ابن ابى الحدید میگوید: بر حسب آنچه در احادیث صحاح و آثار مستفیضه رسیده است ، رسول خدا(ص ) خود مزاح مى فرمود، و همه از آن حضرت روایت كرده اند كه میگفت : (( ((انى لاامزح و لا اقول الاحقا)) )) من مزاح و شوخى نمیكنم و جز حق نمى گویم .
و بعد از نقل جند مثال از مزاحهاى خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله مى گوید: نعیمان بن عمر از اهل بدر بسیار مزاح میكرد و مى خندید و میخنداند، حضرت رسول فرمود: (( ((یدخل الجنة و هو یضحك )))) نعیمان با لب پر خنده وارد بهشت میشود.
نعیمان و سویبط بن عبد العزى و ابوبكر دو سال پیش از وفات رسول اكرم صلى الله علیه و آله به تجارت (شام ) بیرون رفتند، خواروبار آنها در دست سویبط بود و هرگاه نعیمان خوردنى مى خواست ، سویبط به او مى گفت : باش تا ابوبكر هم بیاید.
روزى گذرشان به كاروانى از نجران افتاد، پس نعیمان آنها رفت و سوییط را به عنوان غلامى ، به ده شتر جوان به آنها فروخت و گفت : این غلام رشید و زبان آور است و بسا بگوید كه من آزادم و غلام نیستم ، اگر حرف او را باور خواهید كرد از اول بگذرید، گفتند: مانعى ندارد.
پس آمدند و سوییط را با عمامه اى كه به گردنش انداختند كشیدند و بردند، چون ابوبكر آمد و از كار نعیمان آگاه شد، رفت و سوییط را گرفت و شترهاى نجرانى ها را به آنها پس داد، رسول خدا و اصحابش یك سال از این قضیه مى خندیدند.
باز از شوخى هاى نعیمان
روزى عربى ظرف عسلى به نعیمان فروخت ، نعیمان آن عرب را با عسل به خانه عایشه برد و گفت : این ظرف عسل را بگیرید و عرب را آنجا گذاشت و رفت ، خانواده رسول اكرم صلى الله علیه و آله هم تصور كه عسل را نعیمان خریده و هدیه آورده است .
آن عرب كه پول عسل خود را مى خواست مدتى بر در حجره رسول خدا نشست و چون خبرى نشد فریاد كرد كه اگر پول عسل را نمى دهید، خود آن را مرحمت كنید.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله قضیه را دانست كه نعیمان مزاح كرده است و پول عسل را داد و بعدا به نعیمان فرمود: چرا این كار را كردى ؟ نعیمان گفت : یا رسول الله دانستم كه شما عسل را دوست دارید و آن عرب هم عسل خوبى داشت حضرت خندید و او را توبیخ نفرمود.
مزاح دیگر نعیمان
ابن اثیر در كتاب اسد الغابة مى گوید: از ربیعه بن عثمان نقل شده كه گفت : یك نفر عرب بیابانى نزد رسول خدا شرفیاب شد، شتر خود را بر در مسجد خواباند و خود به مسجد رفت ، پس بعضى از اصحاب رسول خدا(ص ) به نعیمان گفتند: چندى است كه گوشت شتر نخورده ایم چه خوب بود شتر این عرب را مى كشتى تا گوشت آن را مى خوردیم و پول آن را رسول اكرم مى داد.
نعیمان شتر را نحر كرد، عرب بیابانى بیرون آمد و شتر خود را كشته دید و خانه دختر عموى خود ضباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب كه به اشاره یكى از اصحاب كه فریاد مى زد یا رسول الله من او را ندیدم كجا رفت ولى با انگشت او را نشان مى داد، پیدا كرد پس او را بیرون آورد و فرمود این چه كارى است كه كردى ؟ عرض كرد: آقا همانهائى كه جاى مرا به شما نشان دادند به اشتهاى گوشت ، مرا به این كار مجبور كردند حضرت رسول اكرم (ص ) دست به سر و روى او مى كشید و مى خندید و پول شتر عرب را خود پرداخت .
باز مزاح دیگر نعیمان
در سفینة البحار نقل شده است كه روزى مخرمة بن نوفل كه نابینا شده بود فریاد مى كرد: (( الارجل یقودنى فابول )) یعنى آیا كسى نیست كه دست مرا بگیرد و به جاى خلوتى ببرد تا ادرار كنم ؟ نعیمان دست او را گرفت و به كنار مسجد برد و گفت : اینجا بنشین و بول كن .
مخرمه كه نابینا بود، به تصور اینكه او را از مسجد بیرون برده است ، همانجا بول كرد فریاد اهل مسجد بلند شد كه چه مى كنى ؟ مخرمه شرمنده شد و گفت : كى دست مرا گرفت ؟ گفتند: نعیمان ، گفت : به خدا قسم كه او را با همین عصاى خود مى زنم ، نعیمان شنید و نزد مخرمه آمد و گفت : مى خواهى نعیمان را به تو نشان دهم ؟
مخرمه گفت : بلى ، نعیمان ، مخرمه را آورد نزدیك عثمان كه مشغول نماز بود و گفت : نعیمان همین است ، مخرمه عصا را با دو دست محكم گرفت و بر سر عثمان كوبید (سراو شكافت ) مردم فریاد كردند كه امیر المؤ منین را مى زنى ! باز شرمنده شد و گفت : چه كسى مرا به اینجا آورد؟ گفتند: نعیمان ، گفت : دیگر با او كارى ندارم .
ابن حجر در اصابه جلد سوم صفحه 540 مى گوید: هیچ متاعى تازه و نوبرى به مدینه نمى آمد مگر اینكه نعیمان مقدارى از آن را مى خرید و نزد رسول خدا(ص ) مى برد و هدیه مى كرد و چون فروشنده طلب پول او را مى كرد فروشنده را نزد رسول خدا(ص ) مى آورد و مى گفت پولش را به این شخص بدهید، حضرت مى فرمود: مگر آن را به ما هدیه نكردى ؟ مى گفت : به خدا قسم پول آن را نداشتم و از طرف دیگر هم دوست داشتم كه آن را میل بفرمائید، حضرت مى خندید و پول آن را مى داد.
شاد باشید و از زندگی لذت ببرید