی و قومی دارند در میان خوف و خطر رها میكنند،پس با پسر عمم حسین چه میكنند كه نه قومی دارد و نه قبیلهای.
قسمت هشتم "شیران در زنجیر"
ابن اشعث : او یك هاشمی است بن حریث، از طایفه شیران عرب، از تبار حمزه و علی ،تا شمشیر در كفش باشد مشكل بتوانیم حریفش شویم
مسلم : مرا میكشی یا امانم میدهی؟
ابن زیاد : چرا میپرسی؟
مسلم : من به وعده امان شمشیر نهادم وگرنه تسلیم نمیشدم،كشتهشدن در میدان رزم برایم گواراتر بود.
سعد : وصیت كن مسلم
مسلم : به پسر عمم حسین خبر بده كه بازگردد و به كوفه نیاید، بعد از مرگم جثهام را بستان و در گور كن كه بر زمین نماند، در كوفه هم هفتصد درهم مقروضم میخواهم ادا كنی.
مسلم : تشنه ام قدحی آب می خواهم
ابن زیاد : بن حریث آبش دهید، البته در سفالینهای كه به حرامگوشتان آب میدهید ،او مرتدشده و به هر چه لب بزند شرعا نجس است
مسلم : مرتد تویی، مرتد تویی كه بیقصاص آدم میكشی و خون كسانی را میریزی كه كشتنشان حرام است،كسی كه ازسر خشم و سوء ظن آدم میكشد بیشتر سزاوار ارتداد است، نفس و عرق چون تویی نجس است كه دلت را خانه ابلیس ساختهای.
ابن زیاد: ابلیس تویی كه به هوای پیروی از نفس به خلیفه مسلمین شوریدهای و و بر روی امیر مسلمین تیغ كشیدهای و بین مسلمین نفاق كردهای.ارتدادت محرز و مسلم است، من تو را برای رضای خدا خواهم كشت نه از سر خشم و سوء ظن.
قسمت نهم "نینوا"
بن عفیف : خاكت بر دهان ابن مرجانه ،تو حسین را دروغگو و پسر دروغگو می خوانی؟ به خدا قسم دروغگو تویی و آن خلیفه فاسق و جاهلتان كه عطش قدرت كورتان كرد و دست به خون راستگوترین و عزیزترین خلق خدا آلوده كردید و تو ای پسر مرجانه بدكاره كه بر سر بریده پسر پیامبر و بر لبهای نازنینش چوب خیزران كوفتی.
مختار : تو چرا اینجا هستی بن عفیف؟
بن عفیف : آمدهام شلاق بخورم و پوست كلفت كنم تا شاید بتوانم داغ حسین را تحمل كنم، چشمان كورم حجاب گوشهایم شد تا ندای هل من ناصر حسین را نشنوم. وقتی شنیدم حسین را كشتند و اهل بیتش را به اسیری بردند .ای خدا كورم محشور كن تا چشم در چشم پیامبرت نشوم.
خدایا در صفین وقتی چشمانم زخم برداشت علی دست بر زخم نهاد و قدرت نگاهم را به گوشهایم بخشید تا كور نباشم، پس چرا كور بودم و به كربلا نرسیدم؟
مختار: آرام باش بن عفیف آرام باش، تو تنها گم گشته عالم عشق نیستی ، من هم كه چشم داشتم گم شدم،من هم تا روزی كه میثم به درخت نخلش آویخته شد به او و حرفهایش باور نداشتم، روزی كه خبر مرگ مسلم را شنید آنچنان ولولهای در زندان به راه انداخت كه پسر مرجانه چارهای جز كشتنش نداشت .
میثم تمار : درب خیبر را عشق از جا كند، اگر نه علی هم آدمی بود مثل من و شما. عشق خدا بود كه بازوی علی را پر كرد از قدرت لایتناهی خداوندی به یك تكان در خیبر را از جا كند، عشق و ایمانت را به بازو بده ببین چه معجزه ها می كند.
قسمت دهم"خون خدا"
زائده: آمده ام جانت را بخرم پسر عمو، ترا به خدا دست از لجاجت بردار، یک کلمه بگو پشیمانی تا از این گور نجات پیدا کنی، به خدا قسم از امیر عذر بخواهی و اظهار ندامت کنی حکم آزادیت را خواهم گرفت.
مختار: پس پسر عمویم بی دلیل به زیارت اهل قبورش نیامده، ممنون که یادی از اموات خود کردی، اما این گور شرافت دارد به تقاضاییکه تو از من میکنی.
ناریه: تو دعا کن مختار آزاد شود، مهر و محبتش را به عمره می بخشم. تا وقتی مختار آزاد بود او را یک نیمه مرد می دیدم، مردی که نیمش مال من است نیمش مال عمره، از وقتی زندانی شد فهمیدم که فقط سایه اش به قائده ده مرد میارزد
مختار:حکومت ری در ازای سر حسین معامله حقیریست عمر سعد. باید حکومت سلیمان نبی را طلب میکرد.
مختار: خوب سیر کن کیان؛ شباهتی با رستم خیالت دارم؟
کیان: تو همیشه رستم خیال منی مختار.
مختار: رستم چشمش علیل نبود!
کیان : هر زخمی به تن پهلوان زینت است، با این هیبت خواستنی تر شدی.
مختار: ببار کیان .. ببار .. بر کشته دشت نینوا باید خون گریست نه اشک..ببار. تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟
کیان: راه گم کردم ابو اسحاق
مختار: راهبلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه؟
کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم، هر چه تاختم مقصد را نیافتم، وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.
مختار: شرط عشق جنون است ما که ماندیم، مجنون نبودیم.
منبع : سینمای ما