blank_page
چشم هاش رو
باز کرد و اطرافش رو نگاه کرد.جوری به اطرافش خیره شده بود که انگار تا حالا چیزی
رو ندیده بود.چند ساعتی بود که اینجا نشسته بود ،ولی همه چیز براش تازگی داشت.پسر
بچه ای که در حال قرآن خوندن بود ، دختری که در آغوش پدرش به آرومی خوابیده بود و
پیرمردی که در کمال ادب، ایستاده بود و زیارتنامه رو می خوند. همه و همه براش تازگی
داشت، حتی همین مردی که کنار دستش نشسته بود و مناجات می کرد. حالا وقتی که صدای
صلوات بلند می شد ناخودآگاه سرش رو برمی گردوند و نگاهی به اون سمت می انداخت.
دقیقا" نمی دونست چند دقیقه یا چند ساعت هست که داره به همه چیز نگاه می
کنه.نمیدونست از کی تا حالا به گنبد و بارگاه امام رضا خیره شده. انگار فراموش کرده
بود که تنها خواسته ای که از امام داشت همین بود. عصای سفیدی که تو دستش مونده بود
رو نگاه کرد. لبخندی زد و از جاش بلند شد. فراموش نکرده بود که تا چند ساعت پیش
بدون عصا نمی تونست قدمی برداره ،و حالا این عصا روی زمین افتاده بود .رو به حرم
ایستاد ،با اولین قطره اشکی که جاری شد ،زبان به نیایش باز کرد:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
نوشته ای از جاده دوستی
(به مناسبت
سالروز ولادت خورشید خراسان)
********************************
سلام سلام
سلام
تبریک و تهنیت جاده دوستی را به مناسبت فرارسیدن میلاد
عزیز خراسان امام رضا (علیه السلام) پذیرا باشید.
دوست دارید
که با هم و از جاده دوستی راهی یک سفر کوتاه بشیم.
پس این
فایل صوتی رو از دست ندین. یه جور بلیط سفر به مشهده !
باور
نمی کنی ، امتحان کن...
کیفیت
32
کیفیت 56
امیدوارم هر
کجا که هستید غرق در شادی و سرور باشید.
*****************************************************
دوستان عزیز و مهربان
اگر ازمتن لذت بردید، با نظری یادم کنید