• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 20901)
دوشنبه 22/6/1389 - 17:25 -0 تشکر 230734
طنزیم ادبیات!

سلام

 

این تاپیک مخصوص مطالب اشعار و... طنز ادبی است

 

البته با رعایت قوانین سایت محترم تبیان (به دور از تمسخر و اهانت و تحقیر صنفی و قوم و ملیتی و...)

 

روزهاتان پرتقالی باد!

 

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
سه شنبه 16/4/1388 - 14:43 - 0 تشکر 129968

اگر داری تو عقل و دانش و هوش

بیا بشنو حدیث گربه و موش

بخوانم از برایت داستانی

که در معنای آن حیران بمانی

ای خردمند عاقل ودانا

قصه‌ی موش و گربه برخوانا

قصه‌ی موش و گربه‌ی مظلوم

گوش کن همچو در غلطانا

از قضای فلک یکی گربه

بود چون اژدها به کرمانا

شکمش طبل و سینه‌اش چو سپر

شیر دم و پلنگ چنگانا

از غریوش به وقت غریدن

شیر درنده شد هراسانا

سر هر سفره چون نهادی پای

شیر از وی شدی گریزانا

روزی اندر شرابخانه شدی

از برای شکار موشانا

در پس خم می‌نمود کمین

همچو دزدی که در بیابانا

ناگهان موشکی ز دیواری

جست بر خم می خروشانا

سر به خم برنهاد و می نوشید

مست شد همچو شیر غرانا

گفت کو گربه تا سرش بکنم

پوستش پر کنم ز کاهانا

گربه در پیش من چو سگ باشد

که شود روبرو بمیدانا

گربه این را شنید و دم نزدی

چنگ و دندان زدی بسوهانا

ناگهان جست و موش را بگرفت

چون پلنگی شکار کوهانا

موش گفتا که من غلام توام

عفو کن بر من این گناهانا

مست بودم اگر گهی خوردم

گه فراوان خورند مستانا

گربه گفتا دروغ کمتر گوی

نخورم من فریب و مکرانا

میشنیدم هرآنچه میگفتی

آروادین قحبه‌ی مسلمانا

گربه آنموش را بکشت و بخورد

سوی مسجد شدی خرامانا

دست و رو را بشست و مسح کشید

ورد میخواند همچو ملانا

بار الها که توبه کردم من

ندرم موش را بدندانا

بهر این خون ناحق ای خلاق

من تصدق دهم دو من نانا

آنقدر لابه کرد و زاری کردی

تا بحدی که گشت گریانا

موشکی بود در پس منبر

زود برد این خبر بموشانا

مژدگانی که گربه تائب شد

زاهد و عابد و مسلمانا

بود در مسجد آن ستوده خصال

در نماز و نیاز و افغانا

این خبر چون رسید بر موشان

همه گشتند شاد و خندانا

هفت موش گزیده برجستند

هر یکی کدخدا و دهقانا

برگرفتند بهر گربه ز مهر

هر یکی تحفه‌های الوانا

آن یکی شیشه‌ی شراب به کف

وان دگر بره‌های بریانا

آن یکی طشتکی پر از کشمش

وان دگر یک طبق ز خرمانا

آن یکی ظرفی از پنیر به دست

وان دگر ماست با کره نانا

آن یکی خوانچه پلو بر سر

افشره آب لیمو عمانا

نزد گربه شدند آن موشان

با سلام و درود و احسانا

عرض کردند با هزار ادب

کای فدای رهت همه جانا

لایق خدمت تو پیشکشی

کرده‌ایم ما قبول فرمانا

گربه چون موشکان بدید بخواند

رزقکم فی السماء حقانا

من گرسنه بسی بسر بردم

رزقم امروز شد فراوانا

روزه بودم به روزهای دگر

از برای رضای رحمانا

هرکه کار خدا کند بیقین

روزیش میشود فراوانا

بعد از آن گفت پیش فرمائید

قدمی چند ای رفیقانا

موشکان جمله پیش میرفتند

تنشان همچو بید لرزانا

ناگهان گربه جست بر موشان

چون مبارز به روز میدانا

پنج موش گزیده را بگرفت

هر یکی کدخدا و ایلخانا

دو بدین چنگ و دو بدانچنگال

یک به دندان چو شیر غرانا

آندو موش دگر که جان بردند

زود بردند خبر به موشانا

که چه بنشسته‌اید ای موشان

