• از ابتدای دههی ۱۳۶۰، شرایط شغلی پدرم و به تبعش زندگی خانوادگی ما تغییر کرد. پدرم در شرایط جدید، دیگر توان این که زندگی را در تهران ادامه بدهد نداشت و ما رفتیم نیشابور. اگر تهران میماندیم و پدرم شغل دیگری دستوپا میکرد، اوضاع زندگی من خیلی بهتر میشد، اما شاید دیگر بازیگر نبودم. اگر هم بازیگر میشدم ـ که حالا فکر میکنم قطعاً میشدم ـ کیفیت کارم به این خوبی نبود.
• وقتی رفتم نیشابور، با دافعهی شدید مردم نسبت به تهرانیها روبهرو شدم. میدانی که بعضی از شهرستانیها فکر میکنند مردم تهران حق آنها را خوردهاند. همانطور که پایینشهریها فکر میکنند بالاشهریها حقشان را خوردهاند.
• آن موقع در نیشابور ـ و خیلی جاهای دیگر ـ پاترولهای کمیته سرچهارراهها ماشینها را میگشتند و داشتن دستگاه ویدئوی بتاماکس جرم بود. ما این ویدئوها را با بدبختی کرایه میکردیم و فیلم میدیدیم.مادرم من را در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ثبتنام کرد. نیشابور شهر عجیبی است. خیلی از نیشابوریها اهل شعر و شاعریاند و ساز میزنند و اغلبشان تاریخ میخوانند. همهشان به اینکه نیشابوری هستند مغرورند.
• قبول قطعنامهی ۵۹۸ دوباره زندگی خانوادگی ما را زیرورو کرد. ما بعد از امضای قطعنامه هم دوباره با ورشکستگی مجبور شدیم به مشهد برویم؛ جاییکه در آن دنیا آمده بودم. من یک خراسانیام، از نوع مشهدیاش.من مشخصات شوریدگی و سرگشتگیام و پیشرفت درونی و بیرونی خودم را از این طول و عرض جغرافیایی بهدست آوردهام و این را هم مدیون سید محسن شهرنازدار هستم.
• ما یک فامیل بزرگ هستیم که هر هفته جمعهها مثل یک مراسم آیینی دور هم جمع میشدیم و آش میپختیم. پدربزرگ من شعر خیلی حفظ بود. یک تفریح خانوادگی ما مشاعرهکردن دور کرسی بود. جایی که بساط چای و تنقلات مادربزرگم، که نور به قبرش ببارد، برقرار بود. تفریح ما چیستان و معما حلکردن بود. یک فضای کاملاً مؤدبانه و ادیبانه. عموی من استاد ادبیات دانشگاه مشهد بود و ادبیات در فضای خاندان پدری من موج میزد.
• کلاس تئاتر را خودم یواشکی ثبتنام کردم. از ۹ سالگی روی صحنه بازیگر بودم. مردم برایم دست میزدند و بلیت کارهایم را میخریدند. هیچ یادم نمیرود بار اولی که وارد آنجا شدم. داشتند تست بازیگری میگرفتند. یک نفر قرار بود نقش باد را بازی کند که میآمد توی دشت و مونولوگی میگفت. میفهمیدم کسی که دارد برای نقش باد تست میدهد بد بازی میکند و اصلاً با حضورش روی صحنه باد نمیآید! رفتم جلو گفتم میشود نقش باد را بدهید من بازی کنم؟ نقش باد را جوری بازی کردم که معلم بازیگریام شگفتزده شد و گفت بچهها برایش دست بزنید.
• من الان درست ۲۹ سال است دارم بازی میکنم و شاید برای همین است که حرف مفت توی کتم نمیرود. من بچهی دیروز و امروز بازیگری نیستم. برای همین حق خودم میدانم که بهترین باشم و برای معنی و حس هر دیالوگ و هر کلمه جلوی دوربین کار کنم. باید خوب بود، راه دیگری نداریم.
