• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1322)
پنج شنبه 13/8/1389 - 20:18 -0 تشکر 247883
کتابشناسی سرلشكر خلبان شهید علیرضا یاسینی

علیرضا یاسینی فروردین ماه سال 1330 در شهر آبادان به دنیا آمد. وی در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی و به منظور تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای شکاری پیشرفته به کشور آمریکا اعزام شد. پس از بازگشت به ایران با درجه ستوان دومی در پایگاه ششم شکاری (بوشهر) مشغول به فعالیت شد.
به گزارش سایت ساجد به نقل ازخبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، با شروع جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه ایران در عملیات‌های مختلف هوایی نقش فعالی ایفا کرد. وی با 2759 ساعت پرواز یکی از خلبانان موفق نیروی هوایی بود.

خلبان علیرضا یاسینی در طول سال های فعالیت، فرماندهی‌ پایگاه های سوم شکاری، دهم شکاری (از سال 1363 تا 1365) و ششم (از سال 1367) و فرماندهی منطقه هوایی شیراز را در سال 1371 بر عهده داشت.

وی در تاریخ 10 اسفند 1372 به سمت رئیس ستاد و معاون هماهنگ‌کننده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت عهده‌دار این مسوولیت بود.

سرلشكر خلبان علیرضا یاسینی در تاریخ 15 دی 1373 در یک سانحه هوایی، در حوالی اصفهان به همراه سرلشكر خلبان منصور ستاری به شهادت رسیدند.

من مفتخرم که در به رویم وا شد     ماتم کده ی غمت مرا مأوا شد

من مفتخرم نامه عمر سیهم        با اشک غمِ تو شسته و امضا شد

اینجا و میان قبرو محشر گویم     من مفتخرم که مادرم زهرا(س)شد

  http://www.ahlebasyrat.blogfa.com

پنج شنبه 13/8/1389 - 20:19 - 0 تشکر 247885

مهم‌ترین كتاب‌هایی كه تاكنون درباره سرگذشت سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی منتشر شده‌، عبارتند از:
ـ انتخابی دیگر (مجموعه خاطرات، مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی) / علی محمد گودرزی، حمید بوربور، اباصلت‏رسولی/ ارتش جمهوری اسلامی ایران، نیروی هوایی، سازمان عقیدتی سیاسی / 1377.
ـ آبادان، کوچه‏های مهربانی / علی فرخ‏مهر / نشر عابد / 1380.
ـ یاسینی به روایت همسر شهید / نفیسه ثبات‏ / روایت فتح‏ / 1383.
ـ شاهدان سپهر آشیان (خاطرات فرماندهان شهید نیروی هوایی ارتش امیر سرلشکر شهید علیرضا یاسینی، امیر سرتیپ شهید محمود خضرایی) / تهیه و تنظیم حمید بوربور / ارتش جمهوری اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی / 1386.

من مفتخرم که در به رویم وا شد     ماتم کده ی غمت مرا مأوا شد

من مفتخرم نامه عمر سیهم        با اشک غمِ تو شسته و امضا شد

اینجا و میان قبرو محشر گویم     من مفتخرم که مادرم زهرا(س)شد

  http://www.ahlebasyrat.blogfa.com

جمعه 12/9/1389 - 16:41 - 0 تشکر 257517

بخش هایی از کتاب یاسینی به روایت همسر شهید

موهایش را که آنهمه به شان میرسید، تیغ زده بود . سرش سفید سفید بود . میگفت: وقت ندارم حمام کنم. بند پوتینهایش را نمی بست. همیشه دنبالش روی زمین کشیده میشد. دیگر نگاهش به زمین نبود. همیشه بالا را نگاه می کرد. همان جایی که تویش پرواز می کرد. بزرگ شده بود. پروانه این را از نگاهش و حرفهایش می فهمید. 

دوستهایش که شهید می شدند، می گفت: خوش به حالشون. راحت شدن. پروانه نگاهش می کرد، توی چشمهایش چیزی بود که نمی فهمید. نمی دانست مرگ و راحت شدن هر دو با هم یعنی چه؟ علی مرگ را از نزدیک دیده بود . لمس کرده بود . از این دنیا، از آن بهشت کوچک زندگیشان، از پروانه، از بچه ها دل کنده بود. دیگر نمی توانست نگهش دارد . اصلا نمی ماند. 

اگر هم می آمد، دلش این جا نبود. خیره می شد به گوشه ای ، اشک توی گودی درشت چشمهایش می لرزید و پایین می آمد. می گفت: نگرانم . نگران بچه هام. بعضیا میترسن پرواز نمی کنن. اگه همه مرد و مردونه واستن ، بچه ها این طوری پرپر نمی شن. من باید برم . نمی تونم این جا بند بشم.

خدا در همین نزدیکی است
جمعه 12/9/1389 - 16:50 - 0 تشکر 257519

هر وقت که می آمد، چشمهایش کاسه خون بود، گوشهایش ورم کرده بود. انگشتهایش توی پوتین می گندید. می گفت: پروانه، توی گرمای تند بوشهر این کابین داغ میشه مثل اتو می چسبه به تن آدم.

انگار این همان علی نبود که من می شناختم. به جای خیلی ها پرواز می کرد. پروازهای طولانی و پشت سر هم. اینها را نمی دانستم، تا آخر هم نفهمیدم ، فقط چیزهای مبهمی می شنیدم.

خدا در همین نزدیکی است
جمعه 12/9/1389 - 16:52 - 0 تشکر 257520

مدرسه ها باز شد. بچه ها می رفتند سر کلاس. خوشحال بودم که خانه خودم هستم و هر روز علی را میبینم. علی بیشتر روزها پرواز داشت. خلبانها سه چهار تایی پرواز میکردند، ولی فقط یکی دوتایشان بر میگشتند. . آن وقت صدای شیون و زاری از توی پایگاه بلند می شد.

هر روز نگاهمان به آسمان بود که مردها بر میگردند یا نه. با پروازهایی که می کرد، مرتب درجه اش بالا می رفت. قبل از جنگ سروان بود . بعد شد سرگرد ، سرهنگ و ..... ولی همیشه می گفت:

باور کن پروانه من فقط یه وسیله م. توی هواپیما که میشینم ، نمیدونم کی این هواپیما رو بلند می کنه؟ انگار یه دست غیبی من رو میبره و برمیگردونه. توی این آتیش که میرم، ترسم میریزه.

خدا در همین نزدیکی است
جمعه 12/9/1389 - 17:0 - 0 تشکر 257524

سه شنبه ها کارش را تعطیل می کرد . از صبح تا شب. در اتاقش باز بود . هر کسی هر مشکلی داشت می آمد . از مسایل کاری و مالی تا مسایل خانوادگی. ساعتها فکرش مشغول مشکلات مردم بود. دلش می خواست تا می توانست کمکشان کند . بعضی شبها بلند می شد، روغن و برنج و مواد غذایی می گذاشت پشت در خانه هایی که میدانست مشکل مالی دارند . وقتی برمی گشت ، ماشین را بی سر و صدا خاموش میکرد تا کسی نفهمد. هر روز هم پرواز داشت . بهش خیلی فشار می آمد.

ولی میگفت: میدونی چه قدر خرج هر خلبان شده توی این مملکت. یه عمر خوردیم و خوابیدیم . حالا جنگه ، وظیفه مونه ، باید واستیم بجنگیم. اونهایی که کنار کشیدن خیلی نامردی کردن.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.