خاکتان بر سر ای جوانانا

پنج موش رئیس را بدرید

گربه با چنگها و دندانا

موشکانرا از این مصیبت و غم

شد لباس همه سیاهانا

خاک بر سر کنان همی گفتند

ای دریغا رئیس موشانا

بعد از آن متفق شدند که ما

می‌رویم پای تخت سلطانا

تا بشه عرض حال خویش کنیم

از ستم‌های خیل گربانا

شاه موشان نشسته بود به تخت

دید از دور خیل موشانا

همه یکباره کردنش تعظیم

کای تو شاهنشهی بدورانا

گربه کرده است ظلم بر ماها

ای شهنشه اولم به قربانا

سالی یکدانه میگرفت از ما

حال حرصش شده فراوانا

این زمان پنج پنج میگیرد

چون شده تائب و مسلمانا

درد دل چون به شاه خود گفتند

شاه فرمود کای عزیزانا

من تلافی به گربه خواهم کرد

که شود داستان به دورانا

بعد یکهفته لشگری آراست

سیصد و سی هزار موشانا

همه با نیزه‌ها و تیر و کمان

همه با سیف‌های برانا

فوج‌های پیاده از یکسو

تیغ‌ها در میانه جولانا

چونکه جمع آوری لشگر شد

از خراسان و رشت و گیلانا

یکه موشی وزیر لشگر بود

هوشمند و دلیر و فطانا

گفت باید یکی ز ما برود

نزد گربه به شهر کرمانا

یا بیا پای تخت در خدمت

یا که آماده باش جنگانا

موشکی بود ایلچی ز قدیم

شد روانه به شهر کرمانا

نرم نرمک به گربه حالی کرد

که منم ایلچی ز شاهانا

خبر آورده‌ام برای شما

عزم جنگ کرده شاه موشانا

یا برو پای تخت در خدمت

یا که آماده باش جنگانا

گربه گفتا که موش گه خورده

من نیایم برون ز کرمانا

لیکن اندر خفا تدارک کرد

لشگر معظمی ز گربانا

گربه‌های براق شیر شکار

از صفاهان و یزد و کرمانا

لشگر گربه چون مهیا شد

داد فرمان به سوی میدانا

لشگر موشها ز راه کویر

لشگر گربه از کهستانا

در بیابان فارس هر دو سپاه

رزم دادند چون دلیرانا

جنگ مغلوبه شد در آن وادی

هر طرف رستمانه جنگانا

آنقدر موش و گربه کشته شدند

که نیاید حساب آسانا

حمله‌ی سخت کرد گربه چو شیر

بعد از آن زد به قلب موشانا

موشکی اسب گربه را پی کرد

گربه شد سرنگون ز زینانا

الله الله فتاد در موشان

که بگیرید پهلوانانا

موشکان طبل شادیانه زدند

بهر فتح و ظفر فراوانا

شاه موشان بشد به فیل سوار

لشگر از پیش و پس خروشانا

گربه را هر دو دست بسته بهم

با کلاف و طناب و ریسمانا

شاه گفتا بدار آویزند

این سگ روسیاه نادانا

گربه چون دید شاه موشانرا

غیرتش شد چو دیگ جوشانا

همچو شیری نشست بر زانو

کند آن ریسمان به دندانا

موشکان را گرفت و زد بزمین

که شدندی به خاک یکسانا

لشگر از یکطرف فراری شد

شاه از یک جهت گریزانا

از میان رفت فیل و فیل سوار

مخزن تاج و تخت و ایوانا

هست این قصه‌ی عجیب و غریب

یادگار عبید زاکانا

جان من پند گیر از این قصه

که شوی در زمانه شادانا

غرض از موش و گربه برخواندن

مدعا فهم کن پسر جانا

پنج شنبه 18/4/1388 - 21:17 - 0 تشکر 130794


سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
986762y2z65xa8lk.gif (235×37)
ممنونیم دوست محترم
چه کار خوبی کردید
موش و گربه عبید زاکانی
به نظرم یکی از شیرین ترین های ادبیات ماست

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

دوشنبه 22/4/1388 - 17:30 - 0 تشکر 132205

بنام خدا

سلام

شاید بعضی از شما نمیدونستین كه امام خمینی، علاوه بر اون شخصیت پر ابهتشون، روح لطیف و مهربانی هم داشتن.

و این روح لطیف باعث شد ایشان در شاعری هم دستی داشته باشند.