• در مشهد با رضا صابری و داود کیانیان ـ برادر رضا کیانیان ـ تئاتر را ادامه دادم. دبیرستان که شروع شد، به توصیهی رضا مقصودی معلم نیشابورم رفتم رشتهی ادبی و یک دوره غرق شدم در شعر و ادبیات کلاسیک و مدرن و درسم خیلی بهتر شد. انگار گمگشته پیدا شده بود. تا زمانیکه خوردم به پست مهمترین آدم زندگیام؛ دبیر ادبیات دبیرستان، استاد حبیبالله بیگناه که بعد از پدر بیشترین حق را گردن من دارد. پدر معنوی من ایشان است. غریزهی من ایشان را شناسایی کرد و ایشان آهسته به من روی خوش نشان داد و من غافل از اینکه ایشان پیر راه حق است و دست من را هم گرفت.
• گفتی که در کارنامه من چندتا فیلم و نقش کوتاه هست که هیچ ویژگی شاخصی ندارد و از تسویهحساب یا دایرهزنگی یا … نام بردی . تازه دایرهزنگی همین قدر هم نبود. اصغر فرهادی خودش خوب میداند و به من هم گفت که این نقش حتی همینقدر هم مهم نبود. اصلاً بعد از این فیلم بود که اصغر فرهادی پیشنهاد بازی در دربارهی الی… را داد.نقشی که پیمان معادی بازی کرد.
• نمیدانم چرا قبول نکردم. اشتباه کردم. درست می گویی که بازی در تسویه حساب اشتباه بود و در درباره الی بازی نکردن هم اشتباه بود. من شدیدا رفیق بازم! رفیقی دارم که بچه بسیجی مخلصی است که در مؤسسهی شهید آوینی کار میکند. بچهمسلمان است و شاید ما با هم هممسیر و هممسلک نباشیم، ولی مرا یاد آنهایی میاندازد که میرفتند جبهه شهید میشدند. از من خواست بازی کنم و کردم.
• راستش همیشه فکر میکنم کسی که این عزت را به من داده، اگر خواست خودش هم پس میگیرد. اینطوری برایم بهتر است. این سرمایهگذاری برای من جواب میدهد.فقط وقتی از خودم سلب مسئولیت میکنم میتوانم به شخصیت مجنون و شیدا و دیوانهی خودم ادامه بدهم و از چیزی نترسم و نگران نباشم. تا وقتی این کاراکتر را بیغلوغش حفظ کنی همیشه رو به جلو حرکت میکنی.
• هر وقت یک نقش کوتاه اینشکلی قبول کردم، قبلش یک نقش بلند خوب و حسابی در نوبت اکران داشتم. میگویم فلان فیلم را در نوبت اکران دارم و میتوانم یک نقش کوتاه کنارش بازی کنم. دایرهزنگی را که بازی کردم هنوز روز سوم اکران نشده بود. همیشه این رزرو بین کوتاه و بلند را دارم و رویش حساب میکنم. در این شرایط میتوانم بروم سراغ نقشهای کوتاهی که با آنها تمرین میکنم و اتود میزنم برای کارهای بعدی.
• حواسم به کار و اسمم هست. از همان روز اول میدانستم دارم این بذر را میکارم. بگذار برایت بگویم؛ روزی هم که داشتم دایرهزنگی را برای پریسا بختآور بازی میکردم، در اصل داشتم به اصغر فرهادی تست میدادم.
• رد کردن پیشنهاد فرهادی اشتباه بودم. شنیدم سر کار خیلی جدی است. خودخواهی کردم و ترسیدم غرورم شکسته شود.خب همین است که اسمش را میگذارم اشتباه. بعدها به خودم گفتم خب دعوا بشود. اصلاً بداخلاق است که هست. درعوض بهترین فیلمساز این نسل است.مگر من خوشاخلاقم که فرهادی نیست؟ … اشتباه کردم دیگر.
