تبیان، دستیار زندگی

استاد بعد درس وقت نداشت، گفتم همراه استاد برم تا تو راه سوالام رو بپرسم. به همراهی

استادسوار تاکسی شدیم. راننده از تو آینه نگاهش به ما بود تا قشنگ جابه جا شدیمو درو بستیم.

حرکت کرد...یه نگاه به جلو داشت و یه نگاه به آینه. معلوم بود یه چیزی می خواد بگه

ببخشین یه سوال دارم؛چرا شما آخوندا این جوری لباس می پوشین؟!

گفتم: چشه؟ چروکه؟ اتو نداره!!

- نه بابا! منظورم اینه که برا چی یه لباسی می پوشین که با مردم فرق داره؟!

استاد: خب ما این لباسو برا شما می پوشیم.

راننده جوون لباشو آویزون کرد که یعنی، یعنی چی؟!!

برا ما؟!!!

- خب آره دیگه. تابستون که آدم از گرما پوست میندازه، شما یه پیراهن نازک می پوشین، تازه

آستینشم قیچی می کنین، یه کلاه آفتاب گیرم رو سرتون و صندل انگشتی به پا، ماها باید

دکمه یقه دیپلمات رو محکم ببندیمو عرق بریزیم. زمستونم از سرما گوشامون قندیل می بنده ...

سختی و مصائب پوشیدن این لباس رو تحمل می کنیم؛ برا این که شما راحت باشین. اگه

سوالی،مشکلی... داشتین در دسترس باشیم؛ تو تاکسی، اتوبوس، خیابون...

وگر نه شما اگه یه سوال براتون پیش بیاد حتما باید راه بیفتین و فلان مرکز و فلان موسسه رو پیدا

کنید و برین اونجا وقت بگیرین تا جواب یه سوال کوچیکو بگیرین.

- چه جالب! تا حالا این جوری بهش فک نکرده بودم!

- آره جالبه! تازه اگه مثلا پزشکا هم تو خیابون لباس فرمشونو می پوشیدنو هر کی سوال داشت

مجانی جوابشو می دادن جالب تر می شد!

جوون از ته دل خنده ای زد و گفت: اگه اونجوری می شد که خیلی خوب بود.

خلاصه بحث کشید به سوال و جوابای اعتقادی تا عند خونه استاد. یعنی کوچه پس کوچه هایی که

آژانس دربستم با غرغر می یاد رو با اشتیاق و اصرار می یومد و هی سوال پشت سوال... تا عند

خونه استاد. تازه شروع کرد به شماره و وقت گرفتنو از این حرفا... .

منم دیگه زیاد مزاحم استاد نشدمو برگشتم و تو راه برا امواتش صلوات فرستادم که راه مارو این قدر

دور کرد، بدون اینکه جوابی گرفته باشیم!

البته الان می بینم بنده خدا زیاد به ما ضرر نزده، بالاخره یه پست برا ما درست کرده دیگه!


پی نوشت 1: گاهی شما تو یه شهر بزرگی مثل مشهد یا تهرون ... می رین نمایشگاه ، پارک، سینما، بقالی محل .... یه دفه چشمتون به روحانی محلتون روشن می شه! می بینین با لباس معمولی اومده خرید، تفریح،... به نظر شما یا اطرافیانتون این حالت برا ایشون زنندست؟! خلاصه شما دوزیست بودن یه طلبه جوون رو براش بد می دونین یا نه؟ می خوام از همین نظرات شما به یه نتیجه ای برسم؛ اگر چه قشر اینترنت به دست، همه جامعه نیست ولی تا حدودی نظر قشر فرهنگی جامعه برام روشن می شه
پی نوشت 2 : کامنت منتخب این پست ؟ ؟



 

با سلام

بله ، این اتفاق بارها برای من اتفاق افتاده است افتاده است ...
اولش یا نمیشناسمش و یا حسابی تعجب میکنم وبا خودم به فکر میرم که این هم...
بعدش میگم مگه اون بابا دیگه آدم نیست....

با تشکر

جالب بود ممنونم

خیلی جالب بود اما من یه گله ای از عزیزان طلبه دارم
همین مرکز پاسخگویی به سوالات در نمایشگاه قرآن خدمت یکی از عزیزان رسیدیم برای پرسش اینقدر مقدمه چینی فرمودند که هم خودشون خسته شدند و هم بنده و زمان هم کم آوردیم و من ناچار شدم برای پاسخ یک سوال ناقابل سه روز پیاپی خدمت آن عزیز برسم البته نهایت بحث به آنجا رسید که آی دی دادند تا در خدمتشون باشیم (فکر می کنم هنوز بخش مقدماتی پاسخ تمام نشده بود)


این را از این جهت عرض کردم که امروزه که عصر سرعت است، جواب های کوتاه بیشتر به درد مخاطب می خورد تا بحث های عمیق فلسفی که گاه پیچیده می شود و گاه به جای درست کردن ابرو، چشم را هم کور می کند.

چندی پیش پیامی برای من ارسال شد در مورد مسابقه سخنرانی یک دقیقه ای اگر این موضوع (اختصار گویی) در پاسخگویی مد نظر قرار گیرد بسیار مناسب تر است.

سلام
واقعا خیلی قشنگ بود.
راجع به پرسشتون باید بگم برای خود من هنوز جا نیفتاده که چرا برخی روحانیون قبا و امامه را کنار گذاشتند و کت و شلوار رو جایگزین کردن !
البته باید بگم برای من _به جز موارد تقیه_افرادی مثل آقای رحیمپور یا برخی دیگه که گاها قبا و امامه و گاها کتو شلوار نمیپوشن و همیشه یک رنگند قابل تحمل ترند.