چند سال پیش من یه هدیه گرفتم، كه وقتی باز كردم دیدم نوشته دیوان امام!!!

تعجب كردم امام خمینی اشعارش اونقدر بوده كه به صورت دیوان جمع آوری شده!!

راستش اشعاری منسوب به ایشون شنیده بودم

مثل بیت اول یكی از غزل ها

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم        چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شد

یا بیت آخر یه غزل دیگه

سالها میگذرد، حادثه ها می آید        انتظار فرج از نیمه ی خرداد كشم

اما فكر نمیكردم اشعارشون به این زیادی باشه

تو این كتاب من برخوردم به قسمت رباعیات و چیزی جالب دیدم

چندین رباعی دیدم كه با فاطی(احتمالاً عروس امام هستند) شروع میشد. و یكی دو تا از اونا طنز گونه بود

خواستم ابتدای تاپیك این رباعیات رو قرار بدم. شاید برای شما هم جالب باشه.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
دوشنبه 22/4/1388 - 17:55 - 0 تشکر 132212

بنام خدا

سلام

خب اینم اون رباعیات جالب از ایشون.

فاطی تو و ره به كوی دلبر هیهات            نظّاره گریّ روی دلبر هیهات

این راه، رهی نیست كه پیمایی تو          جبریل در آن فكنده شهپر هیهات

فاطی كه به قول خویش اهل نظر است       در فلسفه كوششش  بسی بیشتر است

باشد بخود آید و بیدار شود                 داند كه چراغ فطرتش در خطر است

فاطی كه زمن نامه ی عرفانی خواست           از مورچه ای تخت سلیمانی خواست

گویی نشنیده "ما عرفناك" از آنك             جبریل از او نفخه ی رحمانی خواست

فاطی كه به دانشكده ره یافته است              الفاظی چند را به هم بافته است

گویی كه به یك دو جمله ی طوطی وار               سوداگر ذات پاكِ نایافته است

فاطی كه طریق ملكوتی سپُرد            خواهد ز مقام جبروتی گذرد

نابینایی است كو ز چاه ناسوت                بی راهنما به سوی لاهوت رود

فاطی بسوی دوست سفر باید كرد                از خویشتن خویش گذر باید كرد

هر معرفتی كه بوی هستی تو داد            دیوی است به ره، از آن حذر باید كرد

فاطی كه به علم فلسفه مینازد            بر علم دگر بآشكارا تازد

ترسم كه در این حجاب اكبر آخر                    غافل شود و هستی خود بازد

فاطی گل بوستان احمد باشد               فرزند دلارام محمد باشد

گفتار من از نشان سلطانی و صدر                 در جبهه ی سعد او مؤید باشد

فاطی كه فنون فلسفه میخواند                از فلسفه فا و لام و سین میداند

امید من آنست كه با نور خدا             خود را ز حجاب فلسفه برهاند

فاطی ز علائق جهان در بركن                از دوست شدن به این آن دل بر كن

یك دوست كه آن جمال مطلق باشد              بگزین تو و از كون و مكان دل بركن

فاطی تو و حق معرفت یعنی چه؟           دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟

نا خوانده الف به یا نخواهی ره یافت             ناكرده سلوك موهبت یعنی چه؟

فاطی كه از طارم اعلی گذری             از خاك گذشته، از ثریا گذری

هیهات، كه تا اسیر دیو نفسی                از راه دنی سوی تدلی گذری

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
جمعه 26/4/1388 - 13:0 - 0 تشکر 133279

جناب زاهد
یکم با دیدن این اشعار یکه خوردم
اخه استفاده از فاطی
به جای اسم فاطمه
اون هم از فردی مثل امام
...
برای من قابل هضم نیست زیاد!
ولی اشعار جالب بودند
بسیار هم
تعدادشون همین هاست؟
هیچ توضیحی دربارشون داده نشده؟
تعابیر یا نظر خود عروس ایشون درباره ی این اشعار؟

 

باید بروم در خلوت سرخ

تا بتوانم  ترانه ی آگاهی بخوانم

و خدا است تنها پناهم

خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد

 

جمعه 26/4/1388 - 23:15 - 0 تشکر 133417

بنام خدا

سلام

در جواب حس غریب گرامی:

این كه ایشان از لفظ فاطی به جای فاطمه استفاده كرده اند رو من به یقین چیزی نمیدونم.

اما فكر میكنم دلیلش رابطه ی بسیار صمیمی امام با عروسشان بوده. دلایل دیگه ای اگه داشته تو این دیوان چیزی ننوشته.

