روز بعد پس از نماز و صبحانه و کمی دید زدن اطراف همراه برادر صباغ به محلی
در همان حوالی رفتیم و پس از هماهنگی ، برادر خانی و یکی دیگر از برادران
تیپ 15 خرداد سوار یک وانت تویوتا به ما ملحق شدند و به طرف ارتفاعات مرزی
رهسپار شدیم .
هنوز اصلا نمی توانستم حدس بزنم که قضیه چی است . فکر کردم شاید قرار است
این منطقه جدید را تحویل بگیریم و برای هماهنگی با قرار گاه و آشنایی با
منطقه و توجیه آمده ایم . که در این صورت در آینده در این منطقه باید
عملیات می شد ( معمولا چون ما نیروی اطلاعات و عملیات بودیم روال اینگونه
بود که چند ماه جلوتر می رفتیم و منطقه را کاملا َآماده و بررسی می کردیم )
این نظر نیز از جنبه نظامی برایم قابل توجیه نبود زیرا هر چند بعدها در
این منطقه عملیات بزرگی می شد ولی من آن موقع این طور فکر نمی کردم .