می خواهی بروی ؟
میروی و من هنوز با گناهانم درگیرم
میروی و من هنوز با نفسم در جدالم
میروی و من همچنان مطیع هوای خویشم
.
.
.
تا آمدم با تو آشتی کنم می خواهی بروی
تا آمدم همراهت شوم می خواهی بروی
تا آمدم از حضورت بهره ببرم می خواهی بروی
.
.
.
وقتی که تازه آمدی ،از روی نادانی گفتم : کی تمام می شوی ؟
حالا می فهمم که چه گمراه فکرم
حالا می فهمم که تو زودتراز چشم برهم زدنی می گذشتی
.
.
.
یک روز دیگرتمام می شوی
وکاش آرزویم را می شنیدی
کاش یک روزدیگر هم می ماندی
...