قلمی از قلمدان قاضی افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی
"عبید زاکانی"
در راه رسيدن به oooooj
با مردم مهربان باش چرا که هنگام سقوط با همان مردم روبرو خواهي شد
کل آیتم ها 5
تیکه باحالی بود. ممنون
سایت گنجینه دانلودهای رویایی
فریاد بی صدا حرف دل همه کسانی که میگویند ولی شنیده نمی شوند ...هستند ولی دیده نمی شوند ..پس تو نیز بی صدا فریاد کن....
آی خوشم میاد از افرادی که غیر مستقیم حرفشونو می زنن.
به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند كه برون درچه كردي، كه درون خانهآئي
باریکلا !!!احتمالاً اصفهانی بوده!!!
"nasimezayanderood" عزیز هرچند اصفهانی ها ماشالله خیلی زبل اند اما این یکی منسوب به خاندان زاکان است که این خاندان تیرهای از «عرب بنی خفاجه» بودند که بعد از مهاجرت به ایران به نزدیکی رزن از توابع همدان رفتند و در آن ناحیه ساکن شدند.
عبید زاکانی حکایات جالبی داره از اون بیشتر بذارید اونایی که دارید حکایاتش رو این حکایت اش هم خیلی جالب بود