تعدادشون همین هاست؟

اگه منظورتون تعداد رباعیاتی هست كه با كلمه فاطی شروع میشه باید بگم همین ها بوده

اما اگه منظورتون كل اشعار هست همون طور كه در ابتدا گفتم، امام غزل و قصیده هم داشتند و در این دیوان جمع آوری شده البته بیشتر اونها در حوادث مختلف از بین رفتد.

و اون چیزی كه تو این دیوان جمع آوری شده، از همه بیشتر غزلیات هستندو بعد رباعیات و قصیده ها و ...

هیچ توضیحی دربارشون داده نشده؟

تا اونجایی كه من این كتاب رو مطالعه كردم، گفته شده در برخی دستونشته های امام بعد از بعد از شعری كه نوشته شده توضیحی اومده كه اون توضیح رو زیر همون شعر تو این كتاب نوشتند. اما در مورد این رباعیات توضیحاتی از امام آورده نشده

تعابیر یا نظر خود عروس ایشون درباره ی این اشعار؟

تو این كتاب مقدمه ی فاطمه طباطبایی همسر سید احمد خمینی بر مجموعه ی باده ی عشق اضافه شده كه توضیحاتشون رو در مورد این ابیات براتون میذارم.

"زمانی كه به اقتضای رشته ی تحصیلی، یكی از متون فلسفی را میخواندم، بعضی عبارات دشوار و مبهم كتاب را در مواقع مناسب با امام در میان میگذاشتم. این پرسش و پاسخ به جلسه ی درس 20 دقیقه ای تبدیل شد، تا یك روز صبح كه برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم، دریافتم كه ایشان با یك رباعی به طنز  هشدارم دادند:"

فاطی كه فنون فلسفه می‌خواند       از فلسفه فاء و لام و سین می داند

امید من آنست كه با نور خدا               خود را ز حجاب فلسفه برهاند

در ادامه فاطمه طباطبایی آوردند كه: وقتی كه این رباعی رو گرفتند، اصرار گردن كه ابیات بیشتری بگویند، كه چند روز بعد رباعی دیگر رو امام براشون میخونن:

فاطی! بسوی دوست سفر باید كرد          از خویشتن خویش گذر باید كرد

هر معرفتی كه بوی هستی تو داد       دیوی است به ره، از آن حذر باید كرد

دوباره تقاضا میكنن و امام با این رباعی ادامه میدهند:

فاطی: تو و حق معرفت یعنی چه؟!      دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!

نا خوانده الف، به یا نخواهی ره یافت           ناكرده سلوك، موهبت یعنی چه؟!

و همین طور پیگیری میكنند تا بقیه این رباعیات رو هم از امام دریافت مكنند.

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
چهارشنبه 14/5/1388 - 12:6 - 0 تشکر 138939

سلام

حاشیه نمیرم ، سریع میرم سر اصل مطلب :

یه کتاب دارم به نام قصه های بهلول .

 نمیدونم می شناسیدش یا نه . یه کوچولو معرفی میکنمش که البته توی این کتابه خیلی یه جوری نوشته اما من خودمونیشو میگم .بعدش اگه خدا بخواد می خوام حکایتاشو اینجا براتون بذارم .

وهب بن عمرو یا همون بهلول از شاگردان خاص امام صادق (ع) و به روایتی برادر مادری هارون الرشید بوده .

 بهلول به معنای گشاده رو و خب صورت است و مردان مزاح و بذله گو و حاضر جواب و عاقل کهنه کار را به وی تشبیه می کنند .

زادگاه او شهر کوفه است .

هارون الرشید حاکم وقت قصد داشت محبین امام صادق (ع) رو از بین ببره ، بنابراین یاران خاص اون حضرت من جمله بهلول رو تحت عقیب قرار داد .

این عده از امام کسب تکلیف کردن ولی چون اونموقع جاسوسان مراقب احوال بودن امام بطور سربسته تنها با حرف "جیم" اونهارو راهنمایی کرد .

هر کدام از یاران پیام امام رو به زعم خودش تعبیر کرد .

عده ای "ج" رو جلای وطن دانستن و عراق رو ترک کردن ، بعضی ها منظور امام رو جبل استنباط کردن و به کوهستانها پناه بردن.

ولی بهلول حرف "ج" رو جنون تعبیر کرد و بر اسب چوبین خود سوار شد و خود را به دیوانگی زد .