• یک دلیل دیگر هم بود که فیلم دربارهی الی … را کار نکردم… اصلاً بهت دروغ گفتم که بهخاطر اخلاق اصغر قبول نکردم! اصغر فرهادی با من خیلی هم خوشاخلاق بود. حتی خودش فهمید چرا قبول نمیکنم. من آنموقع با مانی حقیقی قهر بودم! ماجرا فقط این بود که فکر کردم بهم خوش نمیگذرد. ما میرفتیم کلاس نقاشی فرید جهانگیر. من آن موقع قبل از اینکه بازیگر شوم مدل نقاشی میشدم. مانی هم هنوز کارگردان نشده بود. وقتی هردو آمدیم در سینما، احساس کردم مانی حقیقی گوشتتلخی میکند و روی خوش نشان نمیدهد و برخوردش بد است. بعدها البته دیدم اینطوری نیست.
• هیچکس حق ندارد خودش را بگیرد، حتی پدربزرگش؛ اینکه ژن تو چیست چه ربطی به دیگران دارد؟ من به اینجور اشرافیت هنری وقعی نمیگذارم. مگر عباس کیارستمی خودش را میگیرد که … تو فکر میکنی من در تمام زندگی از چهچیزی رنج میبردم؟ اصلاً اینهمه امروز دربارهی چه حرف زدیم؟ همین اختلاف طبقاتی. اسم پدربزرگ او را میگذاری ابراهیم گلستان، پدرش نعمت حقیقی، مادر لیلی گلستان، دایی کاوه گلستان… دوروبرش را یک عالم آدم زرهپوش پر کرده، ولی من ظاهراً یک بچهشهرستانی تنهای بیکسوکار بودم. روزگاری از همهچیز خودم بدم میآمد. قدم به قدم و دانه به دانه حل شد تا رسیدم به امروز. آن روز در مواجهه با مانی حقیقی نمیتوانستم. امروز هم مانی با فیلمهایی که ساخته، شناخته میشود و این غروربرانگیز است.
• من آدم تقدیرگرایی هستم و اصلاً فکر نمیکنم اگر دربارهی الی… را بازی میکردم اتفاق خاصی میافتاد. پیمان معادی آن نقش را عالی بازی کرده، اما خطا بود که بعد از آزمون دایره زنگی این پیشنهاد را رد کردم.
• بهمن قبادی یک چیز را خوب میداند؛ اینکه از خودش باهوشتر کیست؟ وقتی دید جناب کیارستمی دنبال بازیگر حرفهای رفت، فهمید میشود. این فیلم مرا به فرش قرمز کن رساند. البته الان دیگر خیلی چیزها برایم مهم نیست. جشنوارهی کن هم پنج دقیقه بود و تمام. پیش بهسوی اسکار!میگیرمش!
• در ماجرای نقد گلمکانی در نشریه فیلم، من به یک جریان پریدم. ممکن بود بعد از آقای گلمکانی یک مشت منتقد غیرفرهنگی اجازه پیدا کنند به هنرمندان بیادبی کنند. مگر بقیه نمینویسند؟ من تابهحال چیزی گفتم؟ من نقدهای همه را میخوانم، از پرویز دوایی تا گلمکانی تا راجر ایبرت، همهشان را میشناسم. از آن بازیگرهایی نیستم که رو برگردانم بپرسم ببخشید شما؟!… اما ماجرای گلمکانی فرق داشت.
• جلالیفخر بعد از جواب من در وبلاگش یادداشتی نوشت و بیادبانه به خانوادهی من توهین کرد. گفت این بهداد معلوم نیست از چه خانوادهای آمده که فلان و بهمان… اینجا بود که من ازش شکایت کردم. این آقا به پدری که پای سفره به من مشاعره یاد داده و شاهنامه برایم خوانده و کتاب دستم داده، به مادری که دست مرا گرفته کلاس هنری اسم نوشته توهین کرد. من به هیچ احدی اجازه نمیدهم بهشان توهین کند. وکیل گرفتم و وقتی آمد ازم رضایت بگیرد گفتم نمیبخشمت ولی رضایت میدهم. میدانی چرا؟ چون من آدم فرهنگی را بازداشت نمیبرم؛ من نویسنده زندان نمیاندازم. تنها کاری که کرد این بود که گفت اجازه بدهید از پدر شما عذرخواهی کنم. اینجا بود که توی دلم هم بخشیدمش و تمام.
