علامه طباطبائى(رحمه الله) پس از بازگشت از تبریز به قم با روح حساس و كنجكاو در صدد شناسایى نیازمندیهاى موجود در بطن حوزه و رفع آنها برآمد. در پى این هدف چه بسا مورد بى مهرى بزرگان حوزه قرار گرفته از راهى كه در پیش گرفته منع مى شود، خود ایشان در این باره چنین مى گویند:
«هنگامى كه به قم آمدم مطالعه اى در برنامه حوزه كردم و آن را با نیازهاى جامعه اسلام سنجیدم و كمبودهایى در آن یافتم و وظیفه خود را تلاش براى رفع آنها دانستم.
مهمترین كمبودهایى كه در برنامه حوزه وجود داشت در زمینه تفسیر قرآن و بحثهاى عقلى بود. از این رو درس تفسیر و فلسفه را شروع كردم. و با اینكه در جوّ آن زمان تفسیر قرآن، علمى كه نیازمند به تحقیق و تدقیق باشد تلقّى نمى شد، و پرداختن به آن شایسته كسانى كه قدرت تحقیق در زمینه هاى فقه و اصول را داشته باشند به حساب نمى آمد، بلكه تدریس تفسیر نشانه كمى معلومات به حساب مى آمد، در عین حال اینها را براى خودم عذر مقبولى در برابر خداى متعال ندانستم و آن را ادامه دادم; تا به نوشتن تفسیر المیزان انجامید.»
یكى از شاگردان ایشان مى نویسد:
«درس فلسفه نیز در آن عصر چندان خوشنام نبود و تلاشهاى زیادى براى تعطیل درس استاد انجام مى گرفت و حتى یك مرتبه مرحوم آیة الله بروجردى در اثر اصرار زیاد عناصر ناآگاه از ایشان خواستند كه درس فلسفه خود را محدود نمایند. استاد پاسخ متینى براى آن مرحوم نوشتند و تأكید كردند كه این درس را به عنوان وظیفه شرعى تعیین كردم و براى تأمین نیازمندى ضرورى جامعه اسلامى مى گویم، ولى مخالفت شما را هم به عنوان زعیم حوزه و رهبر جامعه شیعه جایز نمى دانم. از این رو اگر حكم به تعطیل بفرمایید اطاعت مى كنم و حكم شما براى ترك وظیفه اى كه تشخیص داده ام عذرى در پیشگاه الهى خواهد بود، ولى اگر حكم نمى فرمایید به وظیفه خودم ادامه مى دهم.
مرحوم آیت الله بروجردى توسط پیشكار خود پیغام دادند كه هر طور وظیفه خودتان مى دانید عمل كنید. رفتار مؤدبانه و حكیمانه علامه، جلوى سوء تفاهم و تأثیر سوء سعایتهاى حسودان و ناآگاهان را گرفت و موقعیّت معظم له بیش از پیش تثبیت شد.
استاد تنها به درس عمومى فلسفه اكتفا نكرد و با تشكیل جلسات خصوصى به بررسى فلسفه هاى غربى مخصوصاً ماتریالیسم، دیالكتیك پرداختند. این جلسات به تألیف كتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» انجامید.»
ملاحظه شود كه احساس مسؤولیت در علامه وى را به سرشتى كه خود از آن بى خبر است هدایت مى كند و در پى انجام وظیفه تفسیر عظیمى چون المیزان و كتابهایى چون اصول فلسفه و بدایة الحكمة و نهایة الحكمة بهترین كتاب هاى فلسفى به جهان اسلام و به حوزه هاى علمیه تقدیم مى شود.
به راستى سیره و روش علامه مى تواند براى همه عالمان و محققان اسلامى درس باشد، تا سعى و تلاش علمى خود را در جهت تأمین نیازهاى حوزه ها و جامعه اسلامى تنظیم كنند. چنین نباشد كه در یك رشته از علوم اسلامى هزار متخصص وجود داشته باشد و در سایر رشته هاى دیگر كمتر از عدد انگشتان یك دست. و این وظیفه علاوه بر آنكه بر عهده تك تك دانش پژوهان علوم و محققان است بر عهده مدیران جوامع علمى نیز است تا بر اساس نیازهاى موجود و برآورد استعدادها با دورنگرى نسبت به آینده از همین امروز در فكر تأمین نیروهاى لازم باشند و علوم حوزه ها را در تمام عرصه ها رشد داده، از یكسونگرى اجتناب نمایند.
كوتاه سخن اینكه علامه، عالمى بود متعهد با وجدانى بیدار و در برابر نیازهاى جهان اسلام حساس.
وى مردى بود متواضع، باوقار و متین، وارسته، مهذب، عفیف، بى هوى و هوس، صبور، كم سخن، پر فكر، سخت كوش، خلیق و با حیا، بى آلایش و ساده، مودّب و در بذل دانش حریص و در نهایت او در سیر استكمالى خود به حد تجرد بررخى رسیده مى توانستند صور غیبى را كه دید افراد عادى از مشاهده آنها ناتوان است، مشاهده كنند.»