و با وجود اینکه زندگی اعیانی داشت دست از تمام تجملات دنیوی کشید ، خویشان و بستگان و سایر متعلقات را به هیچ شمرد و به حقگوئی و حقجوئی پرداخت .

خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است .

چه زجری می کشد آن کس که انسان استو از احساس سرشار است ...

چهارشنبه 14/5/1388 - 13:21 - 0 تشکر 138970

به نام خدا

سلام

جالب بود..نمی دونستم  ... اگه اطلاعات بیشتری هم در رابطه با بهلول دارید بگید

منتظر داستاناتون هستم .. ممنون

 

  «همانا این دل ها همانند بدن ها افسرده می شوند، پس برای شادابی دل ها، سخنان زیبای حکمت آمیز را بجویید»

 

حکمت91.نهج البلاغه.امام علی (ع)

 

 

اگر در این روزگار مُردم، بگویید به او بگویند:

*مادرانه ها*

چهارشنبه 14/5/1388 - 13:50 - 0 تشکر 138982

سلام

ENIAK_ab گرامی من هم فكر میكنم همین كتاب باشه كه دارمش...

یك كتاب(البته بهتر بگم كتابچه) حدود 50 (فكر میكنم)صفحه ایه كه خیلی هم قدیمی هست. شاید مال 30-40 سال پیش باشه كه توی كتاب های قدیمیمون پیدا كردمش..

میتونم بگم حدود 80-90% داستاناشو خوندم خیلی جالب بودن و اموزنده كه میشه از اون داستان ها تجربیات خیلی خوبی بدست آورد.

راستشو بخواین حدود 6-7 ماهی بود كه میخواستم یه چنین بحثی بزنم و تمام داستانهاشو داخل اون بحث بنویسم ولی اونقدر این دست اون دست كردم كه زحمتش افتاد دست شما..

من هم تا جایی كه بتونم سعی میكنم بعضی از داستان های بهلول عالم رو اینجا بنویسم

بازم تشكر میكنم از شما...

به آینده امیدوار باشیم كه همیشه روشنه...

♫♫ باغچه ♫♫(کلیک کنید)

هر آمدنی رفتنی هم دارد...

ولی ایکاش رفتن ها زیباتر از آمدن ها بودند.....

خدانگهدار همگی

چهارشنبه 14/5/1388 - 17:1 - 0 تشکر 139061

سلام ممنون بابت توجهتون .

جناب مکس خواهش میشه ، ماو شما نداره که .

 منم واس اینکه نام خانوادگیم ریشش بهلوله ارادت خاصی بهش دارم . 

این کتابیکه من دارم یه صد ، صدوخورده ای میشه . ممنون میشم شمام کمکم کنید تو گذاشتم حکایتا .

جناب 2066 چشم بیشتر توضیح میدم .

توی مقدمه کتاب توضیحات بیشتری داشت منتهی من گلچین کردم تا از حوصله بچه ها خارج نباشه .

البته در مورد بهلول روایات زیادی هست که توی کتابم بشون اشاره شده اما من سعی کردم موجهترینشو انتخاب کنم و بذارم.

 مختصری در تفاوت بین بهلول و هارون :

هارون ، جلالو تجمل ظاهری و اعتبارات دنیوی داشت .

بهلول ، تجمل معنوی و جلال باطنی.

هارون ، دنیا را گرفت و دین را از دست داد .

بهلول ، دین را گرفت و دنیا را رها کرد .

هارون ، بر مرکب سلطنتی مزین به زینتهای ظاهری می نشست .

بهلول ، بر مرکب چوبی ، مزین به زینتهای معنوی سوار بود .

 هارون ، با شقاوت رحلت کرد و ملعون درگاه خداوندی شد .

بهلول ، با سعادت و نینامی دار فانی را وداع کرد.

مرگ هارون ، آغاز مصیبت و گرفتاری او بود

مرگ بهلول ، آغاز سعادت و راحتی او .

هارون ، عزت دنیا را خواست و ذلت و نکبت آخرت را .

بهلول ، ذلت دنیا را برد و عزت آخرت را .

هارون ، لعنت و نفرین مردم را برای خود بجا گذاشت .

 بهلول ، رحمت و آمرزش مردمان را .

خداوندا تو میدانی که انسان بودنو ماندن در این دنیا چه دشوار است .

چه زجری می کشد آن کس که انسان استو از احساس سرشار است ...

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.