• اینجا منزل پدری من است و خانهی خودم نیست وگرنه عکس براندو هم میگذاشتم. مادرم برای من عکس براندو را آنجا گذاشته بود [به تابلوی نقاشی روی دیوار اشاره میکند] اما من فهمیدم برای دل من این کار را کرده و خواهش کردم برش دارد و چیزی که خودش دوست دارد بزند به دیوار. روزی توی دفتر کارم عکس بزرگ مارلون براندو را به دیوار خواهم زد.
• اگر براندو بزرگترین بازیگر سینما نیست، پس کیست؟مارلون براندو که فقط محدود به بازیگری نیست. او نه تنها بازیگر والاتری است بلکه در جریانات اجتماعی هم انسان هوشمندتری است. براندو بازیگری را با خودش به مرحلهی دیگری برد و روشها و حضور روی پرده با او عوض شد. بازیگر دیگری را نمیشناسم که اینطور تاریخ بازیگری را به دو مقطع قبل و بعد از خودش تقسیم کرده باشد. ممکن است دیگران قوارهی ستارهی روی پرده باشند و خیلی هم جذاب و تماشایی باشند، ولی به نظر من عملیات بازیگری انجام نمیدهند.
• این یک دروغ بزرگ است که من می خواهم بازیگر دیگری دیده نشود. عاشق این هستم که بازیگر مقابلم بازی کند و با بازی خوبش حال کنم. بگذار بهت آدرس بدهم. با خانم هدیه تهرانی سر هفت دقیقه تا پاییز، در صحنهی فینال در توشات پشتم را به دوربین کردم تا صحنه متعلق به او بشود. درست است که تعلیق این سکانس با کاراکتر من است، ولی کلیت سکانس مال ایشان است و این را رعایت کردم. حتی برای تازهکارها و سیاهیلشگرها هم این موضوع را رعایت میکنم.
• اگر در جلسه مطبوعاتی میروم روی میز یا این کارها را میکنم و این حرفها را میزنم، چون میتوانم این کارها را بکنم، چون این کارها به من میآید. همینطور که با لباس خانه جلوی تو نشستهام یا دارم رانندگی میکنم تماشاییام… چون کارم درست است، علیالخصوص جلوی دوربین سینما! [میخندیم]
• خودم میدانم حمید فرخنژاد هست، توی این سینما شهاب حسینی هست، محسن تنابنده آمده، بهرام [رادان] هست… مهدی هاشمی و رضا کیانیان وجود دارند، خسرو [شکیبایی] و پرویز [پرستویی] وجود دارند. من فقط راجع به خودم حرف میزنم. به حمید فرخنژاد گفتم من بهترین بازیگر جهانم و حمید از قهقهه داشت میافتاد زمین. او میداند چه میگویم. هردومان میدانیم چه هستیم. اینها همه شوخی است.
• دوست ندارم جواب بدهم… اما در کمال تأسف و تأثر چشم انداز مقابلم را فقط بنبست میبینم. ما هیچ راهی نداریم که با سینمای دنیا و دنیای سینما ارتباط برقرار کنیم. من برای فیلمساختن استقلال عمل بیشتری میخواهم.
• شاید فیلم هم ساختم چرا که نه؟ می گویی مارلون براندوی عزیز من هم کارگردان خوبی نشد ولی فیلم بدی هم نساخت. اینهمه فیلم ساخته میشود، من هم میخواهم تجربهی ساختن فیلم داشته باشم. تو میگویی نسازم؟!
نیم دیگر این گفتگوی بسیار مفصل به همراه سوالات حسنی نسب از بهداد و پرونده های دیگری درباره فیلم آدم برفی، عرضه فیلم و سریال در شبکه نمایش خانگی، پرونده ای درباره تیزر سازی و … را در نشریه پرخواننده سینمایی گروه مجلات همشهری بخوانید.